چرا بعضی از کشورها دموکراتیک هستند و بعضی دیگه نیستن؟
یا به عبارتی، دموکراسی تحت چه شرایطی تو یه کشور میتونه پدید بیاد؟ تحت چه شرایطی میتونه مستحکم بشه؟
و چه عواملی بر این فرایند دموکراسی سازی و تداوم دموکراسی کشورها موثرند؟
دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون دو اقتصاددان و متخصص علوم سیاسی هستند که تو یه کتاب با عنوان:اندیشه های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی، به این سوالات پاسخ دادند.
نظریه ها و ایده هایی که اونا توی کتاب میگن خیلی زود مورد توجه دیگران قرار میگیرن که باعث شهرت اونا میشه. تئوری جدیدی که اونا از دموکراسی سازی؛ یعنی همون ایجاد و تحکیم دموکراسی میگن، خیلی جذاب و تامل برانگیزه و واقعا آدم را به فکر فرو میبره.
چیزی که درباره کتاب خیلی جالبه و البته خوندن این کتاب رو برای مخاطب عام مثل ما کمی سخت میکنه، اینهکه نویسندهها اومدن ایدههاشون رو از طریق مدلسازی هم آزمایش کردن. یعنی از فصل چهارم به بعد، کتاب پر از فرمول ها و مدل های ریاضیه اما این فرمول ها باعث نمیشه که حرف اصلی را متوجه نشیم. یعنی همون جوری که خود نویسندهها و حتی مترجمهای کتاب میگن، میشه با خوندن بخشهای طرح مسئله و بررسی نتایج بهدستآمده، متوجه کلیات مطلب شد و اصلا نیازی به بررسی تک تک معادلات نیست. یعنی همون کاری که خود ما هم انجام دادیم و توی این ویدئو هم قرار نیست اصلاً به مدل های ریاضی بپردازیم.
دموکراسی سازی چیست؟
دموکراسی سازی یا دموکراتیزیشن، فرآیندهاییه که، تو نظام سیاسی یک کشور طی میشه، تا اون کشور، از یک کشور غیر دموکراتیک به یک کشور دموکراتیک تبدیل بشه. حواستون باشه که توی این تعریف، قطعا منظور ما از دموکراسی سازی این نیست که یک کشور و قدرت بیگانه، تلاش کنه تا به اسم دموکراسی، یک نظام رو توی یک کشور دیگه سرنگون کنه. پس بین این دو فرایند یعنی تغییر یک نظام توسط بیگانگان به اسم دموکراسی، و اجرای فرآیند دموکراسیزای توسط خود مردم، تفاوت وجود داره، و زمانی مردم به سمت یک دموکراسی سازیه درست حرکت می کنن که به یه آگاهی رسیده باشن.
عجم اوغلو و رابینسون برای اینکه نظریه شون رو بگن، اول به صورت خیلی ساده شرایط اجتماع را تعریف می کنن. اونا جامعه را به دو دسته فرادستان و شهروندان یا فرودستان تقسیم میکنن.فرادستان میشن اقلیت طبقه حاکمان، یا همون کسایی که قدرت دستشونه، و شهروندان یا فرودستان هم میشن بقیه جامعه، یا اکثریتی که معمولاً هم فقیر تر هستند.
حالا با این تعاریف، این نویسندهها رژیم های سیاسی را هم به دو دسته دموکراسی و غیر دموکراسی تقسیم میکنن و میگن چیزی که توی رژیم های غیر دموکراسی مشترکه، اینه که این رژیم ها به جای این که نمایانگر آمال و آرزوهای همه جامعه باشن، ترجیحات بخشی از جامعه، که همان فرادستان هستند رو نمایندگی میکنن. در حالی که توی یک رژیم دموکراسی موفق، عموما وضعیت برابری سیاسی وجود داره و تصمیمات بیشتر بر اساس منافع اکثریت گرفته میشه نه منافع یه عده خاص.
