کنفرانس وین

بریم  سال ۱۸۱۴ توی اروپا، اروپایی که تازه جنگ های ناپلئونی رو پشت سر گذاشته بود و شرایط کاملا آشفته‌ای داشت. مرزهای کشورها دقیق مشخص نبود و معلوم نبود که دقیقاً قراره چه اتفاقی بیفته. تو این شرایط رهبرای قدرت های بزرگ اروپا، یعنی بریتانیا، روسیه، اتریش و پروس توی وین دور هم جمع میشن تا برای آینده اروپا تصمیم بگیرن و تصمیماتی هم گرفتن که آثار اون تا به امروز هم به جا مونده.این گردهمایی به نام کنفرانس وین معروف میشه
مدت زمان ویدئو : 20:27
پخش ویدیو

آلمان

بریم  سال ۱۸۱۴ توی اروپا، اروپایی که تازه جنگ های ناپلئونی رو پشت سر گذاشته بود و شرایط کاملا آشفته‌ای داشت. مرزهای کشورها دقیق مشخص نبود و معلوم نبود که دقیقاً قراره چه اتفاقی بیفته. تو این شرایط رهبرای قدرت های بزرگ اروپا، یعنی بریتانیا، روسیه، اتریش و پروس توی وین دور هم جمع میشن تا برای آینده اروپا تصمیم بگیرن و تصمیماتی هم گرفتن که آثار اون تا به امروز هم به جا مونده.

این گردهمایی به نام کنفرانس وین معروف میشه و این اولین باری هم نبود که رهبران کشورهای قدرتمند، برای آینده یک منطقه تصمیم می‌گیرن و آخرین بار هم نبود. قبل از اون،  توی قرن هفدهم، پیمان صلح وستفالی نمونه‌ای از این قراردادهااست و بعد از اون هم بارها چنین جلساتی و پیمان‌نامه هایی امضا شده. شاید داستان جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و مرزبندی‌های جدید که رهبران ابرقدرت‌ها به وجود آوردن، واستون آشنا تر باشه.

همین مرزهایی که بعد از از بین بردن عثمانی‌ها ایجاد کردن و با خط‌هایی صاف و مستقیم، مناطق را تقسیم کردند. مثل این خط راستی که الان مرز عراق رو تشکیل میده،  مرزی که بعد از جنگ جهانی اول طبق توافق سایکس- پیکو و تصمیم رهبرای پیروز، بدون حضور نمایندگانی از این مناطق کشیده شد. معاهده صلح ورسای تو سال ۱۹۱۹ و کنفرانس یالتا تو سال ۱۹۴۵ ، نمونه‌های مشابه این کنفرانس وین هستند که توی این جلسات، رهبران قدرتهای بزرگ، میشینن و تصمیم های بزرگی می گیرند که دنیا رو درگیر خودش میکنه. و ما این بار می خواهیم درباره کنگره‌ای صحبت کنیم که آینده اروپا رو تو سال ۱۸۱۵ رقم زد، یعنی کنفرانس وین.

پیش زمینه کنگره وین

طبق معمول، قبل از اینکه درباره خود کنگره یا کنفرانس وین صحبت کنیم، باید کمی از شرایط اون دوران بدونیم. قبلا تو یه ویدیو درباره انقلاب فرانسه گفتیم و این بخش هایی که الان میگیم، در ادامه اون انقلابه.بعد از انقلاب فرانسه و اعدام پادشاه این کشور تو سال ۱۷۹۳ ، همسایه های فرانسه برای جلوگیری از پیشرفت این انقلاب و البته یکسری دلایل دیگه، به فرانسه حمله می کنند.

فرانسه‌ای که دیگه نظام پادشاهی نداشت. این کشور کم کم با همه همسایه هاش وارد جنگ میشه، پادشاهی پروس، اسپانیا، ایتالیا، هلند و اتریش کشورهایی بودن که با فرانسوی‌ها جنگیدند. اما این اتحاد و ائتلاف کشورها علیه فرانسه ،راه به جایی نمی‌بره و باعث شکست فرانسه نمیشه. چون از اون طرف نیروهای فرانسوی، به فرماندهی ناپلئون بناپارت، پیروزی‌های زیادی را به دست میآره. کار به جایی میرسه که ناپلئون کم‌کم خارج از خاک فرانسه جنگید و مرزهای فرانسه را هم گسترش داد. اون با پیروز هایی که به دست آورد بقیه کشورها را مجبور کرد تا پیمان نامه‌های صلحی رو باهاش ببندند.

خلاصه ناپلئون بالاخره قدرت و به صورت کامل در فرانسه دست خودش میگیره. ناپلئونی که بیشتر ارتش‌ها و نیروهای اروپا را شکست داده بود و خودش رو به مصر هم رسانده بود. اون بعد از فتوحاتش، لقب امپراطور رو تو سال 1804 برای خودش انتخاب میکنه و جنگ‌های طولانی را با اروپایی‌ها را راه میندازه. نبردهایی که به جنگ های ناپلئونی معروف میشن و بین سال‌های  ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۴ ادامه پیدا می‌کنن.

پس فرانسه و ناپلئون یک طرف جنگ، و طرف مقابل ائتلاف هایی از کشورهای اروپایی بودن. حالا چرا بقیه کشورها در مقابل فرانسه متحد شده بودند؟ کشورهایی که در رقابت با هم دیگه هم بودند و گاهی سایه همو با تیر می‌زدن. مثلا بریتانیا و روسیه با هم بر سر ایران رقابت داشتند، اما در برابر فرانسه، متحد هم بودند. یا اتریش و روسیه هم با هم اختلافاتی داشتن، اما به فرانسه که می‌رسه با هم متحد میشن.

دلیلش اینه که ناپلئون توازن قدرت در اروپا را به هم زده بود. فرانسه دومین کشور پرجمعیت اروپا بود و قدرت زیادی هم کسب کرده بود و بقیه کشورها ازش میترسدن. به خاطر همین میخواستن با ائتلاف هایی که میبندن، جلوی ناپلئون و فرانسه را بگیرند. اما بیشترین این ائتلاف‌ها شکست می خورند، تا اینکه بالاخره ناپلئون به روسیه لشکرکشی میکنه.

دیگه فک کنم احتمالا داستان حمله ناپلئون به روسیه رو می‌دونین، همون جنگی که روسیه شکست می‌خوره و عقب نشینی می‌کنه و ناپلئون به مسکو می‌رسه، اما روس‌ها قبل از خروج از مسکو، سیاست زمین‌های سوخته رو اجرا کرده بودن و شهر مسکو رو به همراه تمام آذوقه‌ها مواد مورد نیاز ارتش ناپلئون به آتش کشیده بودن. ارتش فرانسه هم مجبور میشه تا مسکو  رو ترک کنه و در راه بازگشت، ناپلئون نزدیک به نیم میلیون از سربازانش را از دست میده و افسانه شکست ناپذیری ناپلئون هم خدشه‌دار میشه.

بگذریم،  تقریبا دو سال بعد از این حادثه، امپراتوری روسیه پادشاهی پروس، امپراتوری اتریش، بریتانیا، سوئد، پادشاهی اسپانیا و پرتغال دوباره علیه فرانسه و ناپلئون متحد می شوند و تو سال ۱۸۱۴ فرانسه شکست میخوره. با شکست ناپلئون، فرانسه مجبور میشه تا شروط طرف پیروز که به ائتلاف ششم شهرت دارند رو بپذیره و پیمان فونتن بلو fontainedleau  و بعد از آن پیمان پاریس را قبول کنند.

به موجب این پیمان ها، ناپلئون باید از قدرت کنار می‌رفت و دوباره پادشاه فرانسه باید از خاندان بوربون‌ها انتخاب می‌شد. یعنی همون خاندانی که قبل از انقلاب قدرت رو داشت. پس ناپلئون خلع شد و ده ماه در جزیره الب Elbe اقامت داشت تا اینکه طاقت نمیاره و دوباره به پاریس برمیگرده و قدرت رو دستش میگیره. برگشت ناپلئون همان و دوباره جنگیدن با بقیه اروپا همان. ناپلئون وقتی برمیگرده، این کنگره وین که می خواهیم درباره‌اش صحبت کنیم هنوز در حال برگزاری بود، کنگره‌ای که تقریبا ۷-۸ ماه طول میکشه و طی این مدت، مذاکرات بین رهبران و نماینده‌های اتریش، پروس، روسیه و بریتانیا ادامه داشت.

ناپلئون بعد از بازگشت به قدرت، تقریباً ۱۰۰ روز حکومت میکنه تا اینکه بالاخره در نبرد واترلو از نیروهای ائتلافی شکست میخوره و قدرت را از دست میده. اما این بار به جزیره دور دست سنت هلن تبعید میشه و تا آخر عمر همونجا میمونه. بگذریم، تمام این حوادثی که گفتیم، خلاصه‌ی خیلی کوچکی از اتفاقات اروپا بین سال‌های ۱۷۹۰ تا ۱۸۱۵ میلادی بود. ساله‌هایی که پر از جنگ و آشوب بود.

واسه اینکه تاریخ و این دوره کمی ملموس‌تر باشه و  بهتر درکش کنیم، باید بدونیم که تو این سالها، فتحعلی شاه قاجار بر ایران حکومت می کرد و درگیری ها و جنگ های ایران و روسیه هم توی همون سال‌ها بود که در نهایت در سال ۱۸۱۳ عهدنامه گلستان بین ایران و روسیه بسته میشه. جالبه شاهان ایران از تمام این اتفاقات و قراردادهای پنهانی که بین شاهان اروپایی بسته میشد، بی‌خبر بودند و درک درستی از این حوادث اروپا نداشتند. به خاطر همین هم، نمیتونستن تصمیم‌های درستی بگیرن.

اما اون طرف توی اروپا هم، همه از یک ربع قرن جنگ و کشتار خسته شده بودند، و به دنبال راهی بودند تا به این جنگ‌ها پایان بدن. ولی حاضر هم نبودن که از منافع خودشون بگذرن، به خاطر همین، گفتیم که رهبران کشورهای اروپایی توی وین دور هم جمع میشن تا درباره فرانسه و کلاً اروپا تصمیم گیری کنن.

مسلک مترنیخ

معمولا دوره بین سال‌های ۱۸۱۵ تا ۱۸۳۰ رو عصرم مترنیخ توی اروپا می‌گن، چون توی اون سال‌ها، اروپا تحت نفوذ و سیاست پرنس کلمنس مترنیخ، صدر اعظم و وزیر خارجه اتریش قرار گرفته بود و یه جورایی نهضت هایی که اون سال ها شکل گرفته بودن، از اختلاف بین طرفداران و مخالفان افکار متر نیخ به وجود آمده بودند.

مترنیخ عقیده داشت امنیت و منافع ملی کشورش، در تضاد با منافع بقیه کشورها نیست، یعنی میگفت اگه کشوری دچار مشکل بشه، بقیه کشورها اگه مشکل رو حل کنند، به نفع کشور خودشون هم میشه. البته واضحه که منظور مترنیخ از مشکل یک کشور، مشکلی یک خانواده سلطنتی و پادشاهیه و هدفش از این طرح‌ها و صحبت‌ها، این بود که بین خاندان‌های سلطنتی در تمام اروپا، یه اتحادی به وجود بیاد که از هم حمایت و دفاع کنند.

اما یعنی چی از هم دفاع کنند؟ در مقابل کی باید از هم حمایت کنند؟ اصلا می‌تونستن قرار بزارن که کشورها یا همون خاندان های سلطنتی به همدیگه حمله نکنن، اینجوری دیگه حمایت و دفاع معنی پیدا نمی‌کرد.

این حمایت و دفاعی که گفته شده، اینو نشون میده که همه این پادشاه‌ها، علاوه بر این که با هم رقابت و دشمنی داشتن، یه دشمن مشترک دیگه هم داشتند که بعد از اتفاقات فرانسه، همه ازش می ترسیدن، و اون هم آزادی خواهی مردم بود. یعنی همون اتفاق و انقلابی که توی فرانسه افتاد و سر شاه رو از تنش جدا کرد. به عبارتی، در مقابل دیدگاه مترنیخ، نهضتی بود به اسم لیبرالیسم؛ لیبرالیسم به معنی آزادی خواهی برای هر فرد که آزادی سیاسی، فکری و اقتصادی بیشتری به همراه داشت و با خواسته های ناسیونالیستی و ملی گرایی هم همخوانی داشت.

گروه هایی مثل وطن پرستا، فضلا ، رمانتیکا و طبقه بورژوازی که انقلاب صنعتی باعث پولدار شدن این طبقه شده بود، همگی حامیان لیبرالیسم بودند و در مقابل هم، محافظه‌کارانی بودن که خواستار حفظ کامل وضع به همون حال بودن، یعنی برگرداندن خاندان سلطنتی بوربون‌ها به قدرت در فرانسه و مقابله با انقلابیون و جلوگیری از انتشار افکار آزادیخواهی به بقیه نقاط اروپا.

کنفرانس وین و مصوبات آن ها، تا مدت ها باقی موند و تا حدودی موفق بود. اما نتونست در نهایت جلوی گسترش آزادی خواهی رو بگیره. به عبارتی، مترنیخ آزادی خواهی رو عقب انداخت، اما نتونست نفوذ انقلاب فرانسه رو ریشه کن کنه و این تفکر کم‌کم در اروپا پیشرفت کرد. سال‌های ۱۸۳0  رو تقریباً پایان دوره مترنیخ در اروپا میدونن، اما این وسط، یعنی بین ۱۸۱۵ تا ۱۸۳۰ ، اتفاقات و جنبش‌های زیادی در سرتاسر اروپا پایه‌ریزی شد که با دخالت‌ بقیه کشورها، به سرانجام نرسیدن.

به عنوان نمونه اسپانیا را مثال می‌زنیم. آزادیخواهان اسپانیا، بین سال‌های 1820 تا 1822در اسپانیا شورش می‌کنند و پیروز میشن. اما این پیروزی بر خلاف افکار مترنیخ و اهداف کنگره وین بود. پس مترنیخ برای مذاکره درباره شورش اسپانیا و فرونشاندن اون، اتحادیه چهارگانه که شامل پروس، اتریش، روسیه و بریتانیا بود رو در ورونا جمع میکنه. توی این کنفرانس، نماینده فرانسه هم حضور داشت و در نتیجه مذاکرات، تصمیم بر این شد تا فرانسه که همسایه اسپانیا است، تحت سرپرستی قدرت های چهارگانه، در اسپانیا دخالت کنه و به همین خاطر، یک لشگر فرانسوی تو سال ۱۸۲۳ وارد اسپانیا میشه و بعد از جنگ های زیادی آزادیخواهان رو شکست میده و از مادرید اخراج شون میکنه.

حالا خود اسپانیا و حوادثش و تاریخش، خیلی جای بحث داره که بهتر واردش نشیم. خلاصه اینکه براثر پیمان‌های بسته شده، این کشورها به صورت رسمی و علنی، برای مبارزه با لیبرالیسم، ارتش و نیرو به بقیه کشورها می فرستادند. با این حال و با وجود این همه سرکوب و حمایت خاندان های سلطنتی از هم، جنبش های آزادی خواهی در اروپا گسترش پیدا می‌کنن و کلا نحوه مدیریت اروپا رو تغییر میدن که در ویدئوهای بعدی می‌تونیم به این دوران بپردازیم.

اما درباره خود کنفرانس وین و همین سال‌هایی که صحبت می‌کنیم، اینو بگم، این‌طور هم نبود که این قدرت‌ها توی همه چیز با هم موافق و همراه بوده باشن.، طبیعیم هست، چون بالاخره اونا با هم در رقابت هم بودن و گاهی منافعشان در تضاد با دیگری بود.

مثلاً در کنفرانس وین هدف انگلستان توسعه و تحکیم برتری دریایی خودش بود و در تلاش بود تا با ضعیف تر کردن بقیه قدرت های دریایی اروپا، یعنی اسپانیا پرتغال و هلند، به متصرفات اونها هم دست پیدا کنه. یعنی اگه بخوام خلاصه بگم، موضع انگلیس در کنگره وین، حکایت از ضدیت با روسیه و فرانسه و تضعیف هلند و پرتغال بود. یعنی ضدیت با تمامی قدرت های بالفعل یا بالقوه دریایی.

اما از اونطرف روس‌ها هم خواسته هایی داشتن که کاملاً خلاف سیاست‌های انگلستان و اتریش بود.تزار روسیه می خواست تا در ازای تلفاتی که در جنگ با ناپلئون متحمل شده بود، دوک‌نشین ورشو رو بگیره و با زوال تدریجی عثمانی، نفوذ خودش رو در بالکن افزایش بده. طبیعتا اتریش با این قضایا مخالف بود، چون اتریش هم بالکان رو حوزه نفوذ خودش میدونست و حضور روس‌ها رو اونجا تحمل نمی‌کرد.

علاوه براین، اتریش با قدرت گرفتن زیاد پروس هم مخالف بود و خلاصه اینکه با این اختلافات، متحدین تا تفاهم کامل بر سر تجدید بنای اروپا راه درازی رو درا پیش داشتند. میشه اینجوری گفت که، تنها در مورد فرانسه، تمام این قدرت‌ها هم‌نظر بودند و یه جورایی تضعیف فرانسه و انزوای این کشور، عامل اتحاد این قدرت‌ها شده بود. اما بالاخره این قدرت‌ها با هم کنار میان و طی مجمعی سری اختلافاتشان را حل میکنن.

