چرا ملت ها شکست می خورند
چرا ملت ها شکست می خورند ؛عنوان کتابی از دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون. کتابی که شش برنده جایزه نوبل اقتصاد اونو تحسین کردن پس در این که چقدر کتاب مهمی میتونه باشه نباید زیاد تردید داشت.کتابی که سعی میکنه دلایل عقب افتادگی ملت ها رو توضیح بده و برای این کار مثالهای زیادی از تاریخ کشور ها میزنه. کشورهایی مثل انگلستان ،آرژانتین، فرانسه، چین، زیمباوه ونیز و چندین کشور دیگه.
نویسندهها توی این کتاب، دلایل پیشرفت یا عقب موندگی این کشورها را بررسی میکنن و در انتها نتیجه میگیرن که دلیل پیشرفت یا عدم پیشرفت یک کشور، به نهادهای مدیریتی و اقتصادی اون کشور بستگی داره. اما قبل از اینکه بگیم منظوراونا از این نهادها چیه، بهتره بگیم، قبل از این کتاب، نظریه های دیگه ای برای پیشرفت یا عدم پیشرفت یک کشور وجود داشته که این نویسنده ها، اون نظریه ها رو با دلایلی رد می کنن و برای هر کدام مثال های نقضی میارن.
عجم اوغلو و رابینسون سه تا از این فرضیه هایی که هواداران زیادی داشتن رو بررسی کردن؛ اولین فرضیه مطرح شده میگه که جغرافیای یک کشور در توسعه یافتگی یا توسعه نیافتگی اون بسیار تأثیرگذاره. فرضیه ای که مدعیه شکاف بزرگ بین کشورهای فقیر و ثروتمند، نتیجه تفاوت های جغرافیایی بین اونهاست.
کشورهای ثروتمند در نواحی معتدل قرار گرفتن و کشورهای فقیر در مناطق گرمسیری هستن.این نظریه اواخر قرن هجدهم بیان شده و استدلالش هم اینکه؛ مردم در اقلیم های حاره و استوایی، مستعد تنبلیاند و حس کنجکاوی در اونها وجود نداره، پس به خاطر همین کار نمیکنن و نوآوری ندارن.در ادامه هم این نظریه میگه که، مردم تنبل، مستعد حاکمیت فرمانروایان مستبد هستن واین دیکتاتوریها، وضع این مردم رو بدتر هم می کنن.
بعدها دوتا استدلال دیگه به این نظریه اضافه شد که می گفت علاوه بر تاثیر مستقیم آب وهوا بر مردم، بیماری های مناطق گرمسیری مثل مالاریا، تاثیر بدی روی سلامت افراد و بهره وری نیروی کار میذاره و از طرف دیگه خاک این مناطق برای کشاورزی خیلی مناسب نیست. اما نویسنده های کتاب چرا ملت ها شکست می خورند میگن وقتی فرضیه جغرافیایی، نمیتونه تفاوت کره شمالی و جنوبی،یا آلمان شرقی و غربی قبل از تخریب دیوار برلین رو توضیح بده، به درد نمیخوره. مناطقی که از لحاظ جغرافیا، آب و هوا و بیماری ها و خاک شبیه هم هستن ولی سر گذشت کاملا متفاوتی دارن.
نویسنده ها پیشرفت اقتصادی سریع مالزی، سنگاپور و بوستوانا سه کشور واقع در مناطق گرمسیری رو هم در تضاد با این نظریه میدونن و اونو رو رد می کنن. البته شرح و توضیح اثر جغرافیا بر توسعه نیافتگی فراتر از این چیزیه که اینجا مطرح میشه ولی به هر حال، نویسندهها این فرضیه رو ناکافی میدونن.
دومین فرضیه، نظریه فرهنگه که رفاه رو با فرهنگ یک جامعه مرتبط می دونه. این فرضیه میگه که مردم بعضی کشورها ذاتا تن پرور و یا بی بند و بارن و این بخشی از فرهنگ اونا شده. یا مسائلی مثل دین و مذهب، باورها، ارزش های اخلاقی یا این که مردم چقدر به همه اعتماد دارند از جنبه های فرهنگی هستن که تو این فرضیه اثرگذارن.دوباره نویسنده ها مثال های نقضی برای رد این نظریه میزنند.مثال هایی مثل کره شمالی و کره جنوبی که مردم اون ها از لحاظ فرهنگی عین همه دیگه رشد کردن ولی میبینیم که سرنوشت متفاوتی دارن، یا فقر چین در زمان مائو هم ربطی به فرهنگ چین نداشته و این فقر دلایل دیگه ای داشته که بعدا بیشتر صحبت می کنیم.
وارد جزئیات نشیم،همینقدر بگیم که این نویسندهها ارتباط اسلام و عقب ماندگی و فقر خاورمیانه را هم رد میکنن و اونو بیاساس میدونن. خلاصه بر همین اساس عجم اوغلو و رابینسون فرضیه اثر فرهنگ بر توسعه و پیشرفت ملت ها ناکافیه و اونو رد میکن.
اما سومین فرضیه ای که بررسی میکنن و در نهایت اونو هم رد میکنن. فرضیه ناآگاهیه.
این فرضیه تاکید میکنه که علت نابرابری جهانی اینه که ما، یا حاکمان ما، نمیدونیم که چه جوری میشه که یک کشور فقیر رو ثروتمند کرد. البته اعجم اغلو و رابینسون این مسئله را هم رد نمیکنن که بخشی از فقر و عقب افتادگی کشورها سر ندونم کاری حاکمان اونهاس. یعنی اونها هم تاکید دارن که، حاکمان از سر نفهمی و ندونستن، یه کارایی کردن که مشکلات زیادی رو به بار آوردن. مثلا افت اقتصادی مستعمره غنا بعد از استقلال این کشور از بریتانیا را نمونه همین ناآگاهی حاکمان میدونن.
اما مثال های تاریخی زیادی هم میزنن و میگن که اگه مشکل از این ناآگاهی یا غفلت حاکمان بود، این حاکمان بعد از مدتی متوجه ناآگاهی می شدن و می تونستن با یه سری اصلاحات این مشکلات رو رفع کنن.در حالی که اونا نه از روی ناآگاهی و اشتباه، بلکه به خاطر تحقق اهداف و سیاستهای خودشون، راه نادرست رو میرن و عملا خودشون سد راه اصلاحات هستن. پس، غفلت و ناآگاهی حاکمان هم دلیل بر عقب افتادگی نیست.
درنتیجه این صحبتها، نویسنده های کتاب ،با رد همه این فرضیات، به دنبال عامل دیگه ای برای توضیح دلیل توسعه یافتگی یا عدم توسعه یافتگی کشورهای جهان میگردن.
نظریه عجم اوغلو و رابینسون برای توسعه یافته یا عقب افتادگی ملتها
عجم اوغلو و رابینسون، فرضیات قبلی، برای دلیل رشد و توسعه یک کشور رو ناکافی و ناقص می دونن و تاکید میکنن که با مسئله توسعه نیافتگی باید از این زاویه نگاه کرد که تصمیمات مهم توی یه کشور چطور گرفته میشن؟ و این تصمیمات رو کیا میگیرن؟ همین دو تا سوال ساده، پایه نظریه این افراد را تشکیل میده. برای حل این سوالات، این نویسندهها میرن سرگذشت کشورهای زیادی را بررسی میکنن و در نهایت به این نتیجه میرسن که تفاوت نهادهاست که، تفاوت توسعه رو بین کشورها توضیح میده.
عجم اغلو و رابینسون دو نوع نهاد های سیاسی و نهادهای اقتصادی رو بر سرنوشت ملت تاثیرگذار می دونن و هر کدوم از همین نهادها رو هم به چند دسته تقسیم می کنن که ما اول میریم سر وقت نهادهای سیاسی.
به گفته نویسندهها؛ سیاست فرایندیه که از طریق اون، یک جامعه، قوانین و ضوابطی رو که باید بر اون حکمفرما باشه رو تعیین و انتخاب میکنه. به عبارتی،این سیاسته که تعیین میکنه قدرت دست چه کسی باشه و این قدرت باید در چه راه هایی استفاده بشه؟این سیاستی هم که میگیم، از طریق نهادهای سیاسی می تونن اعمال نفوذ کنن،به عبارتی، نهادهای سیاسی تعیین میکنن که دولت چطور انتخاب بشه و کدوم بخش دولت از حق انجام چه کاری برخوردار باشه.
نهادهای سیاسی تعیین میکنن که چه کسی در راس قدرت باشه و تا چه حد میتونه از این قدرتش استفاده کنه. حالا اگه توزیع قدرت درجامعه به عده خاصی محدود باشه، و این قدرت مهار نشده هم باشه، در اونصورت، نهادهای سیاسی مطلق گرا میشن. در مقابل، نهاد های سیاسی که قدرت رو به شکل گستردهای در جامعه توزیع کنن و بهره گیری از قدرت رو محدود و مشروط کنن، نهادهای کثرتگرا محسوب میشن.
پس طبق این تعاریف نهادهای سیاسی یا مطلق گران یا کثرت گرا اما نویسنده ها میان دو تا مفهوم دیگه رو تعریف می کنن که از اینجا به بعد بیشتر با این تعاریف کار داریم.اونا میگن حالا اگه نهادهای سیاسی هم کثرت گرا، و هم به اندازه کافی متمرکز و نیرومند باشن، بهش نهاد سیاسی فراگیر میگیم و اگه هر کدوم از این شرط ها ها یعنی تمرکز و کثرت گرایی رو نداشته باشه، چنین نهادی رو استثمارگر میگیم.
برای اینکه این مفهوم نهاد سیاسی فراگیر یا استثمارگر رو بهتر درک کنیم، بهتره به مثال سومالی توجه کنیم. سومالی، کشوریه که قدرت سیاسی قوی اون توزیع شده است و کثرت گرایی تقریباً در این کشور وجود داره. اما در واقع هیچ نهاد مرجع و دولت متمرکزی در سومالی وجود نداره تا اقدامات افراد یا گروه ها رو مهار یا تایید کنه. پس به دلیل نبود تمرکز در سومالی، نهادهای سیاسی این کشور فراگیر محسوب نمیشن. از اون طرف،می تونیم کره جنوبی و ایالات متحده را مثال بزنیم که علاوه بر داشتن نهادهای کثرتگرا، یک حکومت متمرکز و قدرتمند هم دارن که نهادهای این کشورها رو به نهادهای فراگیر تبدیل میکنن.
تا اینجا انواع نهادهای سیاسی را گفتیم،اما نویسندهها عقیده دارن که نهادهای سیاسی تنها عامل موثر در ایجاد فقر یا ثروت در جامعه نیستن و نهادهای اقتصادی هم خیلی مهم و تاثیرگذارن.چون این نهادهای اقتصادی ان که به انگیزه ها شکل میدن. نهادهای اقتصادی ان که امکان حضور در بازار رو فراهم میکنن.،شیوه تامین معاش مردم رو فراهم میکنن و حقوق مالکیت افراد و بنگاهها را تثبیت میکنن. البته این نهادهای سیاسی هستن که تعیین میکنن نهادهای اقتصادی چه شکلی باشن و با چه شرایطی کار کنن. با این حال عجم اغلو و رابینسون دو نوع نهاد اقتصادی موثر بر زندگی مردم را تعریف می کنن :1- نهاد اقتصادی فراگیر و 2- نهاد اقتصادی استعماری یا استثماری
نهادهای اقتصادی فراگیر: نهادهایی هستن که امکان مشارکت گسترده و فراگیر همه مردم رو در فعالیت های اقتصادی فراهم میکنن و اونها رو برای حضور در بازار تشویق می کنن. فعالیت هایی که به بهترین شکل،امکان استفاده افراد از استعدادها و مهارت هاشون رو فراهم کرده.
اما اگه خاطرتون باشه، چند دقیقه پیش گفتیم، نهاد سیاسی واسه اینکه فراگیر باشه، باید هم کثرت گرا باشه و هم متمرکز. اینجا هم میگیم نهاد اقتصادی واسه اینکه فراگیر باشه؛ باید زمینه اجرای حق مالکیت خصوصی، یک نظام حقوقی بی طرف و امکان ارائه خدمات عمومی رو فراهم کنه. شرایطی که یک بستر هموار و میدان رقابت برابر رو در اختیار افراد میذاره تا بتونن با هم قرارداد ببندن. همچنین این محیط، امکان ورود کسب و کارهای جدید رو فراهم میکنه و به مردم فرصت میده تا شغل مورد نظرشان رو انتخاب کنن.
در مقابل نهادهای اقتصادی استثمارگر هم وجود داره که خصوصیاتی عکس نهادهای فراگیر دارن و طوری طراحی شدن تا درآمد و ثروت یک قشر از جامعه رو به نفع قشر دیگه ای استثمار کنن.
مثال هایی از نهاد های فراگیر و استثمارگر
تا اینجا نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر و استثمارگر رو تعریف کردیم، حالا اگه به طور خلاصه بخواهیم نظریه نویسنده ها رو بگیم؛ باید اینجوری بگیم که عجم اغلو و رابینسون عقیده دارن که ماهیت نهادهای یک کشوره، که سطح توسعه یافتگی یا عقب موندگی اون کشور رو مشخص میکنه. در مجموع، این نظریه میگه که چطور نهادهای سیاسی و اقتصادی با هم تعامل میکنن و روی هم اثر میذارن تا فقر یا ثروت تو یک کشور به وجود بیان. بعد سرگذشت کشورهای مختلف را بررسی میکنن که با هم در این قسمت و هم در قسمت های بعدی به صورت جداگانه سرنوشت بعضی از این کشورها رو بررسی میکنیم. با این توضیحات، فکر میکنیم بهترین مثالی که میشه باهاش این مبحث را کامل متوجه شد مثال ایالات متحده آمریکا و مکزیک باشه. یا اگه بخوام دقیق تر بگم؛ شهر مرزی نوگالس میتونه مثال کاملی باشه از تمام مطالبی که گفتیم.
شهر نوگالس در آمریکای شمالی و در مرز مکزیک و آمریکا قرار داره. شهری که با یک حصار به دو نیم تقسیم شده. شمال این حصار در کشور آمریکا قرار داره که بهش نوگالس آریزونا میگن و جنوب این حصار شهر نوگالس سونوراس که تو کشور مکزیک قرار داره. هر دو تا شهر از لحاظ آب و هوا، و خاک شبیه هم دیگن، یعنی از لحاظ جغرافیایی فرق چندانی با هم ندارن. حتی از لحاظ بیماری هایی که در منطقه شیوع پیدا میکنه، هیچ تفاوتی با هم ندارن. پیشینه مردم دو طرف مرز هم نشون میده که اهالی اون منطقه تقریبا از یک ریشه هستن، غذاها مشترک، موسیقی مشترک و عملاً میتونیم بگیم حتی فرهنگ مشترک دارن. اما سرنوشت و وضع زندگی مردم در دو سوی این مرز اصلا شبیه هم نیست.
تو نوگالس آریزونا،یعنی همونی که توی آمریکاس، بیشتر نوجوونها به مدرسه میرن و اکثر بزرگسالان تحصیلات متوسطه دارن. درآمد متوسط خانوارها تو این شهر30 هزار دلار در سال و امید به زندگی مردم تو این شهر در حد معیار های جهانیه.ساکنین این شهر از خدمات درمانی دولت فدرال استفاده میکنن، برق ، تلفن، سیستم فاضلاب، بهداشت عمومی و شبکه جادهای دارن.
از همه این ها مهمتر، مردم نوگالس آریزونا می تونن بدون ترس از جان و مالشون کسب و کاری که میخوان رو راه بندازن و زندگی کنن.اما تنها کمی دورتر از اون ها، یعنی در جنوب حصار، وضع کاملاً متفاوته. با این که ساکنان نوگالس سونورا دربخش تقریباً مرفهی از مکزیک زندگی میکنن، اما درآمد خانوار معمولی ساکن اون تقریباً یک سوم خانوار معمولی نوگالس آریزونا در آمریکاس. بیشتر بزرگسالا دیپلم ندارن و خیلی ازنوجوون ها مدرسه نمیرن.
مرگ و میر نوزادان نرخ بالایی داره و به خاطر شرایط بد بهداشت، ساکنان اونجا طول عمر کمتری از همسایه شمالی خودشون دارن. وضعیت جاده ها در جنوب حصار بدِ و مردم به خیلی از امکانات عمومی دسترسی ندارن. میزان جرم و جنایت بالاست وراه انداختن یه کسب و کار ریسک بالایی داره. ساکنان نوگالس سونورا در راه ایجاد کسب و کار، علاوه بر اینکه با خطر دزدی مواجهن، برای به دست آوردن تمام مجوزها مجبورن سبیل مسئولین رو چرب کنن تا کارشون راه بیفته. یعنی شرایطی اونجا حاکمه که شاید برای خیلیها خاطره باشه.
سوال اینجاست، چی شد که دو نیمه اونچه در اصل یک شهر محسوب میشن، اینقدر میتونن متفاوت باشن؟سوالی که عجم اغلو و رابینسون پاسخ اون رو تفاوت نهاد های سیاسی و اقتصادی در آمریکا و مکزیک می دونن و این تفاوت ها رو اینجوری میگن که:
ساکنان نوگالس آریزونا، به نهادهای اقتصادی آمریکا دسترسی دارن؛ نهادهایی که به اونها اجازه میده تا شغل خودشونو آزادانه انتخاب کنن و تحصیلات و مهارت های لازم برای اونو یاد بگیرن. از طرف دیگه کارفرماها هم اونا رو ترغیب میکنن تا روی بهترین فناوری سرمایه گذاری کنن که باعث افزایش درآمدشون بشه.
به جز این، ساکنان نوگالس امریکا به نهادهای سیاسی این کشور دسترسی دارن، نهادهایی که به مردم امکان مشارکت در بخشی از روند دموکراتیک میدن. اینکه نماینده های خودشون رو انتخاب کنن و اگه نماینده ها مرتکب خطایی شدن، بتونن اون ها رو تغییر بدن. در نتیجه سیاستمداران تلاش می کنن خدمات اساسی که مطالبه شهروندان هست رو تامین کنن.
اما مردم در سمت جنوب حصار، در دنیایی متفاوت زندگی میکنن. تو این دنیا اگر شما تاجر باشی و بخوای وارد یک کسب و کار بشی، موانع زیادی برای ورود شما به این کسب و کار وجود دارن. موانعی مثل مجوزهای پرهزینه، تشریفات اداری و کاغذ بازی، سیاستمداران و مسئولانی که سد راه شما میشن و از این ها مهم تر ،دشواری تامین سرمایه از بخش مالی کشور که معمولا با مقاماتی که با اونها وارد رقابت شدید سردر یک آخور دارن.
این موانع از یک طرف می تونن موانع رفع نشدنی باشن و جلوی ورود شما به حیطه های پر سود رو بگیرن، یا اینکه می تونن بهترین دوست شما باشن و رقیبانتون رو در تنگنا قرار بدن. حالا اینکه کدوم سناریو برای شما رقم بخوره کاملا به این بستگی داره که شما چه کسی رو بشناسید و با چه افرادی مرتبط باشین. همه اینها هم یعنی فساد، اما لطفاً حواستون باشه که داریم درباره یه کشور خیلی دور به اسم مکزیک حرف می زنیم.
برای درک بهتر این تفاوت ها، میتونیم مسیری که دو تا میلیارد در دو کشور طی کردن رو با هم مقایسه کنیم. بیل گیتسی که با تاسیس یکی از نوآورترین شرکت های فناوری و با حمایت نهادهای اقتصادی آمریکا، به یکی از میلیاردرهای جهان تبدیل شد و در مقابل کارلوس اسلیم مکزیکی که تونست شرکت تل مِکس،غول انحصاری مخابرات مکزیک رو به چنگ بیاره.
دولت مکزیک تو سال ۱۹۹۰ قصد خصوصی سازی داشت و شرکت مخابرات مکزیک هم تو همون سال از طریق مزایده به کارلوس اسلیم رسید.اسلیمی که حتی بالاترین پیشنهاد رو نداده بود، اما برنده این مزایده شد. جالبه ،اون حتی به جای اینکه بلافاصله مبلغ رو بپردازه، اینقدر این پرداخت را به تاخیر انداخت و اینقدر پول رو نداد، تا در نهایت با استفاده از سود سهام خود شرکت، بهای اونو پرداخت. شرکت پر سودی که از اون به بعد انحصارش دست اسلیم بود.
اما از اونطرف، بیل گیتس فقط به خاطر اینکه مرورگر خودش،یعنی اینترنت اکسپلور رو توی سیستم عامل خودش گنجونده بود، به دادگاه کشیده شد و در نهایت جریمه هم شد. چرا؟ چون نباید از موقعیت انحصاری خودش در سیستم عامل سوء استفاده می کرد. درسته که حق مالکیت در آمریکا وجود داره ولی از اون طرف هم هیچ انحصاری نباید وجود داشته باشه و همه باید بتونن در شرایط برابر با هم رقابت کنن. پس داشتن یک سیستم قضایی مستقل و مبارزه با انحصار، یکی از شرایط و ویژگیها در کشورهای دارای نهادهای فراگیره که قبلا هم بهش اشاره کردیم.
جمع بندی
. به طور خلاصه، تفاوت نهاد ها در کشورها هستن که فقر وثروت رو به وجود میارن، و نهادها هم که گفتیم همون قواعد بازی در یک جامعهان.
نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر که تو کشوری مثل آمریکا هستن، و نهادهای استثماری، یا همون روابط بین فرادستان و فرودستان که مبتنی بر بهره کشی فرادستان از فرودستان باشه. یعنی نهادهای استثماری برای فرادستان قدرت و ثروت به همراه میاره و چون این نهادها منافع زیادی برای حاکمان داشتن، بقیه هم تحریک میشدن تا با حاکمان بجنگن و خودشون جایگزین طبقه حاکم بشن و این خودش باعث جنگ ها و بی ثباتی ها می شد که در نتیجه باعث عقب افتادگی ملت بود.به عبارت دیگه، اگه تنها راه رسیدن به ثروت، رسیدن به قدرت سیاسی باشه،همه تلاش میکنن به اون قدرت سیاسی دست پیدا کنن که تو قسمت های بعدی بیشتر راجع به این موارد صحبت می کنیم.
کتاب چرا ملت ها شکست میخورن،نظر خیلی از کارشناسا رو به خودش جلب کرده و مورد تحسین خیلی ها قرار گرفته؛اما نقدهایی هم بهش وارد شده، مثل اینی که میگن، نویسنده ها،نهادها رو دقیق تعریف نمیکنن، یا اینکه میگن نویسنده ها فقط اون نکات تاریخی که موید نظریه خودشونه رو تو کتاب گنجوندن. به هرحال با تمام نقدها باز هم کتاب،کتاب ارزشمند و راهگشایی میتونه باشه که ما تو قسمت های بعدی هم قصد داریم سرگذشت بعضی از کشورهای دیگه رو هم بر اساس اون بگیم. البته این کته رو بگم، ترجمهای که ما ازش استفاده کردیم، نام کتاب رو نابرابری ملتها ترجمه کرده که شخصا نام چرا ملتها شکست میخورند رو بیشتر میپسندم. تا قسمت بعد مراقب خودتون،افکارتون ،آگاهی تون و کنجکاوی هاتون باشید.