البته اگه بخواهیم دقیقتر بگیم، دموکراسی دو پایه اساسی داره: یک انتخاب شدن مقامات سیاسی توسط انتخابات آزاد و رای مردم، و دو، پاسخگو بودن مقامات در مقابل مردم به طور خلاصه، مهمترین ویژگی دموکراسی، میشه وضعیت برابری سیاسی. و درمقابل، یه حکومت غیر دموکراسی، قدرت بیشتری به فرادستان میده و به سیاست هایی تمایل داره که کمتر از دموکراسیها به نفع اکثریت مردم باشه. البته دموکراسی ویژگی های دیگه ای هم داره که قبلاً به صورت جداگانه درباره آن صحبت کردیم و اینجا دوباره بهش نمی پردازیم.
عجم اوغلو و رابینسون اجزای تشکیل دهنده رویکرد خودشون رو دوتا ویژگی میدونن، اول از همه، میگن که فرایند دموکراسیسازی، یه فرایند اقتصادیه. البته منظورشون این نیست که جنبههای اجتماعی و باورها توی این فرایند بی تاثیرن، ولی نگاه اقتصادی اونها به قضیه نکات زیادی رو روشن میکنه. نویسنده ها میگن که آدما همیشه برای کارهاشون حساب، کتاب میکنن و پیامد تصمیم هاشون رو بررسی میکنن. اونا عقیده دارن که آدما بر اساس ارزیابی که از اون پیامد دارند، انتخاب خودشون رو انجام میدن.
در چنین شرایطی، رویکرد اقتصادی مدعیه که انسان ها اغلب به صورت راهبردی رفتار می کنند و رفتار آنها باید به شکل بازی مدل بشه. نویسنده ها هم بر همین اساس، از نظریه بازی برای توصیف فرایند دموکراسی سازی استفاده می کنند. خود نظریه بازی یک نظریه بسیار جامعیه که فکر میکنم قابلیت اینو داشته باشه تا سر فرصت تو یک قسمت، بطور مفصل بهش بپردازیم ولی واسه الان،کافیه بطور خلاصه بدونیم که، نظریه بازی مطالعه شرایطیه که توی اون، تصمیم گیرنده های متعددی به صورت راهبردی با هم تعامل می کنند. یعنی انسانها از بین راهبردهای مختلف، بر اساس پیامد های اونها، دست به انتخاب می زنند تا به نفع بیشتری برسن.
اما دومین جزء تشکیل دهنده رویکرد نویسندهها اینه که میگن، ذاتا توی سیاست تعارض و نزاع وجود داره. یعنی اکثر گزینش و انتخاب سیاستها، تعارضاتی در مورد نحوه باز توزیع منابع به وجود میاره. یعنی انتخاب هر سیاستی برندگان و بازندگانی داره. به عبارت دیگه نمیشه سیاستی را انتخاب کرد که همه جامعه را راضی نگه داشت.
واسه اینکه بهتر متوجه بشیم، فرض کنید، اگه سیاستی انتخاب بشه که در اون کسی حق ورود خودرو به کشور را نداشته باشه، یا تعرفه گمرکی خیلی بالایی برای این کار در نظر گرفته بشه.
این کار به نفع عدهای خودروساز داخلی میشه که بدون رقیب میتونند محصولات خوب یا بد خودشون رو بفروشند و سودهای کلانی به دست بیارن. در عوض عده زیادی از این تصمیم آسیب می بینند و مجبور میشن خودروهای بیکیفیتی رو با قیمت های بسیار بالاتر بخرند. در حالی که اگه همین تصمیم برعکس می شد و واردات آزاد می شد، جای برنده و بازنده تغییر میکرد.
پس این خیلی مهمه که، چه کس، یا گروهی قدرت تصمیم گیری در یک کشور را دارن. اگه شما به هر قاعده و قانونگذاری دیگه هم از همین زاویه توزیع منافع نگاه کنید، خیلی چیزا واستون روشن میشه. اصلاً به خاطر همین نویسنده ها دموکراسی را از لحاظ اقتصادی بررسی کردند.
اما حالا اینجا یک سوال به وجود میاد. فرض کنید دو تا سیاست وجود داره، یکی به نفع شهروندان یا فرودستان، و دیگری به نفع فرادستان. تو این شرایط حکومت، یا اون قدرتی که الان در راس هست و توانایی انتخاب قانون رو داره، کدام سیاست را انتخاب می کنه؟
میشه به مسئله اینجوری نگاه کرد، گروهی که قدرت سیاسی را در اختیار داره، نهایتا میتونه به نفع خودش تصمیم بگیره. به عبارت دیگه، قدرت سیاسی یعنی ظرفیت و قابلیت یک گروه، برای محقق کردن سیاست های مطلوب خودش. اصلا به خاطر همینه که معمولاً تعارض سیاسی بین فرادستان و شهروندان در یک جامعه غیر دموکراتیک وجود داره. و بخاطر همینه که میتونیم بگیم شهروندان نسبت به فرادستان، دموکراسی را بیشتر ترجیح میدن.
براساس همین مفروضات ساده شده، نویسندهها یک نظریه بسیار ساده از دموکراسی سازی میگن. بر اساس این نظریه، شهروندان یا همون فرودستان، خواستار دموکراسی، و فرادستان خواستار غیر دموکراسی هستند و موازنه قدرت سیاسی بین این دو، تعیین میکنه که آیا جامعه از حالت غیر دموکراسی به دموکراسی گذار میکنه یا نه؟
نظریه دموکراسیسازی عجم اوغلو و رابینسون
عجم اوغلو و رابینسون اعتقاد دارند که توی رژیم های غیر دموکراسی، فرادستان قدرت سیاسیه قانونی دارن و اگه محدود نشن، سیاستهایی را انتخاب میکنن که خودشون ترجیح میدن. اما در مقابلِ قدرت سیاسیِ قانونیه فرادستان، گاهی یک قدرت سیاسی عملی هم وجود داره که در اختیار فرودستانه. در واقع قدرت سیاسی از نظر نویسنده ها دو جوره؛
قدرت سیاسی عملی و قدرت سیاسی قانونی
قدرت سیاسی عملی، نیرویه که یک گروه میتونه با ابزاری، قدرت را علیه گروههای دیگه به کار ببره.حالا گاهی رژیم غیر دموکراسی به دست شهروندانی که موقتاً به قدرت عملی دست پیدا کردند و تهدید به انقلاب می کنند، به چالش کشیده میشه.
این قدرت سیاسی عملی فرودستان، همون زمانی به دست میاد که اکثریت با هم همصدا میشن و فرادستان رو به چالش می کشن. اما مسئله اینجاست که این قدرت عملی به سختی و به ندرت به دست می آید و عوامل مختلفی باید پیش بیاد تا توده مردم کنار هم جمع بشن.
به عبارتی هماهنگ کردن، یا هماهنگ شدن مردم برای تولید قدرت عملی کار سختیه. مهمترین مشکل در این مورد هم معضل اقدام جمعیه. یعنی همه افراد باید متقاعد بشن که علیرغم هزینههای فردی، برای منافع جمعی که نصیب کل گروه میشه، در فعالیتهای انقلابی مشارکت کنند که این هم به ندرت اتفاق میفته. تازه اگه این اتفاق هم بیفته، این قدرت سیاسی عملی فرودستان، یک قدرت گذراست. یعنی مردم همیشه که نمیتونن تو خیابون باشن و برای هر خواستشون بریزن بیرون. حالا اینجاست که صورت دیگه قدرت سیاسی مهم میشه.
یعنی باید قدرت در چارچوب نهادهای رسمی، به فرد یا گروهی واگذار بشه که میشه همون قدرت سیاسی قانونی یا همون قدرت مشروعی که بهش واگذار شده.مثلاً مردم به گروهی به مدت ۴ سال رای دادن و گفتند که چهار سال قدرت قانونی دست شما و حزبتون باشه تا ببینیم چیکار میکنید. این میشه همون قدرت سیاسی قانونی.
اما قدرت سیاسی در واقع تلفیقی از هر دو نوعه.
با این توضیحات نویسندههای کتاب عقیده دارند که دموکراسی سازی، یعنی تبدیل قدرت عملی به قدرت سیاسی قانونی یا پایدار. یعنی اگه امروز به دلیل جنگ، تورم، نارضایتی اقتصادی یا به هر دلیلی، شهروندان میان کف خیابون و قدرت عملی خودشونو نشون میدن و خواستار اصلاحات و تغییرات هستند، تعارضی بین منافع فرادستان و فرودستان پیش میاد و دقیقاً همین جاست که عجم اوغلو و رابینسون، میگن که دو طرف این درگیری، بر اساس منافع و تصورشون از پیامد تصمیماتشون، کارهایی را انجام می دهند.
پس اگه بخوایم خلاصه بگیم، در یک جامعه غیر دموکراسی، فرودستان خواستار دموکراسی میشن و فرادستان مخالف دموکراسی هستند و موازنه قدرت بین فرادستان و فرودستانه که تعیین میکنه آیا جامعه از یک غیر دموکراسی به دموکراسی گذر میکنه یا نه؟ یا اگه این گذار رخداد، دموکراسی میتونه مستحکم بشه یا دوباره به غیر دموکراسی برمیگرده؟
گزینههای روی میز!
حالا بیاید فرض کنیم فرودستان در یک جامعه قیام کردند و قدرت عملی خودشون رو به رخ فرادستان کشیدن و یک سری خواسته هایی دارند. نویسنده ها میگن توی چنین شرایطی، هم فرادستان، و هم فرودستان یک سری گزینه دارند که بر اساس توان طرف مقابل، از این گزینه ها میتونن استفاده کنند.
مثلاً فرادستان میتونن یه سری امتیازات به فرودستان بدن تا شهروندان دیگه دست از اعتراض بکشند و برهم زدن نظم حاکم بر جامعه رو ادامه ندن.چون این نظم حاکم بر جامعه، همون چیزیه که فرادستان داشتند از این شرایط برای رسیدن به اهداف خودشون استفاده میکردند و به هم خوردن این نظم منافع اونها رو هم تحتالشعاع قرار میده.
حالا از اون طرف، فرودستان هم به این امتیازات قانع نمیشن و اصلاً خواسته شون یه چیز دیگه است. اون موقع است که میتونن ادامه بدن، کلا انقلاب کنن، یک انقلاب نکنن و دموکراسی را قبول کنن. قبول کردن دموکراسی هم که گفتیم یعنی اینکه یه سری نهادهایی به وجود بیان که مردم رو در قدرت و حکومت دخالت بدن. به این معنی که قواعد و نهادهایی به وجود بیاد که قدرت سیاسی قانونی رو از فرادستان به فرودستان منتقل کنن.
اما از طرف دیگه، بجز امتیاز دادن، یا قبول دموکراسی، یک راه جذاب دیگه برای فرادستان وجود داره. در عین حالی که قدرتشون حفظ میکنن، هیچ امتیازی هم نمی دهند، این راه، همون سرکوب کردن فرودستانه.
درسته که گفتیم سرکوب کردن میتونه واسه فرادستان جذاب باشه، اما هزینه بسیار زیادی واسشون داره. سرکوب کردن باعث کشته شدن افراد میشه، مشروعیت داخلی و بین المللی حکومت را از بین میبره و اگه سرکوب موفق عمل نکنه، حالا فرادستان با مردمی روبرو هستند که از سرکوب و کشتار خشمگین شدند و این خشم میتونه آثار بدتری رو برای فرادستان به همراه داشته باشه.
پس با این توضیحات، دموکراسی سازی، زمانی اتفاق میافته که شهروندان با امتیاز دادن کوتاه نمیان و سرکوب هم اونقدر هزینه داره که فرادستان از اون استفاده نمی کنن. پس این جاست که دموکراسی سازی میشه گزینه اصلی فرادستان. علاوه بر اون، نویسندهها میگن، شهروندان هم که دموکراسی رو به انقلاب ترجیح میدن، اون هم به خاطر هزینههای سنگینی که انقلاب هم برای فرادستان و هم فرودستان داره.
پس با این توضیحات میشه گفت، فرایند دموکراسی سازی، یک معامله است بین فرادستان و فرودستان.معاملهای که سود و زیان دو طرف رو به همراه داره و شهروندان باید بتونند طوری با قدرت عملی که از خودشون نشون میدن، منافع فرادستان رو تهدید کنند که اونها رو مجبور به محاسبه و حساب-کتاب کنن. محاسبه اینکه کدوم راه واسشون سود بیشتری داره؛ سرکوب، دموکراسی، یا امتیاز دادن. این حساب کتابی هم که گفتیم، یعنی اینکه دو طرف با بررسی قدرت طرف مقابل و توانایی که خودشون دارند، باید حساب کنن و ببیند چه کاری واسشون بیشترین سود رو داره.
عجم اوغلو و رابینسون میگن که یه سری عوامل در اجتماع وجود داره که تاثیر زیادی در فرایند دموکراسی سازی دارن. مثلاً اگه نابرابریهای جامعه زیاد باشه، احتمال برقراری دموکراسی زیاد میشه. جالبه، اونا نشون میدن اگه این نابرابریها خیلی هم زیاد باشه، اون موقع احتمال برقراری دموکراسی کمتر میشه. چون شرایط نابرابری بسیار زیاد، یعنی اینکه اگه دموکراسی بشه، اون موقع فرادستان منافع بسیار زیادی را از دست میدن و چون نمیتونن این مقدار از دست دادن منابع را تحمل کنن، به احتمال خیلی بیشتر، دست به سرکوب می زنن تا به هر قیمتی که شده شرایط موجود رو نگه دارن.
از اون طرف، نویسنده ها میگن اگه نابرابری خیلی کم هم باشه، این بار فرودستان انگیزه نشون دادن قدرت عملی خودشون رو ندارن و کاری را انجام نمیدن و اینجوری شرایط مثل همون قبلی باقی میمونه.
عجم اوغلو و رابینسون، به جز برابری اجتماعی، ۶ تا عامل موثر دیگر را بر دموکراسی سازی را هم بررسی می کنن. عواملی مثل جامعه مدنی، بحرانها و تکآنهها، منابع درآمد و ترکیب ثروت، نهادهای سیاسی، طبقه متوسط، و جهانی شدن.
نویسندهها توی توضیحاتشون میگن که معمولاً فرایند دموکراسی سازی با یک بحران شروع میشه. حالا میتونه بحران اقتصادی باشه، یا بحران اجتماعی، یعنی استارتش با یه بحران زده میشه و بعد از اون، شرایط اجتماع میتونه راه این فرآیند رو هموار کنه. مثلا اگه جامعه از لحاظ مدنی نسبتاً توسعه یافته باشه و اکثریت شهروندان سازماندهی شده باشند، اون موقع سرکوب چنین جامعهای کار بسیار دشوار و هزینه بری میشه. پس بخاطر همین، احتمال گذار به دموکراسی توی چنین جامعه ای هم افزایش پیدا میکنه. یا مثلا حضور طبقه متوسط توی این بحرانها رو خیلی مهم میدونن.
بطور خلاصه، تمام این عواملی که گفتیم، توی محاسبات طرفین برای انتخاب یک راه پرسود برای خودشان موثرن. عواملی که کتاب به تفصیل درباره آنها صحبت میکنه و مثالهای زیادی راجع بهشون میگه. اگه جزئیات این عوامل واستون جذابه، میتونیم تو یه قسمت دیگه به طور مفصل بهشون بپردازیم و اگه فکر میکنید همینقدر اطلاعات کفایت میکنه، میتونیم قسمت بعدی رو درباره کتاب چرا ملت ها شکست می خورند، از همین نویسنده ها؛ یعنی عجم اوغلو و رابینسون بسازیم. کتابی درباره عوامل رشد اقتصادی کشورها که نظر خیلی از منتقدان و اقتصاددانها و سیاستمدارارو به خودش جلب کرده. این نکته رو هم بگم که واقعاً توضیح یک کتاب در ۲۰ یا ۳۰ دقیقه، کار بسیار سخت و زمانبریه.
اما تلاش میکنیم بتونیم مطالب کلی و اصلی کتاب رو در این مدت بیان کنیم تا توی چنین شرایطی، اطلاعات هم خودمون و هم مخاطبینمون کمی بالاتر بره و هر اقدامی که انجام میدیم، آگاهانه باشه. با این حال تماشای یک ویدئو به هیچ عنوان جایگزین خوندن خود کتاب نیست و پیشنهاد می کنم حتماً خود کتاب ها را هم مطالعه کنید.
منبع:
ریشه های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی – دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون