تاریخ چین باستان
چینی که الان نصف دنیا رو گرفته و تقریبا ۱۸ درصد جمعیت دنیا رو توی خودش جا داده، چطور به اینجا رسیده؟
به نظرم اولین نکتهای که درباره چین باید گفته بشه، اسم اونه. باید بدونیم که این اسم از کجا اومده و چرا بهش میگن چین؟
اسم چین، از روی اسم یک سلسله گرفته شده. سلسلهای که از سال ۲۲۱ قبل از میلاد تا سال ۲۰۶ قبل از میلاد قدرت داشتند یعنی فقط یه چیزی حدود ۱۵ سال قدرت مطلق منطقه بودن و همه رقیباشون را کنار زده بودند. اونها توی اون دوران، سرزمین چین رو به یک امپراطوری متحده تبدیل کرده بودند و اونو از آشوب و هرج و مرج قبلش خارج کرده بودن.پس، نام چین از این سلسله گرفته شده، اما قطعاً قبل از آن حکومت های دیگری هم بودند و حتی، قبل از شکل گیری حکومت ها، تمدنهای کهنی توی این سرزمین وجود داشتند.نظریه ها و کشفیاتی وجود داره که میگه از صدها هزار سال قبل، و یا اگه دقیقتر بخوایم بگیم؛ از یک میلیون و سیصد هزار سال پیش، ابزار سنگی مربوط به هومو ارکتوسها یا همون انسانهای راست قامت پیدا شده، که نشون میده گونهای از انسان های نخستین توی این مناطق زندگی میکردند.
میدونید که، هر جایی که رود خونه باشه، طبیعتا تمدن هم آنجا شکل میگیره. توی چین هم رودخانه های پرآب و قدیمی وجود دارد که یکی از آنها، رودخانه زرد یا رود هوانگ هه است. به خاطر وجود خاک رس اطراف این رود، آب اون زرد رنگ دیده میشه، و به خاطر همین بهش رود زرد میگن.اما نکته مهم درباره این رود اینه که، اونو گهواره تمدن چین میدونن، اونهم به این خاطر که، تمدنهای اولیه چین در کنار این رو شکل گرفتن و رشد کردن.شواهدی به دست آمده که چینیها حدود هفت هزار سال پیش از میلاد کشاورزی میکردند، ارزن میکاشتند و یکجانشین بودن. حتی صخره هایی پیدا شدند که مربوط به شش تا پنج هزار سال قبل از میلاد مسیحن، که روی این صخره ها، کنده کاری ها و علایم یا واژه های چینی هک شده. خلاصه بزارید اینجوری بگم، تمدن چین اگه قدیمیتر از بین النهرین و مصر و ایران نباشه، از لحاظ قدمت چیزی از آنها کم نداره.چیزی که تمدن چین را از بقیه تمدن ها جدا میکنه و تمایزی بین آنها به وجود میاره، استمرار فرهنگی و تمدنی، و تلاش حاکمان و امپراتوران اون، برای حفظ و نهادینه کردن عناصر اون، طی دورانیه که بیش از چهار هزار سال قدمت دارد. وقتی تاریخ چین رو می خونید، دوتا مشخصه و ویژگی اون طی همه دورهها به چشم میخوره؛
مشخصه مشترک تاریخ چین:
اولین شاخصه مشترک را، میشه نگرانی و عدم اطمینان از مرزهای شمالی چین دونست. مرزهایی که بارها مورد حمله و تاخت و تاز مهاجمان، و دشمنان قرار گرفته، و طی چهار هزار سال همیشه مورد تهاجم بوده. همانطور که توی قرن سیزدهم توسط مغول ها و بعدش توی قرن هفدهم، با حمله مَنچوها، سرزمین چین برای چندین قرن، به تصرف اقوام بیگانه درآمد. اگرچه این ویژگی آسیب های زیادی به مردم و نظام های حکومتی چین وارد کرده، اما باعث شده تا سلسله های مختلف همیشه به فکر ایجاد نیروی نظامی قوی و مجهز باشند که همه اینها، باعث تحولات بزرگی مثل کشف باروت و ساخت دیوار چین شده. دیواری که نماد چین باستان.اما دومین مشخصه تاریخ چین، نفوذ و جایگاه تفکرات اندیشمندان چینی؛ مثل کنفسیوس در نظامهای حکومتیه.تاثیر این اندیشهها اونقدری بوده که حقوق و وظایف دولت و مردم، بر اساس اون تفکرات تعریف می شدند.
ساخت دیوار دفاعی چین
نتیجه این دو تا مشخصه تاریخ کهن چین هم که کاملا واضحه؛ برای دفع خطر هجوم اقوام بیگانه، دیوار دفاعی چین ساخته شده، و وجود قوانین و چارچوبهای بومی در خصوص وظایف دولت و مردم، توی سیستم های مختلف، باعث شد تا طی هزاران سال، امپراطوران چین همیشه نگاه به درون را دستور کار خودشان بدونن و احساس بی نیازی از جهان خارج، باعث شکلگیری هویت چینی شده. حالا در نتیجه این تفکرات، چینیها در طول تاریخ، یک حس برتری نسبت به بقیه اقوام در خودشان پیدا میکنند. البته اینکه در دوران کهن، اطراف چین تمدن های قدرتمند وجود نداشتند، و تک و تنها، اون سر دنیا، بدون رقیب بودن هم، این حس برتر بودن را برای آنها تقویت میکرد.همین احساس و نگرش چینیها باعث میشه تا توی قرن هجدهم، حاکمان چینی درک درستی از واقعیتهای جهان اطرافشان نداشته باشند که این مسئله باعث میشه تا غربی هایی که به چین راه پیدا کرده بودند، بتونن سالها این کشور را تحت استثمار نگهدارند.خلاصه اینکه چینی ها خودشان را مرکز دنیا می دونستند، تا اینکه در قرن هجدهم و نوزدهم، کمکم با دنیای غرب برخوردهایی را پیدا میکنن. این نکته رو بهتره همینجا بگم، احساس برتری و بینیازی چینی ها نسبت به جهان خارج، آنقدر زیاد بود که، وقتی با غرب مواجه شدند و از لحاظ فناوری و قدرت توپخانه و نیروهای دریایی و زمینی، برتری اونها رو حس کردن، هویت چینی را تحقیر شده میبینن و همین مسئله چین را وارد مرحله جدیدی از تاریخ خودشون میکنه.
تاریخ چین؛ عصر امپراتوران
توی چین باستان، هرکسی که قویتر بود، رهبر می شد. طایفههای قدرتمند همیشه با هم بر سر قدرت می جنگیدند، و طایفههای شکست خورده، به دولتهای زیردستی تبدیل میشدند که با پرداخت خراج، و تامین سرباز و کارگر از طایفه پیروز پشتیبانی میکردند. توی چین باستان همیشه با طایفه های که شورش میکردند هم به شدت برخورد می شد که این قوانین تا حدودی در بین همه تمدنها و حکومتهای دنیا مشترک بوده.طایفههای پیروز غالباً دودمان یا سلسلههایی را پایه ریزی می کردند که توی این حکومت ها، معمولاً فرمانروایی به طور موروثی از پدر به پسر، یا فردی از همون خاندان می رسید. با این که دودمان فرمانروا، قدرت برتر بود، اما دولتهای زیردست تا وقتی فرمانبردار بودند، اجازه داشتند تا هویت خودشان را نگه دارند و بر بخش هایی از سرزمین حکومت کنند. در نتیجه این قوانین نانوشته، معمولاً چین در طول تاریخ، مجموعهای از دولتهای نیمه مستقل بوده که یک دودمان مقتدر بر آنها تسلط داشت و هر چند ده سال و گاهی چند صد سال، این دودمان مقتدر، جای خودش رو به یک سلسله دیگه میداده.
سلسله شیا، افسانه یا واقعیت
توی داستانهای کهن چین، قهرمانی به اسم هوانگ تی یا امپراطور زرد وجود داره که دستاوردهای زیادی را به او نسبت می دهند؛ وسیله نقلیه چرخدار، زره، کشتی، سفالگری و مقررات مربوط به مراسم مذهبی را از دستاوردهای هوانگ تی میدونن. این امپراطور زرد، یکی از رهبران افسانهایه که در فرهنگ عامه مردم وجود دارد و سالها پژوهشگرا درگیر این مسئله بودند که آیا این افسانه است یا شخص واقعی بوده که توی بعضی از ویژگی هاش اغراق شده.به هر حال، هنوز اون دورهای که امپراتور زرد حکومت میکرد، هیچ سازوکاری برای جانشینی سلطنت وجود نداشت و این طوری نبود که بعد از امپراتور حتماً فرزندش باید فرمانروا بشه. پس یعنی هنوز هیچ دودمان یا سلسلهای تا آن تاریخ؛ یعنی حدود ۲۳۰۰ سال قبل از میلاد مسیح وجود نداشته.اما بعد از امپراتور زرد، که گفتیم خیلی کارها انجام داده بود، تاج و تخت دست به دست می شه تا به نبیره اون، یعنی یائو ۱۶ ساله میرسه. توی دوره یائو، سیل و طوفان اون سرزمین رو داغون میکنه و امپراتوری رو هم در خطر نابودی قرار میده. به خاطر همین، یائو دنبال کسی میگرده که بتونه امپراتوری را از سیل و توفان و نابودی نجات بده که شخصی به اسم شوین رو پیدا میکنه، و شوین را به مقام امپراطوری مشترک انتخاب میکنه تا شوین مملکت رو بچرخونه و مشکلات رو حل کنه.شوین هم با کمک شخصی به اسم یو، به جای ساخت سد برای مقابله با سیل، با حفر کانال، آب سیل ها رو به سمت دریا منتقل میکنه و این جوری خطر سیل ها را از بین میبره.بعد از مرگ امپراطور یائو، شوین امپراطور میشه و شوین هم، یو رو که گفتیم تونسته بود با حفر کانال، خطر سیل ها رو از بین ببره، به مقام امپراطور مشترک ارتقا میده تا بعد از خودش، یو امپراطور بشه.
اما چرا این داستان را گفتیم؟ داستانی که مربوط به ۲۳۰۰ ۴۰۰ سال قبل از میلاده و معلوم هم نیست افسانه است یا تاریخ. نکته مهم این داستان اینه که،اگه دقت کرده باشین تا اینجا هر امپراتور جانشینش را بر اساس کارایی که این شخص داشت انتخاب میکرد، و اصلا نیاز نبود که جانشیت، از خاندان خودش باشه. اما بعد از یو، که بهش یو کبیر هم میگن، داستان عوض میشه و حکومت به فرزندان اون میرسه و اینجوری میشه که اولین دودمان یا سلسله که نوادگان همین یو بودند شکل میگیره.البته طبق داستانها، یو هم فرزندش را برای جانشینی انتخاب نمیکنه و یکی از وزیرانش را جانشین میکنه، ولی فرزندش شورش میکنه و حکومت را در دست میگیرد و اینجوری حکومت به پسر می رسه و سلسله شیا پایه ریزی میشه.اما حالا چرا به این سلسله شیا میگن؟ اینا که فرزند یو بودن، پس باید سلسله یو میشد نه شیا!یو قبل از اینکه امپراطور بشه، حاکم منطقه کوچکی به اسم شیا بود و به خاطر همین، اسم اون محل رو به نام اون حاکم اضافه کردند و یو، به شیایو معروف میشه. و یانجوری میشه که مردم چین برای اولین بار همین اسم را برای خودشون انتخاب کردند: یعنی مردم شیا.
درباره اینکه آیا دودمان شیا واقعا وجود داشتن یا افسانه و داستان هستند هنوز نظر قطعی وجود ندارد. ولی اولین دودمانی که وجودش بدون چون و چرا ثابت شده، سلسله شانگِ که از سال ۱۶۰۰ قبل از میلاد روی کار آمدن و تا سال ۱۰۵۰ قبل از میلاد قدرت داشتند.ولی قبل از اینکه به این دودمان برسیم و بخواهیم وقایع و تاریخ اون دوره رو تعریف کنیم، یک داستان یا افسانه را از باورهای چینیها بگیم و بعد برگردیم سر وقت تاریخ دودمان شانگ.توی داستانها و افسانههای تاریخ چین باستان گفته شده که جهان ابتدا یک تخم مرغ بوده. بعدکه تخممرغ شکافته میشه، پوسته بالایی اون رشد میکنه و به آسمون تبدیل میشه، و پوسته پایینی اونهم، میشه زمین.از بین این تخم مرغ، مردی به اسم پهآن-کو یا پانگو به بیرون قدم میزاره که ۱۸ هزار سال زندگی میکنه و با کمک یک اژدها، یک ققنوس، یک اسب تک شاخ و یک لاکپشت به سختی کار میکنه و به زمین شکل میدهد و درهها کوهها رو میسازه.وقتی این مرد میمیره، گوشتش تبدیل به خاک زمین میشه، خونش رودخانه ها و دریاها رو میسازه، چشمهاش تبدیل به ماه و خورشید می شوند، نفسش به باد و صداش به تندر تبدیل میشه، اما از همه مهمتر، شپشهایی که از بدنش تغذیه می کردند، اجداد نژاد انسان میشن.
این داستانیه که طی نسلها به کودکان چینی گفته شده و سینه به سینه نقل شده تا به امروز رسیده. در ادامه این داستان گفته میشه که در زمانهای نخستین به وجود آمدن انسان، قهرمانانی که توانایی های فراطبیعی داشتند بر مردم فرمانروایی میکردند. اونها به انسانها شکار کردن، پرورش حیوانات، نوشتن، فلسفه و موسیقی، و زندگی زناشویی را آموزش دادند و بقیه فرمانروایان هم، دودمان های بزرگی را برپا کردند که هزاران سال دووم آوردن و مردم را هدایت کردند.این فرمانرواها رسوماتی مثل قربانی کردن در برابر خدا، پرهیزکاری، احترام به خانواده، و حفظ حرمت اجداد و نیاکان رو هم برای مردمشون آوردن و اینها، همه جزو اصول فرهنگ چینی باقی مونده.حتی توی این داستانها، درباره آمدن یوکبیر، که یک شبکه گسترده کانالهای آب را تاسیس کرده و کشور را از خطر سیلاب نجات داده هم، گفته شده. به خاطر همین داستانها، و چون هنوز مدرک قطعی از یو و سلسله شیا کشف نشده، درباره این دوره با شک و تردید صحبت میشه، ولی درباره دوره دودمان شانگ، باستان شناسی مدرن وجود این دودمان رو اثبات میکنه.
دودمان شانگ ۱۶۰۰- ۱۰۵۰ قبل از میلاد
اوایل، تصور میشد که دودمان شانگ هم مثل دودمان شیا، افسانه و داستانه. اما حفاریهای اوایل قرن ۲۰، وجود این سلسله را اثبات کرد. نوشته هایی که توی حفاریها، از روی استخوانها و لاکِ لاکپشتها به دست آمد، اطلاعات ارزشمند زیادی را از ۵۰۰ الی ۶۰۰ سال حکومت دودمان شانگ تا سال ۱۰۵۰ قبل از میلاد به محققین داد.امپراتوری شانگ از طایفه های زیادی تشکیل شده بود که طبیعتا طایفه مسلط طایفه شانگ بود. روشی که این فرمانروا ها برای نگه داشتن قدرت قدرت استفاده میکردند توی اون دوره خیلی جالب بود. اونا، گاهی برادرای جوانتر شاه، یا برادرزاده های شاه رو، در قلمرو های کم جمعیت و وسیع می فرستادند تا بین بقیه طایفهها و دولتها قرار بگیرن و زندگی کنند و یک دولت کوچکی را بسازند.
این دولت کوچک در بین بقیه زندگی عادی خودش را داشته و هر وقت نیاز می شد، از شاه و قلمرو آن حمایت میکرد. با این روش این سلسله بیش از ۵۰۰ سال عمر میکنه و تقریباً ۳۰ پادشاه توی این دوران سلطنت می کنند که نام آنها و تاریخ حکومت آنها، روی استخوان های کشف شده وجود دارد. این نامها، تقریباً مشابه فهرستیه که تاریخنگار چینی به اسم؛ سوماچیین در قرن اول پیش از میلاد او نوشته.ولی به جز این روش حکومت، نکته دیگری که در سرپا نگهداشتن این امپراتوری خیلی کمک کرد، ریخته گری برنز بوده.
توی این دوره، ساخت اشیای برنزی و مخصوصاً سلاحها، برتری قاطعی را برای این شاهان به همراه داشت. البته اینو اضافه کنم که قبل از این دوره هم، استفاده از برنز وجود داشته، ولی توی این دوره و توسط پادشاهی شانگ به تکامل میرسه. این سلاحهای برنزی که دربارهشون گفتیم، آنقدر اهمیت داشتند که حتی از ترس، به همه سربازهای رده پایین هم، این سلاحها را نمیدادند، و اسلحه و زره برنزی، فقط برای ردههای بالای سپاه بود.توی جنگهای اون دوره، چند تا سلاح برنزی، توی دست یک واحد کوچک آموزشدیده، برای از بین بردن دشمنانی که از این سلاحها نداشتن کافی بود. تازه علاوه بر اون، زیاد هم مهم نبود که چقدر از سربازهای پادشاه کشته میشوند، چون جمعیت زیاد بود و شاه همیشه میتونست عده جدیدی سرباز رو به خدمت بگیره و عملا، شاه به یک منبع بیشمار سرباز متصل بود.
اقتصاد شانگ، عمدتا بر پایه کشاورزی بود و نسبت به دورههای قبلی پیشرفت چندانی نداشت. اما نکته عجیب اینهکه، این دودمان با همین اقتصاد مبتنی بر کشاورزی، مدت طولانی را دوام آورده.به جز این نکته، مساله دیگهای هم وجود داشته که کمک میکرد تا این حکومت مدت زمان طولانی رو دووم بیاره، اونم این مساله است که نیروی کار عظیمی، شامل هزاران کارگر و بردهها، در ردههای پایین وجود داشتند که کارهای عمرانی این سلسله را انجام می دادند. این خدمتکاران و برده ها آنقدر زیاد بودند که حتی وقتی پادشاه میمرد، به جز لوازم سلطنتی، خدمتکارا و بردهها و گاهی نزدیکانشان هم، با آنها دفن میشدن.این قضیه دفن لوازم و خدمتکارا همراه شاه هم، به این خاطر بود که توی اون دوران، عقیده داشتند پادشاهان از طرف خدا فرستاده شدند و بعد از مرگ هم، وارد یک جهان روحانی می شوند که شبیه زندگی در همین جهان واقعیه، پس توی اون جهان هم باید کسانی باشند که به شاه کمک کنند تا کارهاشو انجام بده!
این نکته که پادشاهان از طرف خدا فرستاده شدن، به فرمانروایی انها مشروعیت میداد، و شاهها همیشه سعی میکردند تا این مشروعیت را حفظ کنند.حالا این مشروعیت چه جوری برای شاهها به وجود میآمد؟گفتیم وقتی یک پادشاه میمره، وارد دنیای دیگهای میشه که از اون دنیا میتونه روی این جهان هم تاثیر بذاره. یعنی پادشاه مرده، بهترین کسیه که از اون دنیا میتونه با خدا ارتباط بگیره و نتایج این ارتباط با خدا رو به این دنیا منتقل کنه. خب حالا توی این دنیا، بهترین کسی که میتونست با شاه مرده ارتباط بگیره کی بود؟فرزند شاه. پس همیشه نیاز بود که فرزندان شاه توی این دنیا فرمانروا باشند تا بتوانند با نیاکانشان ارتباط بگیرند و مردم رو درست هدایت کنند.اگه توی فیلم و سریال های چینی دقت کرده باشین، وقتی کسی توی خانواده میمیره، همیشه واسش یادبود و بزرگداشت و مراسم برگزار میکنن تا فراموش نشه و اون ارتباط با خانواده از بین نره. این تفکرات و مراسم یادبود، از همین باورها و آیینهای قدیمی و کهن چین اومده.
بالاخره جنگهای زیاد و شورشهای داخلی، و طبق معمول دلیل پایان تمام حکومتها ؛ یعنی ظلم شاهان و درباریان و ولخرجی دربار، باعث شد تا وو وانگ، موسس دودمان جو یا شو و یا ژو) کار دودمان شانگ را تمام کند و سلسله جو رو پایهریزی کنه.اما دقت کنید توی این دوران، یعنی تقریباً هزار سال قبل از میلاد، هنوز مادها در ایران قدرت نگرفته بودند و در مناطق و دورههای مختلف، آشوریها و ایلامیها و سومریها و بابلیها قدرت داشتند، تا تقریباً چهارصد سال بعد، که تازه نوبت به مادها میرسه.
سلسله جو ۱۰۴۷ ق.م – ۲۲۱ ق.م
گفتیم که پادشاها توی چین مشروعیت خودشون رو از خدا میگرفتند و مردم هم اونها رو به عنوان نماینده خدا قبول داشتند و این مشروعیت از طریق فرزند منتقل میشد. اما حالا چطور میشه که مردم یک حکومت دیگه رو، به عنوان فرمانروایی که از سمت خدا مشروعیت دارد را قبول میکنند؟ یعنی چطور قبول میکنند که امپراتور جدید هم حکم آسمانی داره؟وقتی سلسله جو روی کار میاد، این مشکل رو با یه تبصره جدید حل میکنه و مفهوم تازهای رو به پرستش سنتی نیاکان اضافه میکنه.با اینکه توی اون دوران هنوز برای شاه لازم بود که ارواح نیاکانشان را راضی نگه دارند، اما کاهنان جو توصیه کردند که قربانی کردن کافی نیست و برای دوام پادشاهی، شایستگی اخلاقی پادشاهان، و خاندان حکومتی اونها هم لازمه. فرمانرواها موظف بودند عادلانه حکومت کنند و صداقت داشته باشند و اگر این ویژگیها را نداشتند، خدا، پادشاهی رو از آنها میگیره و به کسانی میده که شایستگی آن را دارن.
براساس همین تبصره، کاهنان جو اعلام میکنن،دقیقا اتفاقی که برای دودمانهای شیا و شانگ افتاده، به خاطر وجود پادشاهان فاسد و نالایق در اون دودمانهاست. بخاطر همین، حکم آسمانی یا همان مشروعیت پادشاهی، از آنها گرفته شده و به دودمان جو رسیده. و از این دوران به بعد، این طرز فکر که حکومتگران و فرمانرواها باید به اخلاق پایبند باشند، به یک اصل مهم در تفکر چینی تبدیل میشه.دودمان جو، طولانیترین حکومت را در تاریخ چین دارند. اونا بیش از ۸۰۰ سال حکومت میکنند که این دوران خودش به دو دوره جوی غربی یا جوی پیشین، که دوره جو نخستین هم بهش میگن، و دوره جوی شرقی یا جوی پسین تقسیم میشه. دوران جوی غربی که بین سالهای ۱۰۵۰ قبل از میلاد تا ۷۷۱ پیش از میلاد بوده رو دوره قدرت و شکوفایی دودمان جو میدونن، مخصوصاً در اوایل، که بعد از اون کم کم قدرت اونها رو به افول میره.
یکی از ویژگیهای مشخص توی امپراطوری دودمان جو، شروع دوره فئودالی توی چین بود. این نظام فئودالی اولیه، پیشرفتهتر از سیستم قبیلهای بود. این سیستم با گذشت زمان، باعث پیشرفت ساختارهای اجتماعی میشه و سیستم دولت شهری رو به وجود میاره. دولت شهرهای مستقل، که تحت نظر دولت مرکزی عمل میکردند.بعد از مدتی، گسترش این سیستم دولت شهری، باعث میشه تا بین آنها رقابت بیشتری به وجود بیاید و این رقابتها باعث پیشرفت دولت شهرها میشد. هر کدام از آنها، برای پیشرفت سریعتر به صنعت بیشتر توجه می کردند، و علاوه بر صنعت، نهادهای سیاسی و اقتصادی و سیستم جمعآوری مالیاتها هم توی این دوران رشد زیادی میکنند تا سال ۷۷۱ قبل از میلاد که نقطه عطفی در تاریخ سلسله جو محسوب میشه.
توی این سالها، هرچقدر اربابان قلمروهای فئودالی ثروتمندتر و مستقل تر میشدند، به وظیفه خودشان نسبت به طایفه سلطنتی کمتر توجه می کردند و دولت مرکزی هم نمی تونست قدرت خودش رو حفظ کنه. توی همین سال، قبایل کوچ نشین با کمک امیران ناراضی دست به شورش زدند که در نهایت اون، پایتخت، یعنی شهر شیان، سقوط میکنه و شاه یو، به دست شورشیان کشته میشه. بعد از اون، شورشیان که قصد نداشتند این دودمان را کاملا نابود کنند، پسرشاه یو رو به عنوان فرمانروایی دستنشانده بر تخت می نشانند. بعدش امیران شورشی برمیگردند به قلمروی خودشون و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!بعد از این اتفاقات، پادشاه جدید از ترس جونش پایتخت رو به شرق، یعنی به لوئو یانگ منتقل میکنه، و از آن تاریخ به بعد، هم خودش و هم جانشینانش قرنها به صورت یک مقام تشریفاتی بودند و تنها نقش مذهبی خودشون رو در قلمرو کوچک شون انجام میدادند.
تاریخدانها این سال رو به عنوان آغاز دوره دودمان جو شرقی یا پسین میدونند که خود این دوره هم خودش به دو تا دوره تقسیم میشه؛ دوره اول که به دوره بهار و پاییز شهرت داره تا سال ۴۷۶ قبل از میلاد ادامه داره.توی این دوره سرزمین چین درگیر جنگهای داخلی میشه. در اوایل این دوره حدود ۱۷۰ تا دولت کوچک و بزرگ وجود داشت که هر کدوم تلاش میکردند تا سهم بیشتری از قدرت به دست بیارن. دولتهای بزرگتر، کوچکتر ها و ضعیفترها رو قورت دادند، و وقتی دولت های کوچک از بین رفتن، دولتهای بزرگتر به جون هم افتادن.توی دوره بهار و پاییز، جنگها مثل دوره های قبل بود و جنگ ها بر اساس یک سری قوانین سفت و سخت، اما همراه با احترام و با مراسم باشکوهی انجام میشدن. به طور خلاصه اگه بخوام بگم، جوانمردی و سلحشوری، و جنگهای برابر توی اون دوره وجود داشت و هدف جنگها این بود که دولت شکست خورده، خراجگزار دولت پیروز بشه، نه اینکه به طور کل دولت شکست خورده را به هر قیمتی که شده نابود کنن.هدفی که توی دوره بعد از بهار و پاییز، یعنی دوره دولتهای ستیزه جو (یا دوره جنگ ایالتها) دنبال میشد. تو ابتدای دوره دولتهای ستیزهجو، یعنی حدود سالهای ۴۰۰ قبل از میلاد، تنها هشت یا نه دولت مستقل باقی مانده بودند. بعد از درگیریها و جنگ های طولانی، مشخص شده بود تا پیروزی کامل یک گروه، جنگ تموم نمیشه و همچنان ادامه پیدا میکنه. از ویژگیهای این دوره این بود که، جنگ های کوتاه و سلحشورانه، جای خودشون رو به نبردهای طولانی و محاصرههای بلندمدت شهرهای دشمن داده بود، و هدف این جنگها هم تغییر کرده بود.
قبلا، هدف جنگها تصرف بخشی از قلمرو یا تمام قلمرو بود یا هدف این بود که دولت مورد تهاجم رو، مجبور کنند که از یک اتحاد خاصی پیروی کنه. اما حالا هدف جنگها، تسلط کامل و حتی نابودی دشمن به هر قیمتی شده بود.نه فقط هدف، بلکه ساز و کار جنگها هم تغییر کرده بود و تو این دوره، جنگیدن تبدیل به یک حرفه تخصصی شده بود. دیگه فرماندهها و افسرهای سپاه، صرفاً بر اساس پیشینه اشرافیشون انتخاب نمیشدند، بلکه بر اساس مهارت شون توی جنگ و میدان نبرد انتخاب می شدند، و حتی تعداد سربازانی که توی جنگ ها می کشتند، در گرفتن ترفیع بیشتر به درد میخورد تا تبار و دودمان اونها.توی شگردهای جنگی این دوره، دیگه رحم و مروتی وجود نداشت و کسانی که توی جنگ اسیر می شدند در جا کشته میشدند. خلاصه به خاطر این جنگ های خشونت بار و دگرگونی های اجتماعی، وضع جامعه کاملا آشفته بود و این وضع بهونهای میشه تا روشنفکران و متفکرهای چینی، بگردن تا یه راهی برای برگرداندن صلح پیدا کنند.این دوره رو به خاطر عقاید گوناگون و مکاتب فکری که ارائه و مطرح شدن، دوره یکصد مکتب فکری هم میگن، که شاید معروف ترین این مکتبها که تاثیر عمیقی روی تفکر چینی و حاکمان چینی در طول تاریخ داشته، فلسفه کنفوسیوس باشه.
فلسفه کنفوسیوس
کونگ فو زی، که غربی ها اونو کنفسیوس می شناسند، حدود ۵۵۱ قبل ازمیلاد متولد میشه. فیلسوفی که با نظریاتش، پیروان زیادی رو جذب میکنه.تعریف کنفسیوس از یک جامعه ایده آل و نظم سیاسی، تحول بزرگی رو در تاریخ اندیشه چین به وجود میاره. اون معتقد بود که جامعه زمانی خوب عمل میکنه که، هرکس وظیفه تعیین شده خودش را به خوبی انجام بده. واقعا باید این جمله رو با طلا نوشت! اگه هرکسی، سرجای خودش، درست کار کنه جامعه خود بخود اصلاح میشه و رو به پیشرفت میره. حالا فکر کنید کنفسیوس این صحبتها و آموزههای خودش رو ۲۵۰۰ سال قبل گفته و تا به امروز هم این صحبتها هنوز موثرن. بگذریم، …آموزه های کنفسیوس اجتماعی بودند نه مذهبی. اون هیچ وقت ادعا نکرد که از طرف خدا آمده یا اینکه فقط اونه که حقیقت رو میدونه. هدف اون ایجاد یک جامعه عادلانه بود، که توی اون فرمانروا یا عضو مسلط، باید با خیرخواهی، عدالت و انصاف رفتار کنه. وظیفه مردم یا عضو تابع هم اینه که با فرمانبرداری و وفاداری پاسخ بده.با اینکه کنفوسیوس طرفدار تغییر بود، اما فرد شورشی هم نبود که بخواد با خشونت، نظم کهنه و قدیمی رو از بین ببره، بلکه هدف او اصلاح نظام از درون بود. اون هم از طریق تربیت شاگردانی که برای سمت های دولتی تربیت می شدند تا با انصاف و صداقت بتونن درست خدمت کنند.
بجز مکتب کنفسیوس، مکاتب دیگری هم تو اون دوران رشد کردند و محبوب شدند که فلسفه تائوئیسم یکی از اون جریانهای فکری توی چین، در زمان سلسله جو پسین بود. این جریان فکری به جای توجه به انسان، به طبیعت و ذات انسان توجه میکنه. آموزگارهای تائوئیست به پیروانشون توصیه می کردند، که خودشون رو تسلیم سیر عالم کنند. شعار آنها وو_ وِی بود. یعنی هیچ کاری نکن. البته این شعار به معنی بی حرکت نشستن نبود، گرچه بعضی از تائوئیستها این کار می کردند، بلکه معنی اون، بی اعتنایی نسبت به فشارهای اجتماعی بود.
اونها اعتقاد داشتند، خوشبختی در دست کشیدن از تلاش برای ثروت و قدرت و منزلت اجتماعیه.
در امور حکومتی هم، تائوئیستها دیدگاهی کاملاً ضد دیدگاه کنفسیوس داشتن. کنفسیوس از مردم خوب و نیک سرشت میخواست که وارد کارهای حکومتی بشن تا اون حکومت را بهتر کنند. اما تائوئیستها اعتقاد داشتند که نباید وارد کارهای حکومتی بشن، و قانون طبیعی نظام عالم، مهمتر از کارهای حکومتی و اقتدار انسانیه.آنها معتقد بودند که اگه قراره حکومتی وجود داشته باشه، بهتره حکومتی باشه که تسلطش به حداقل برسه یا اینکه اصلا حکومتی نباشه.خیلی از تائوئیستها گوشه نشین شدند و جدا از جامعه زندگی میکردند. این احساس ناامیدی و بیپناهی مردم به خاطر شرایط جنگی و هرج و مرج اون دوره، باعث محبوبیت تائوئیسم شد که مردم از اون طریق به دنبال آرامش روحی و درونی خودشان بودند.با آنکه کنفوسیوس و تائوئیسم از جهاتی با هم تفاوت داشتن، ولی هدف هر دو تا جریان فکری، دفاع از مردم عادی در برابر فرمانرواهای مستبد بود. اما این وسط یه دیدگاه مخالفی به اسم قانونگرایی، توی دوره دولتهای ستیزه جو پایهریزی میشه. این مکتب بر اساس یک رشته قوانین سخت حقوقی تعریف میشد که مملکت داری رو آسون میکرد، به خاطر همین ویژگیاش، مورد توجه امپراطور های زیادی توی سلسله های مختلف قرار میگیرد.هدف این دوتا مکتب، یعنی کنفسیوس و قانونگرایی، برقراری اتحاد توی سرزمین اصلی بود، اما روش آنها خیلی با هم تفاوت داشت. کنفسیوس بر فضیلت، انسانیت و نظم طبیعی امور تاکید داشت، ولی قانونگرایی بر قوانین تعریف شده تاکید میکرد. قانونگراها میگن که حاکمان نباید روی این مسئله حساب کنن که مردم خودشون کار خوب انجام بدن، بلکه باید کاری کنیم که مردم نتونن کار بد انجام بدن.بر اساس این آموزه ها، ایجاد نیروهای امنیتی مخفی و خبررسانی همسایهها از هم دیگه به دستگاه حکومتی، و ایجاد محیط ترس و اضطراب برای جلوگیری مردم از خطا کردن، همیشه مورد توجه طرفداران این مکتب بودن.اما به جز این مکاتب، مکتب دیگه ای هم به اسم یین و یانگ در دوران سلسله جو رشد میکنه. نماد این مکتب و دیدگاه هم همون تصویر معروف دایره سیاه و سفیده. یین و یانگ، مثل شب و روز یا زمستون و تابستون، بخشی از چرخه هستی هستند و شکل ساده شدهای از مفهوم متضادها و مکملهان.
گفتیم در اواخر دودمان جو، هشت یا نه تا دولت مستقل باقی مانده بودند که در نهایت دودمان چین، توسط شاه ژانگ، تمام دولتها را شکست می دهد و از سال ۲۲۱ قبل از میلاد تا ۲۰۶ قبل از میلاد، یعنی هم دوره اوایل شاهنشاهی اشکانی در ایران، بر سر قدرت میمونه.حالا واسه اینکه بین تاریخ دو تا تمدن بهتر ارتباط برقرار کنید، بهتره اینو بدونید که، وقتی تو دوره جو پسین، تو سرزمین چین، دولتها تو سر و کله هم میزدن و با هم میجنگیدند، هخامنشیان تو ایران کشورگشایی میکردند و در اواخر دوره جوی پسین، اسکندر به ایران حمله میکنه و هخامنشیان از بین میرن. بعدش هم که اشکانیان یا پارت ها در ایران روی کار میان،توی چین، سلسله قدرتمند چین قدرت رو دستشون میگیرن. این سلسله چین هم، همونیه که اول ویدئو گفتم کشور چین امروزی، اسمش رو از همین سلسله گرفته. اما چیزی که این سلسله رو با بقیه متفاوت می کنه اینه که اون ها دوباره تمام چین و متحد میکنند و نظم جدیدی را به وجود میارن.
دودمان چین؛ یکپارچگی و سلطه گرایی: ۲۲۱ قبل از میلاد – ۲۰۶ قبل از میلاد
وقتی تو سال ۲۲۲ پیش از میلاد، دولت چی، که یکی از اون دولتهای قدرتمند اون دوره بوده، تسلیم دولت چین میشه، شاه ژانگ، حاکم چین، واسه اینکه خودش رو مهم تر از بقیه فرمانرواها معرفی کنه، لقب شی هوانگ تی رو برای خودش انتخاب میکنه. شی به معنی نخستین و هوانگ تی به معنی شاه شاهان یا سرور بزرگانه، که به طور خلاصه ژانگ لقب نخستین امپراتور را برای خودش انتخاب کرده بود.شی هوانگ تی و وزیرانش از طرفدارای مکتب قانونگرا ها بودند که اقدامات خشن را وسیلهای برای رسیدن به هدف که همان اتحاد و نظم جامعه بود میدونستند. شی هوانگ تی اصلاحات عمدهای رو در امپراطوری خودش انجام میده که اونها رو میتونیم توی سه تا عبارت خلاصه کنیم؛ متمرکز سازی، اصلاح دستگاه اداری، و یکسان سازی.
اول از همه، عناوین و زمینهای خاندان ها و دولت های فتح شده را ازشون میگیره و مجبورشان میکنه نزدیک پایتخت زندگی کنند تا اگه خواستن شورش کنند، سریع متوجه بشه و باهاشون مقابله کنه. بعدش مالکیت سلاح های شخصی را غیر قانونی اعلام میکنه و فرمان تحویل عمومی سلاحها را صادر میکنه تا همه سلاحها از بین مردم جمع بشه. بعد هم سپاهیان دولتهای قبلی را، در نیروی رزمیِ سراسریِ امپراطوری خودش، ادغام میکنه. همراه با این متمرکز سازی ها، شی هوانگتی،دستگاه اداری خودش رو اصلاح میکنه و تمام کارهای امپراطوری رو بر اساس قوانین و مقررات تعریف میکنه و برای اون کارها، شغل هایی رو میسازه. دو نمونه از قوانینی که تعریف میکنه اینه که، هر درخواستی فقط باید به صورت کتبی باشه تا بشه این درخواست را به دیگران ارجاع داد و توی هر سند و درخواست هم باید تاریخ دقیق نوشته بشه تا باعث افزایش سرعت پاسخ بشه.سومین اصلاح اونو گفتیم که یکسانسازی بود، مثلاً در دوران دودمان جو، اقلامی مثل صدف، گوهر، انواع سکهها و اشیای فلزی به عنوان پول در گردش استفاده می شدند که همه این نظام های پولی توی دودمان چین، جای خودش رو به پول مشترکی با ارزش یکسان در سراسر امپراتوری دادند. سکههای فلزی گرد با سوراخی در وسط اون که بتوانند نخی رو از بین آن رد کنند.با این نظام پولی، هم تجارت راحتتر بود، و هم مالیات گیری آسانتر شده بود.
بجز مساله پولی، یکسان سازی در مورد مقیاس وزن ها و اندازهها هم انجام شد. ولی شاید مهمترین یکسانسازی را بتونیم دستور یکنواخت کردن خط چینی بدونیم، دستوری که مقاومت های زیادی رو هم به همراه داشت. توی کشوری که ده ها زبان و گویش وجود داشت، امپراطوری دستور میده تا مجموعه یکسانی از حروف نوشتاری انتخاب بشه و به عنوان دستخط رسمی امپراطوری ازش استفاده بشه. ولی اندیشمند های اون دوره مخالفت می کنند و میگن که اگه اینکار انجام بشه، دیگه نوشتههای گذشته قابل خوندن نیستند و از بین میرن. امپراتور هم عقیده داشت که خیر و صلاح کشور در زمان حال، مهمتر از سنتهای گذشته است و وقتی میبینه اندیشمندان با نظرش مخالفت میکنند، دستور میده تا همه کتابها را به جز چند تا کتاب درباره پزشکی و کشاورزی و پیشگویی، بسوزونن. اینجوری اون مشکلی که میگفتند که دیگه نمیشه کتابهای قدیمی و خوند هم، خود به خود حل شد. چون دیگه کتابی نبود که نگران چطور خوندنش باشن.به خاطر خشونت ها و کارهایی که امپراتور انجام میده، کمکم محبوبیتش را از دست میده و دو بار هم علیه اون سوءقصد انجام میشه که جون سالم به در می بره.{در نتیجه این رفتارها، به تدریج از زندگی عمومی کنار میره و ارتباطش فقط محدود به مشاوران و درباریان میشه.} در کل، به خاطر این شرایط، خیلی از مرگ می ترسید و دستور داده بود تا اکسیر جاودانگی رو واسش پیدا کنند.
وقتی حکیما و اندیشمندان دربار نمیتوانند این کار را بکنند، اونها رو یا میکشه و یا تبعید میکنه. خلاصه شی هوانگ تی، از همه جهات یک دیکتاتور بیرحمی بود که تونست پایههای اصلی پیشرفت آینده چین را بسازه. ولی بخاطر همین افراط کاری ها و سختگیریهای اون، عمر دودمان او بیشتر از ۱۵ سال نشد و بعد از مرگش، پسرش هوهای، سه سال حکومت میکنه که در نهایت با شورشی بزرگ از بین میره و لیو یانگ در سال ۲۰۷ پیش از میلاد یکی از مشهورترین دودمانهای تاریخ چین، یعنی دودمان هآن رو پایهریزی میکنه.ولی قبل از اینکه به تاریخ دودمان هآن بپردازیم، یک نکته دیگر درباره شی هوانگ تی بگم. شی هوانگ تی، همون امپراتوریه که قبل از مرگش، یک مقبره بسیار بزرگ برای خودش میسازه و حدود ۷ هزار سرباز سفالی رو با خودش دفن میکنه تا توی دنیای دیگه کمک حالش باشند. کشف این مقبره، یکی از بزرگترین کشفیات تاریخ چین باستانه که امروزه گردشگران زیادی را هم به این منطقه میکشونه. این پیکره های سفالی آنقدر شگفت انگیزند که در فهرست میراث جهانی یونسکو هم ثبت شدند. جالبه، اندازه این مجسمه ها، اندازه طبیعی انسانه و جالبتر از اون اینه که هیچ دو مجسمهای شبیه هم نیستند و اینقدر روی جزئیات آنها کار شده که به نظر میرسه اونها رو از روی افراد جداگانهای ساختن.
توی این ویدئو فرصت نشد درباره دیوار چین و معماری چین صحبت کنیم و بخاطر محدودیت زمان، فقط درباره تاریخ و دودمان های چین صحبت کردیم که همون هم فقط تا سال ۲۰۰ قبل از میلاد گفتیم. پس مطالب بعدی درباره چین و تاریخ اون رو توی قسمت بعدی ببینید.