بعد از اون دیگه به طور رسمی کنگره وین رو راه می‌اندازن، اما هیچ وقت کشورهای دیگه به طور واقعی در تصمیم گیری ها شرکت داده نمی‌شدن. ولی به هرحال در نهم ژوئن 1815، اعلامیه نهایی کنگره وین به امضای تمام شرکت کننده‌ها می رسه.شرکت‌کننده‌ها هم نمایندگانی از کشورها و ایالات مختلف اروپایی بودند، به جز، عثمانی که توی این کنفرانس اجازه حضور نداشت. بگذریم، در نهایت بر اساس مصوبات کنگره وین، لهستان به طور رسمی بین روسیه و اتریش و پرورس تقسیم میشه. تمام سرزمین هایی که قبل از ظهور ناپلئون متعلق به پروس بود، دوباره به پروس برمی‌رده.سوئیس تمامیت ارضی خودش را حفظ کرد و قسمتهای کوچکی از اتریش و ساردنی هم بهش داده شد.

اتریش به تمام متصرفات خودش قبل از ۱۸۰۵ دوباره رسید و کنفدراسیونی از  ۴۸  ایالت آلمانی‌زبان تشکیل شد که اتریش عضو برجسته و رهبر اون محسوب می‌شد. اما اجازه تشکیل یک کشور مستقل آلمانی یا همون جرمن‌ها داده نشد. خلاصه اینکه خط کشی‌ها و اصول نظم جدید بین المللی بعد از این کنفرانس به وجود اومد.

نظمی که بر اساس توازن قوا کار می‌کرد. یعنی هیچ کشوری حق نداره پاشو از گلیمش درازتر کنه و اگر کشوری بخواهد توافق‌های کنفرانس وین رو زیر پا بزاره، بقیه قدرت‌ها با هم متحد میشن تا جلو اون کشور رو بگیرند. اتفاقی که بارها در طول قرن نوزدهم افتاد و بقیه کشورها در مقابل کشوری که زیاد خواهی می‌کرد متحد شدند. مثلا وقتی تو سال 1830 فرانسه قصد داشت بلژیک رو ضمیمه خودش کنه، بقیه قدرت‌ها واکنش نشون دادن و اجازه اینکار رو ندادن. تو سال 1853 هم در جنگ‌های کریمه، بریتانیا، فرانسه و اتریش، بطور هماهنگ درمقابل توسعه طلبی روسیه ایستادگی کردن.

بعد از کنفرانس وین که درباره‌اش صحبت کردیم، مفهوم کنسرت اروپا هم سر زبون‌ها افتاد.یعنی همون توافق و هماهنگی ابرقدرت‌های اروپا برای حفظ تمامیت ارضی کشورها و کنترل توازن قدرت در اروپا. با این توافق، عملا قدرت‌های بزرگ، حقوق و امتیاز بیشتری برای خودشون قائل شدن و مسئولیت حفظ نظم بین‌المللی و اصطلاحا پلیس جهان بودن رو برعهده گرفتن و اجازه نمیدادن که قدرت جدیدی پا به عرصه بذاره.

سیستم کنسرت اروپا، برپایه استواری کشورهای قدرتمند بود. و یجورایی همین سیستم مدلی برای سازمان‌های بین‌المللی به ویژه شورای امنیت سازمان ملل متحد هست. همونطور که الان هم همین سیستم وجود داره و قدرت‌های بزرگ امتیازاتی مثل حق وتو دارن و بدون خواست اون‌ها، بقیه کشورها نمی‌تونن کار خاصی انجام بدن.

تقریبا حوادث اروپا رو تا سال 1830 گفتیم، اما دقت کردین تا اینجا هیچ حرفی از ایتالیا و آلمان به میون نیومد؟ ایتالیا و آلمانی که الان جزو کشورهای مهم دنیا محسوب میشن. اگه علاقه داشته باشید، می‌تونیم در ادامه، داستان شکل‌گیری و وحدت آلمان و ایتالیا رو تعریف کنیم. سرگذشت کدوم کشور واستون جذاب‌تره تا به اون بپردازیم؟ المان؟ یا ایتالیا؟

منابع تاریخ اروپا هنری و.لیتل فیلد ترجمه فریده قرجه داغی

تاریخ دیپلماسی و روابط بین الملل دکتر احمد نقیب زاده

فهرست مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *