خلاصه ی داستان
بریم تو سال ۱۹۴۲، یعنی وسط جنگ جهانی دوم، جنگی که تاریخ و جغرافیایِ خیلی از کشورهارو تغییر داد. قصد نداریم دربارهی خود جنگ حرف بزنیم ؛ فقط میخواهیم داستان یک جاسوس انگلیسی رو تعریف کنین که در اون دوران به راحتی وارد ایران میشه و سرلشکر زاهدی که از مخالفان متفقین بود رو با یه کلکی دستگیر میکنه که هیچکس توی ایران، قدرت وشهامت انجام چنین کاری رو نداشت! یعنی دستگیری سرلشکر زاهدی.
سال ۱۹۴۲ میلادی میشه۱۳۲۱ شمسی. یعنی تقریبا سه سال از آغاز جنگ جهانی دون گذشته بود که ازهمون اول، ایران بی طرفی خودش رو در جنگ اعلام کرده بود. اما میدونیم که نه شوروی نه انگلیس به این بی طرفی ایران اعتنایی نکردن. شوروی از شمال و شرق به ایران حمله کرد و انگلیس هم لز جنوب و غرب وارد خاک ایران شد و هر دوتا گروه هم به سمت تهران حرکت کردن.
ارتش ایران تو این شرایط هیچ کاری از دستش بر نیومد و عملا متلاشی شد. رضاشاه با فشار متفقین استعفا داد و بعد از مدتی کشمکش سلطنت به محمدرضاشاه پسر رضاشاه رسید. بعد از اشغال ایران توسط متفقین، ایران متعهد میشه که با نیروهای انگلیس و روس همکاری کنه. متفقین از منابع ایران برای خودشون استفاده کردن و راه آهن و مخابرات و کارگرای ایران در خدمت متفقین بودن تا بتونن مهمات و کمک ها رو از خلیج فارس به دریای خزر و در نهایت به شوروی برسونن.
اما اونطرف جنگ کی بود؟ آلمان هیتلر و متحدینش! آلمان که به سرعت خیلی از نقاط و سرزمین ها رو گرفته بود و قدرت عجیبی داشت. در سپتامبر ۱۹۴۲، آلمان دو شاخه حمله بزرگ رو داشت هدایت میکرد؛ در یکی از این حمله ها ارتش آلمان تا ۶۰_۱۵۰ کیلومتری قاهره و اسکندریه رسیده بود. حملهای که تمام متفقین در خاورمیانه رو تهدید میکرد. آلمانی ها میتونستن با پیشروی در مصر و فلسطین وارد عراق و ایران بشن. از طرف دیگه آلمانیها به شهر استالینگرد شوروی حمله کرده بودن و با سقوط این شهر نیروهای آلمان میتونستن بدون مانع به سمت ایران سرازیر بشن که اکه هر کدوم از این اتفاقات میفتاد؛ یعنی آلمان از هر کدوم از این مسیرها به ایران میرسید؛ محدود نیروهای انگلیس و شوروی نمیتونستن جلوی ارتش آلمان رو بگیرن.
ایران هم که قبلا گفتیم دروازهی هند بود؛ منبع نفتی مهمی بود و شاهراه رسوندن تجهیزات انگلیس و آمریکا به شوروی بود. پس برای متفقین خیلی حیاتی بود و از دست دادنش هزینهی سنگینی برای متفقین داشت؛ به همین خاطر خیلی تلاش میکردن تا ایران سمت آلمان ها نره و نخواد که با آلمانی ها همکاری کنه. حالا از این جا ببعد داستان اصلی شروع میشه.داستانی که یک شخصیت مهم به اسم فیتزوری مک لین Fitzory Maclean داره.
مک لین
این آقا، یعنی آقای مک لین اون موقع یه سروانِ سی و یک دوساله بود که وار بزرگی رو برای متفقین در خاکِ ایران انجام میده و اونهم دستگیری سرلشکر زاهدی و خارج کردن اون از ایرانه! کاری که توی خاطراتش با جزئیات اونو تعریف میکنه. اما قبل از اینکه این داستان رو از زبان خود مک لین بشنویم یه توضیحی از بولارد bullard سفیرسابق انگلستان در تهران دربارهی این ماجرا رو مرور کنیم؛ بولارد میگه : با اینکه متفقین وارد ایران شده بودن؛ اما همچنان مساله مامورین دشمن کاملا از بین نرفته بود! مامورینی که برای تاسیسات نفتی و راه اهن ایران خطر بزرگی محسوب میشدن.
بخاطرهمین باید تمام آلمانیها و ایرانیهایی که به اونها کمک میکنن دستگیر میشدن.دولت ایران موافقت میکنه تا افرادی که برضد منافع متفقین فعالیت میکنن رو دستگیر کنه. اما گاهی افرادی که قرار بود دستگیربشن فرار میکردن و ما معتقدیم که این اقدام با چشمپوشی ایران بوده. اما دو ایرانی با نفوذ وجود داشت که نمیتونستیم از دولت بخواهیم اونارو دستگیر کنه!
یکی سرلشکر زاهدی و دیگری کاشانی پیشوای مذهبی بود که هر دو نفر رو هم انگلیسی ها مستقیما دستگیر کردن !بولارد میگه: اگه از دولت میخواستیم که ایران افراد رو دستگیر کنن ممکن بود دولت مخالفت کنه و باعث بوجود آمدن ناراحتی و اضطراب بشه! از طرف دیگه این احتمال وجود داشت که این مساله به طریقی به گوش این افراد برسه و قضیه لو بره؛ اما مهمتر از این ها این بود که در واقع هیچ ایرانی صاحب مقامی که بتونه سرلشکر زاهدی رو دستگیر کنه وجود نداشت ! پس خودمون دست بکار شدیم…
خلاصه اینکه سرلشکر زاهدی آدم بسیار موثری در ایران بود. سرلشکر فضل الله زاهدی از روز اول حکومت رضاشاه در کنار او بود و در ماجرای سرکوب قیام شیخ خزعل هم نقش مهمی رو ایفا کرده بود. بعد از شکست شورش جنوب، زاهدی به فرماندهی کل نیروهای خوزستان منصوب میشه. آقای زاهدی در دورهی حکومت محمدرضا شاه هم آدم تاثیرگذاری بوده. در شهریور ۱۳۲۰ فرمانده ژاندارمری کل کشور میشه و در سال ۱۳۲۱ به فرماندهی لشکر اصفهان منصوب میشه؛ یعنی همون سالی که انگلیسی ها اونو دستگیر میکنن. پس در سال ۱۳۲۱ فضل الله زاهدی در اصفهان اقامت داشته و حالا از اینجا ببعد رو بهتره با خاطرات مک لین پیش بریم.
دستگیری سرلشکر زاهدی توسط مک لین
گفتیم انگلیسی ها از این میترسیدن که آلمان در ایران نفوذ کنه و ایران از دست متفقین خارج بشه؛ بخاطر همین به مک لین دستور میدن تا خودش رو به فرماندهی نیروهای انگلیسی در ایران و عراق معرفی کنه تا با کمک ژنرال ویلسون، فرمانده کل این نیروها، یک گروهی رو تشکیل بده که اگه آلمان تونست ایران و عراق رو اشغال کنه؛ علیه این نیروها بجنگه. یعنی ماموریتی که بهش محول شد این بود که بره داخل ایران مناطقی رو شناسایی کنه که اگه ایران به دست دشمن یعنی آلمانی ها افتاد بتونن از اون مناطق با آلمانیها بجنگن.
پس مک لین به همراه یارانش از مسیر کرمانشاه، همدان و قزوین خودش رو با یک جیپ به تهران میرسونه. در ایران به پایگاه های نظامی انگلیس سر میزد و برای ارتش خصوصی خودش نیرو جمع میکرد. مک لین میگه از اونجائیکه مدتها بود سربازهای انگلیسی داخل ایران زیاد هیجان نداشتن و همش در حال انتظار بودن؛ افراد زیادی برای ارتش جنگی من داوطلب میشدن و از لحاظ داوطلب هیچ مشکلی نداشتم !
اون به سرتاسر ایران رفت و بطورخلاصه از وضعیت ایران برای هدف خودش خوشحال و راضی بود. کوه های ایران برای عملیات چریکی نیروهای مک لین عالی بودن؛ جنگلهای شمال مکان خیلی خوبی برای مخفی شدن چریک ها بود و حتی کویرهای مرکز ایران هم موقعین بسیار خوبی برای پیاده کردن تجهیزات و نیروها از طریق هواپیما داشتن. اما مهم تر از همهی اینها، شاهراه ها، راهآهن و خودِ تهران، همگی میتونستن در معرض حملات قرار بگیرن. این شرایط از نظر مک لین اینقدر ایده آل و خوب بود که مک لین تعجب کرده بود چرا تاحالا آلمانی ها اینکار رو نکردن !
بگذریم؛ بعداز مک لین کلی اطلاعات بدست میاره یک تلگراف بهش میرسه که هرچه زودتر خودش رو به تهران برسونه و توی سفارت انگلیس با ژنرال بالین و بولار، سفیر وقت انگلیس دیداری داشته باشه. توی این جلسه به مک لین میگن که؛ علائم و آثاری وجود داره که نشون میده آشوب و اغتشاشی در جنوب ایران در حال شکل گیریه! عشایر بختیاری و قشقایی جاسوسان آلمان رو بین خودشون پذیرفتن و هر لحظه ممکنه قیام کنن.
درست مثل ۱۹۱۶ که قیام کردن ! منظورشون همون قیامهای تنگستانی ها علیه انگلیس بود که خیلی انگلیسی ها رو اذیت کرد. رئیسعلی دلواری و ویلهلم واسموس آلمانی که توی اون سالها خیلی تاثیرگذار بودن؛ جاسوسان انگلیسی دوباره شرایط رو طوری حس کرده بودن که به احتمال زیاد قراره دوباره چنین اتفاقهایی بیفته و اگه چنین شورشی اتفاق بیفته احتمال اینکه سربازای ایرانی در جنوب هم برن به سمت شورشی ها خیلی زیاده!
توی این جلسه به مک لین میگن که سرکرده این اتفاقات رو سرلشکری به اسم زاهدی برعهده داره.زاهدی فرمانده نیروهای ایران در اصفهان بود که جاسوسای انگلیسی خبرداده بودن که زاهدی با سران عشایر همکاری میکنه و از طریق نیروهای آلمانی که در کوه ها هستند با فرماندهیِ کل آلمان در قفقاز درتماسه. در واقع جاسوسای انگلیسی خبرداده بودن که زاهدی قصد داره یک قیام عمومی علیه متفقین راه بندازه و بعد سربازای خودش و یک سرلشکر دیگه در مناطق اشغالی توسط شوروی ها در این جنگ شرکت کنن
این قیام همزمان میشه با حمله چتربازای آلمانی به ارتش دهم انگلیس و بعدهم حمله بزرگ آلمان در جبهه قفقاز شروع میشه.خلاصه براساس اطلاعات پوجود بنظر میرسه سرلشکر زاهدی کارگردان قسمت بزرگی از آشوبها و اغتشاشات جنوب ایرانع. حالا با همهی این اطلاعات ماموریت جدید مک لین دستگیری سرلشکر زاهدی تعریف میشه و نحوهی اجرای این نقشه هم به خود مک لین واگذار میشه.
مک لین میگه نزدیک ترین پایگاهها به اصفهان در قم بود که دویست مایل با اصفهان فاصله داشت و اگه قرار بود با سربازای زیادی به سمت اصفهان حرکت کنم، حتما یک قیام عمومی رخ میداد و با تعداد سربازهای کمی که در اختیار داشتیم عملا شکست میخوردیم. بخاطر همین تصمیم گرفته میشه تا مخفیانه و با یک حقه عملیات خودشونو اجرا کنن و تا جاییکه امکان داره کسی نفهمه. یعنی هیچ گونع درگیری نباید بوجود بیاد.
بعد از اینکه مک لین ماموریتش رو دریافت میکنه؛ به بهانهی بازدید از مساجد و معماریِ بی نظیر اصفهان از تهران خارج میشه و برای تعطیلات به اصفهان میره. توی اصفهان خودش رو به کنسولگرس انگلستان میرسونه و هدفش از سفر رو با کنسول انگلیس درمیون میذاره و از اون هم کمک میخواد. چند روز اقامتگاه زاهدی رو تحت نظر میگیرن و در نهایت به این نتیجه میرسن با وجود سربازها و پادگان اون نزدیکی، اصلا نمیشه رو در رو جنگید و به سرلشکر رسید .
پس باید منتظر پیموندن تا سرلشکر از عمارت بیاد بیرون و یه جایی ماشین اونو متوقف کنن و در نهایت اونو بدزدن. این نقشهی اولیه بود اما کمی که بررسی کردن دیدن زد و خورد در روز روشن اونم تو شهر شلوغی مثل اصفهان، قطعا توجه خیلیهارو به خودش جلب میکنه!
مک لین میگه شکل و شمایل من و همکارم وقتی به آرامی با جیپ حرکت میکردیم اینقدر برای مردم شهر تازگی داشت که رفت و آمد وسایل نقلیه در خیابان اصلی اصفهان رو بند میاورد. حالا فرض کنید بجز ما یک سرلشکری که تقلا میکرد و دست و پا میزد هم اضافه میشد ! با این وضع محاب بود که درگیری و شلوغی بوجود نیاد. پس عملا این نقشه هم رد میشه .
در نهایت یک فگر دیگه به سر مک لین میزنه. اون طی یک تلگراف رمزی، نقشهی خودش رو که اسم عملیات پونگو pongo رو واسش انتخاب کرده بود برای تهران مخابره میکنع و بعد از دو روز جواب تلگراف میاد که تمام پیشنهادات اونو تایید کردن بجز یکی ؛ اما در نهایت قرار میشه همین نقشه عملی بشه (لوگو)
مک لین پیشنهاد کرده بود بهش اجازه بدن تا موقتا درجه سرتیپی بزنه و خودش رو بعنوان یکی از اعضای عالی مرتبه ستاد ارتش انگلستان که از بغداد اومده معرفی کنه. بعد برای دیدار با سرلشکر زاهدی و ادای احترام به منزل او بر و با نشون دادن لوله هفت تیر زاهدی رو دستگیر کنه و بدون اینکه کسی بفهمه سوار ماشین کنه و از اصفهان خارج بشه. اما برای اینکه خیالش راحت باشه یک دسته سرباز پیاده نظام هم درخواست کرده بود که اگه اتفاق بدی افتاد وارد عمل بشن و بهش کمک کنن.
وزیر مختار انگلیس و ستاد کل در تهران با این نقشه موافقت میکنن اما میگن امکان نداره به افسری به سن و مقام مک لین که اونموقع سروان بود؛ اجازه یدن حتی یک روز خودش رو سرتیپ کنه. بجای این پیشنهاد اونو یک سرتیپ واقعی واسش میفرستن که در اختیار مک لین باشه تا از او بعنوان طعمه استفاده کنه. خلاصه مک لین خودش رو به پایگاه نظامی انگلیسی ها در قم میرسونه و اونجا سربازانی رو انتخاب میکنه.
به این سربازا گفته میشه انتخاب شدن تا شیوهی کار کوماندو ها رو بهشون آموزش بدن. پس این سرباز و به بخش دور افتاده ای از بیابان های نزدیک قم میبرن و اونجا تمرین میکنن.نقشهی این دزدی به اینصورت بود که دو کامیون از سربازا رو طوری تغییر بدن که کسی متوجه نشه داخل این کامیون ها سرباز نشسته. بعد این دو کامیون باید در مکان هایی نزدیک عمارت زاهدی منتظر بمونن تا اگع صدای شلیک یا سه بار صدای سوت شنیدن بدون معطلی از کامیون خارج بشن؛ سرباز ها و نگهبان ها رو از پا دربیارن و وارد عمارت بشن و کمک کنن تا ماشین اصلی، یعنی مک لین و ژنرال و سرلشکر زاهدی از ساختمان خارج بشن.
بعد اونها رو تا رسیدن به مقصد یعنی نقطه ای در بیابون های اصفهان همراهی کنن. توی اون نقطه یک هواپیما منتظر بود تا سرلشکر زاهدی رو به فلسطین منتقل کنه. اونها بارها همین نقشه رو در یکی از قلعه های مخروبه در صحرای قم تمرین کردن تا روز موعود فرا برسه. روز قبل از عملیات سربازها تقریبا ده مایلیِ اصفهان در بیابان اقاما میکنن تا دیده نشن روز بعد دو کامیون از سربازها بدون جلب توجه وارد شهر میشن و یک دسته دیگه ماموریت داشتن تا سیمهای تلگراف رو قطع کنن.
خطوطی که اصفهان رو به پادگانهای ایران نزدیک شهر وصل میکرد. از کنسولگری انگلیس در اصفهان با منزل سرلشکر زاهدی تلفنی هماهنگ میشه تا عصر به دیدار اقای زاهدی برن. مک لین و سرتیپ واقعی انگلیسی بهمراه یک درجه دار مسلح کنار راننده و دو نگهبان مسلح دیگه که در عقب ماشین یعنی در قسمت بار و زیر یک برزنت قایم شده بودن با اتومبیل سواری ستاد که پرچم بزرگ انگلیس در جلوی اون بود وارد عمارت سرلشکر زاهدی میشن .
بعد از انجام تشریفات ، انگلیسی ها رو به یک اتاق هدایت میکنن و چند دقیقه بعد سرلشکر زاهدی وارد اتاق میشه؛ اینجا رو اجازه بدید از زبان خود مک لین بخونیم:
دو سه دقیقهی بعد سر لشکر زاهدی با هیکل و قیافهی قشنگ خود در حالیکه اونیفورم خاکستری تنگ و چسبانی پوشیده بود و چکمههاس کاملا براق بپا داشت وارد اتاق شد … ولی … ناگهان خود را با لولهی کلت اتوماتیک من روبرو دید !
دوام دادن و طولانی کردن صحنه ای که به سهولت میتوانست باعث دردسر و ناراحتی ما شود به هیچ وجه صلاح نبود بی آنکه عمل دیگری انجام دهم؛ از سرلشکر تقاضا کردم که دستهای خود را بالا ببرد و به او اطلاع دادم که دستور دارم توقیفش کنم و گفتم اگر کوچک ترین سر و صدایی راه بیندازد و یا بخواهد مقاومت کند با گلوله از پا در خواهد آمد… انوقت هفت تیر او را از کمرش درآوردم او را از وسط اتاق و دو لنگهی در تا درون اتومبیل که با موتور روشن بیرون اتاق منتظر ایستاده بود به پیش راندم. از نگهبان شخصی سرلشکر که دربارهی او آنهمه حرف میزدند به هیچ وجه خبر و اثری نبود و این نکته باعث آلودگی خاطرم شد !
خلاصه سرلشکر با کلتی که لولهی اون روی کمرش بود داخل ماشین میشینه و از عمارت خارج میشن حتی موقع خروج او از عمارت جواب سلام نگهبان هارو هم میده و اینطوری هیچ کسی متوجه ربوده شدن سرلشکر نمیشه!
بعد دوتا کامیون هم بعنوان اسکورت به دنبال ماشین میرن تا به نقطهای از بیابون میرسن که مک لین سرلشکر زاهدی رو به یک افسر و شش سرباز دیگه میسپاره که از اونجا اونو به نزدیکترین فرودگاه صحرایی ببرن و از اونجا سرلشکر رو به فلسطین منتقل کنن. بعد از اتفاق مک لین و چندسرباز دیگه برمیگردن تا وارد ستاد زاهدی و منزل او بشن و مدارک رو جمع آوری کنن. به گفته ی همین آقای مک لین از اقامتگاهِ سرلشکر زاهدی سلاح های خودکار آلمانی و نامههایی با آلمانی ها کشف شده بود که اتهاماتی که برای ارتباط زاهدی با آلمانی ها وجود داشت رو تایید میکرد.
انگلیسی ها در شهریور ۱۳۲۲ سرلشکر زاهدی رو دستگیر میکنن و مستقیما به فلسطین میفرستن، اما با پایان جنگ آزاد میشه و به ایران برمیگرده و بلافاصله فرمانده نیروهای جنوب میشه؛ بعد از اون به ریاست شهربانیِ کل کشور میرسه و بعد از ملی شدن صنعت نفت و نخست وزیری مصدق زاهدی بعنوان وزیر کشور به کابینهی او راه پیدا میکنه اما در جریان کودتای ۲۸ مرداد بعنوان مهره داخلیِ اصلی عمل کرد و باعث سقوط دولت مصدق شد و خودش بجای مصدق نخست وزیر شد که این هم زیاد طول نمیکشه!
زاهدی بعد از حدود بیست ماه به خواست شاه استعفا میده و بعنوان ریاست نمایندگی دائمی ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل در ژنو به خارج از کشور فرستاده میشه و در سال ۱۳۴۲ همونجا در ژنو میمیره و جنازه اش رو با هواپیما به ایران منتقل میکنن.