تولد و دوران کودکی سیدارته گاوتمَه
تو سال ۵۶۰ قبل از میلاد، در بیشه سر سبزی به نام لومبینی، نزدیکی شهر قدیمی Kapilavastu توی شمال هند، که امروزه تو جنوب نپال قرار داره، پسری به اسم سیدارته گاوتمَه به دنیا میاد. خانواده این کودک از قبیله شاکیه به معنی نیرومند بودند و به همین دلیل یکی از القاب گاوتمه” شاکیه مونی” به معنی “حکیم شاکیه” بوده.پدر گاوتمه، شودُدَنَه و اسم مادرش هم مَهامایا بود. پدر، حاکم قبیله شاکیه بود و زندگی اشرافی داشت و کلی خدم و حشم در خدمت او بودن.اگرچه غالبا اونو به عنوان پادشاه معرفی میکنند و بودا رو هم به عنوان شاهزاده میشناسند ولی به نظر میرسه که پادشاهی اون مبالغهآمیز و با واقعیتهای تاریخی مطابقت نداشته باشه. اما مسلمه که او نسبت به بقیه افراد قبیله خودش، از زندگی مرفهی برخوردار بوده و حاکمیتش هم محدود به افراد قبیله خودش بوده.
با این وجود درباره تولد بودا افسانه ها و داستان های مبالغهآمیز زیادی وجود دارد. یکی از این داستان ها به این صورتِ که، میگن بودا بصورت بالقوه در دنیا وجود داشته و فقط باید این قابلیت بالفعل میشده و در جهان ظاهر میشده، به خاطر همین، یک خونواده نجیب و شریف برای بالفعل شدن بودا انتخاب میشه و بودا توی این خونواده به دنیا میاد و رشد میکنه.یه شب مادر بودا یعنی مهامآیا خواب میبینه که یک فیل سفید و شکوهمندی از آسمان فرود می آید و در شکم اون قرار میگیره. فردای اون شب خواب خودش را برای همسرش تعریف میکند و همسرش هم تعبیر این خواب را از منجمان می خواد.منجما هم، همه میگفتند که مهامایا فرزندی در شکم خودش داره که یا پادشاه جهان و حکمران عالم ظاهر میشه و یا پادشاه نفس و حکمران عالم معنی میشه و ترک، دار و دیار و دنیا می کند.یه روز مهامایا به شهر دیگهای میره تا خویشاوندانشو ببینه. در بین راه تو بیشهای به نام لومبینی احساس میکنه که وقت بهدنیا اومدن فرزندشه. دست راست خودشو برای گرفتن شاخه درختی دراز میکنه و چون دستش به اون شاخه نمیرسه شاخه درخت خم میشه و در دست او قرار میگیرد و درنهایت، مهامایا بدون کوچکترین دردی فرزند خودش رو به دنیا میاره.همزمان با تولد بودا، همسر آینده او و درختی که بعدها در زیر اون ، بودا به مقصد نهایی میرسه هم به وجود آمدن.
دوباره با دیدن نوزاد، برهمنان و منجمان، از روی نشانههای آن گفتند که اون در ۳۵ سالگی یا حاکم دنیا و فرمانروای جهان میشه و یا اینکه تارک دنیا میشه و به روشنایی میرسه.اونها در ادامه به پدر بودا گفتن که اگه فرزند تو، چهار علامت پیری، بیماری، مرگ و ریاضت رو ببینه ترک دنیا میکنه و سلطان عالم باطن میشه.اما پدرش علاقه داشت که گاوتمه فرمانروای جهان بشه و بخاطر همین دستور میده که فرزندش در ناز و نعمت کامل پرورش پیدا کند و تمام و خوشیها و رفاه واسش فراهم باشه و چنان غرق در عشق و لذت و بی خبری باشه تا هیچ منظره اندوهناک و غمگینی رو نبینه. پدر دستور میده که پسرش نباید با افراد پیر و بیمار و مرده و مرتاض هم برخورد داشته باشه و اینجوری گاوتمه در ناز و نعمت کامل بزرگ میشه.خدمتگزاران و خوانندگان و نوازندگان زیادی در خدمت اون بودند تا هر وقت که لازم باشه اسباب خوشحالی او را فراهم کنن. بهترین غذاها و میوه ها و جامه های ابریشمی همیشه برای اون فراهم بوده و همه اسباب مهیا بود تا اون با دنیای غم و اندوه آشنا نشه.گاوتمه تو هم چنین شرایطی رشد میکنه و تبدیل به جوونی برومند میشه. گفته شده که اون کارهای پهلوانی زیادی انجام میداد و از هوش و ذکاوت بالایی هم برخوردار بود و توی تیراندازی هم مهارت های زیادی داشته.
در سن ۱۶ سالگی توی مسابقه تیراندازی شرکت میکنه و قهرمان مسابقه میشه و به پاداش این قهرمانی، دختر عموی خودش” یَشودَرا” به همسری اون درمیاد که حاصل این وصلت پسری به نام “راهولَه” بود.اما علیرغم این همه ناز و نعمت، گاوتمه درون خودش احساس بی قراری میکرد و این همه نعمت، نمیتوانست آن را ارضا کند و آتش درونی او را برطرف کنه با اینحال زندگی اون به همین منوال میگذره تا این که واقعه مشهور چهار منظره رخ میده.قبل از اینکه به داستان چهار منظره برسیم، این نکته رو بگم که، پدر گاوتمه دستور داده بود برای اینکه فرزندش با هیچ کدام از علائم چهارگانه تارک دنیا شدن برخورد نکنه، همیشه موقع گشت و گذار فرزندش، عدهای جلوتر از اون میرفتن تا هرگونه منظره اندوهناک و هر نشونی از نشانه های چهارگانه را از مسیرش دور کنن. اما برخلاف تدبیر پدر، تدبیر تقدیر بر این بود که گاوتمه این مناظر رو ببینه.
چهار منظره
روز اول گاوتمه به همراه ارابهرانش از قصر خارج میشه و مشغول گشت و گذار توی شهر میشه که مردی رو میبینه سخت، رنجور و ناتوانِ و از شدت درد به خودش میپیچه.از همراهش پرسید که این مرد چرا این حالتو داره و اینقدر رنجور و آزرده است؟
همراهش جواب میده که این مرد بیمارِ.گاوتمه دوباره میپرسه که بیماری چیه؟و همراهش در جواب میگه که انسان بر اثر اختلال قوای بدنی، رنجور و ضعیف میشه که بهش بیماری میگن.گاوتمه دوباره میپرسه که؛ آیا همه بیمار می شوند؟ و همراه جواب میده؛ بله، معمولا همه انسان با ضعف قوای بدنی دچار بیماری میشهگاوتمه با دیدن این منظره به فکر فرو میره و وقتی به قصر برمیگرده به اونچه که دیده بود فکر میکنه و میفهمه که بیماری درکمین هر انسانی هست.
روز دوم که گاوتمه به شهر میره، یک فردی رو میبینه که قد خمیدهای داره و از همراهش میپرسه این فرد چرا اینطور خمیده است؟
همراهش میگه این فرد پیر شده و به هنین خاطر قد خمیدهای داره و دوباره سوالات گاوتمه ادامه پیدا میکنه که پیری چیه؟و آیا همه پیر میشن؟ و همراهش در پاسخ میگه که سن انسان که بالاتر میره رفتهرفته قوای بدنی شم تحلیل میره و بلاخره قدش خمیده میشه و این همون پیری که همه به اون دچار خواهند شد.گاوتمه دوباره دچار حیرت میشه وقتی برمیگردن به قصر دوباره در خودش فرو میره و به این اتفاقات فکر می کنه.
روز سوم موقع گشت و گذار در شهر با منظرهی دیگر روبرو میشه، اون میبینه که عدهای، فردی رو به روی نردبان چوبی قرار دادن و روی دوش خودشون حمل می کنن.
ار همراهش می پرسه که این چه منظرهایه و اینا چیکار میکنن؟همراهش جواب میده که اونو تابوت کسی رو حمل می کنند که مرگش فرا رسیدهدوباره میپرسه که مرگ چیه؟و همراهش جواب میده که انسان بعد از چند سال زندگی، بالاخره عمرش به پایان میرسه و روح از بدنش جدا میشه و این همون مرگه. بعد از اون عده ای این جسد بیجان رو روی دوش خودشون حمل می کنند تا به محل اجرای مراسم ویژه برسانن.گاوتمه درنهایت میپرسه که آیا همه می میرند؟و همراهش هم جواب می دهد، بله بالاخره همگان می میرند.اون وقتی به قصر برمیگرده باز به فکر فرو میره و براساس چیزهایی که دیده بود، نتیجه میگیره که زندگی در این جهان ابدی نیست و بیماری و پیری و مرگ در کمین انسانِ و سرانجام زندگی مرگه.همین افکار بود که زندگی گاوتمه رو تیره و تار میکنه و اندوه و هراس رو در قلب اون قرار میده و بیش از پیش بی قرار و پریشان میشه.
روز چهارم، گاوتمه در گشت و گذار خودش توی شهر فردی را میبینید که با دلی آروم و خاطری آسوده با پیراهنی ساده و زعفرانی بر تن، زیر سایه درختی نشسته و فارغ از هر غم و اندوهی قرار داره.
اینبار از همراهش می پرسه که این فرد کیه؟ و همراه جواب میده که این فرد، ریاضت کش و مرتاضه.مرتاض کسی که دل در گرو هیچ چیز و هیچ کس نداره و به دنیا و تعلقات دنیوی بی علاقه است و به خاطر همین غم از دست دادن چیزی را ندارد.گاوتمه متعجب میشه و به سمت مرتاض میره و با اون همصحبت میشه.بعد از صحبتها، وقتی میبینه که کسی مثل خودش، علیرغم همه دارایی ها اینطوری مضطرب و پریشانه و از طرف دیگه کسی مثل اون مرتاض، که علیرغم همه نداری ها، این طوری آروم و آسوده خاطرهِ، بیشتر و بیشتر در فکر فرو میره نتیجه میگیره که تنها راه رستگاری و رهایی همون راهیه که مرتاض انتخاب کرده.بعد از دیدن اون مناظر، گاوتمه دیگه اون فرد سابق نبود، حالش دگرگون شده بود و کلاً گرفته و پریشان به نظر میرسید. اون حال خودش رو با پدرش در میون میذاره، پدر نگران پسرش میشه و تلاش میکند تا نظر او را تغییر بدهد و اونو از پریشان حالی در بیاره، اما موفق نمیشه. گاوتمه، سرانجام در سن ۲۹ سالگی تصمیم نهایی خودش، برای ترک دنیا و ناز و نعمت را عملی میکنه. اون نیمه شب بیدار میشه و به سوی خوابگاه همسر و پسر نوزادش میره اما از ترس اینکه مبادا عواطفش جلوی تصمیم اونو بگیره، بدون اینکه اونارو را از خواب بیدار کنه با اون دو نفر خداحافظی میکنه از منزل خارج میشه و به سمت جنگل حرکت میکنه.گاوتمه نازپرورده دیگه ترک همه چیز کرده بود و احساس آزادی میکرد اون موی سر و ریش خودش رو میتراشه و لباس های گرانبها ش رو درمیاره و جامعی ساده و زعفرانی برتر میکند و یکه و تنها در دل جنگل فرو میره.
ریاضت
گاوتمه، با اراده ای مصمم، قدم در راهی میذاره تا اونو به رهایی مطلق و حقیقت برسونه. اون تصمیم میگیره با تحمل سختی و صبر، به رستگاری برسه که این دوره جستجوی حقیقت، از طریق ریاضت کشی و سختی، یکی از دوره های مهم زندگی اون بود.این دوره ۶سال طول میکشه و گاوتمه در این دوره از زندگیش، سخت ترین ریاضتها را تحمل میکنه.اون اول پیش یکی از حکیمان و مرتاضان هند به نام آلارَه کالامَ میره تا تحت تعالیم اون به هدفش برسه. بعد از یه مدتی که شاگرد این حکیم بوده میفهمه که تعالیم نظری این حکیم، اونو به مقصد مقصود نمیرسونه و اونو ترک میکنه و از پیشش میره.بعد از جدایی پیش حکیم هندوی دیگه به اسم اودَکَه رامَپوتَه میره و مدتی هم شاگردی اونو میکنه اما بعد از مدتی، تعالیم عملی این حکیم هم اونو نمی تونه ارضا کنه و عطشش رو برطرف کنه.وقتی میفهمه که این راه هم اونو به مقصد نمیرسونه، اراده میکنه تا به تنهایی به سوی رستگاری حرکت کنه.بعد از این، گاوتمه به مکان سرسبزی به اسم اورووِلا در منطقه مگده میشه و آنجا اقامت می کنه.اون، این بار برای رسیدن به مقصد، ریاضت کشی رو انتخاب میکنه و مصمم میشه با صبر و بردباری، ریاضت های طاقت فرسا را تحمل کنه.و با ارادهای که داشت، شش سال اینکار رو انجام میده و در نهایت این دوره، کار به جایی رسیده بود که از اون، چیزی جز پوست استخوان نمونده بود.توی این دوره، پنج مرتاض هندو هم که تو همون جا مشغول ریاضت کشی بودند، با گاوتمه آشنا شدند و به خاطر عزم و اراده ای که در او دیدن با او همدم میشن و بهش ارادت پیدا میکنن.سیدارته گاوتمه اعتقاد داشت که هر چقدر بدن انسان بر اثر ریاضت و سختی ضعیف و نحیف بشه، و هرچه تعلقات بدنی اون کمتر بشه، به همون نسبت، هم روح انسان قوی تر میشه، و هم فکر و ذهنش برای درک حقیقت آگاهتر میشه
رهایی
یک روز وقتی گاوتمه میخواست برای آب خوردن به لب رودخونه بره، از شدت ضعف بین راه میافته و بیهوش میشه اون ۵ تا مرتاضِ همراهش فکر کردن، دیگه ایندفعه مرده. اما سوالشون این بود که، آیا قبل از مرگ، بالاخره به مقام رستگاری رسیده بود یا نه؟توی همین افکار بودن که گاوتمه دوباره به هوش میاد و اینبار هم زنده میمونه.بعد از این اتفاقات، گاوتمه درباره ریاضت هایی که تحمل کرده و دستاوردهایی که داشته با خودش فکر میکنه. اون با خودش میگه که؛آیا تا حالا هیچ مرتاض یا برهمنی، چنین سختیهایی را تحمل کرده؟ یا در آینده کسی میتونه چنین شرایطی را تجربه و تحمل کنه؟ فکر میکنم دیگه از این بالاتر وجود نداره و انسان نمیتونه پا را فراتر از این بزاره.اون هر چه بیشتر فکر میکنه، میبینه چیزی جز خودبینی و تن لاغر به دست نیاورده و به اون آرامش و رستگاری که به دنبالش بوده نرسیده و درون خودش، احساس رهایی و روشنایی نمی کند.اگرچه گاوتمه میدید که خیلی از مرتاض ها حسرت همین مرتبهای که اون رسیده را دارند، ولی اون به دنبال رستگاری بود و دلخوش بودن به مرتبهای که مورد رشک دیگرانِ، خودش بزرگترین مانع رستگاریه.سیدارتَه در نهایت با خودش میگه: “در واقع من با این ریاضت کشی مرگ زا، نه به برترین مقام انسانی می رسم و نه به برترین معرفت حقیقی پی میبرم، شاید راه دیگری باشد …من نمی توانم با این تن لاغر، آسان به سعادت برسم، پس بهتر است که خوراکی پرمایه، چون آش برنج بخورم.”
گاوتمه تصمیم میگیره به زندگی عادی خودش برگرده و مثل بقیه شروع به خوردن و آشامیدن میکنه.
اون پنجتا مرتاض همراهش وقتی دیدن که تسلیم نفسش شده و شکست خورده، ترکش میکنند و افسوس میخورند که مدتها از او کمک می خواستند و وقتشونو پیش اون تلف کردن.درنهایت پنج تا مرتاض در ناامیدی اونو رها می کنند و به طرف بنارس میرن.گاوتمه با این که به زندگی عادی برگشته بود، ولی احساس خوشحالی نمیکرد، چون بعد از این همه صبر و تحمل سختی، هنوز به جایی نرسیده بود. اما با این وجود، ناامید هم نبود و به دنبال راهی برای رسیدن به هدفش بود و روزها و ساعتها درباره رستگاری نهایی فکر میکرد.اون یه روز تصمیم میگیرد در زیر درختی که بعدها به درخت بودی، یعنی در خط روشنایی معروف شد، بشینه و تا به حقیقت و رستگاری نرسیده از جای خودش بلند نشه.اون هفت هفته، رو به شرق، زیر درخت میشینه و در خودش فرو میره.تو این مدت هم نیروی اغواگر مارَ تلاش میکرد تا اونو وسوسه کند.گاهی سیدارته رو تهدید میکرد، و گاهی با ظاهر کردن ماهرویان افسونگر تلاش میکرد تا اونو از تصمیمی که گرفته منحرف کند.مارَ یکی از شیاطین دنیاست. اون میدونست که اگه امروز سیدارتَه به مقام روشنایی برسه، دیگه نمیتونه اون رو شکست بده بخاطر همین همه تلاشش رو میکنه تا جلوی این اتفاق رو بگیره.مارَ با ارتش بزرگی به سیدارتَ حمله میکنه. اون چندین دست داره و توی هر دستش هم یک سلاح وجود دارد.وقتی همه نیروهای مارَ سلاحهاشون رو به سمت سیدارتَه پرتاب میکنند، همه این سلاح ها تبدیل به گل می شوند و جلوی سیدارته روی زمین میافتند و اینجوری هیچ آسیبی به سیدارتَه نمیرسد.اما خوب طبیعتا مارَ هم تسلیم نمیشه و میخواد هرجوری شده تمرکز سیدارتَه رو به هم بزنه.بخاطر همین سه تا از دختران زیبارو رو واسه وسوسه اش میفرسته که کاری از اونا هم برنمیاد. ولی باز هم مارَ تسلیم نمیشه و اینبار واسه پرت کردن حواس سیدارتَه، با صدای بلند داد می زنه که: “سیدارتَه، اونجایی که نشستی مال منه و من می خوام سر جای خودم بنشینم”بعد، همه سربازهای مارَ شهادت میدن که: بله! اینجا متعلق به مارَ است.همونطور که توی مجسمه های بودا می بینید، سیدارته فقط انگشتش رو روی زمین میذاره و می گه این زمین شهادت میده که اینجا متعلق به منه.بعد از اون یک دفعه زمین میلرزه و همه یاران مار از ترس فرار می کنند.سیدارته توی این مدت فهمید که، مهمترین مانع آدم برای رسیدن به مقصد نهایی، همان دلبستگی و تعلق خاطر اونه.حالا این تعلق میخواد به دنیا و امور دنیوی باشه، یا تعلق به مقام ترک دنیا و رسیدن به بالاترین مراتب ریاضت.اون فهمیده بود که تنها راه رهایی، قطع این تعلقات و وابستگی هاست.سیدارتَه هرچه بیشتر به فکر فرو می رفت و تامل میکرد، به مراتب بالاتری از بیداری و بینایی می رسید و در نهایت، یکدفعه حس میکنه که نوری بر دل اون تابیده و حالا دیگه میتونه تمام حقایق هستی رو ببینه و درک کنه.وقتی میبینه از هر قید و بندی رها شده و از چرخه تولد پیدرپی خلاص شده و به عبارتی رستگار شده، آروم میشه. گاوتمه یا همون سیدارته، در سن ۳۵ سالگی، به بینایی و روشنایی، و رهایی مطلق یا نیروانا میرسه و به همین خاطر بهش لقب بودا به معنی بیدار و آگاه و روشن میدن.
بعد از اون اتفاقات، بودا شک داشت؛ حالا که به این مرتبه رسیده، بهتر در افکار خودش غرق باشه یا اینکه باید به دیگران هم کمک کنه تا به راه رستگاری برند و به رهایی برسد. که در نهایت بودا تصمیم میگیرد تا آیین خودش را به دیگران هم آموزش بده.بودا اول سراغ اون ۵ تا مرتاضی میره که ترکش کرده بودند، همونایی که وقتی بودا ریاضت را ترک کرد و به زندگی عادی برگشت، ناامید شدن و اونو رها کردن.بودا این ۵ نفر را در نزدیکی بنارس در جایی به نام باغ غزالان پیدا میکند. وقتی بهشون نزدیک میشه، این ۵ تا مرتاض تصمیم میگیرند، که چون تسلیم شده و دست از ریاضت کشیده، تحویلش نگیرد به احترامش از جای خودشون هم بلند نشن، فقط اگه خواست بشینه یه جایی بین خودشون واسش باز کنند.ولی وقتی بودا نزدیک میشه، تغییراتی را در بودا حس میکنند و عهد خودشون رو فراموش می کنند به احترامش بلند میشن و برای شستن پاهای بودا آب میارن به صحبتهای اون گوش میدن.توی همین مکان، و برای همین ۵ تا مرتاض بود که بودا اولین خطابه خودش رو انجام میده که به خطابه باغ غزالان معروف میشه.
خطابه باغ غزالان:
اون توی این جلسه مهمترین دستاورد خودشو اینجوری میگه:” در این عالم تمام اشیا را دو حدود و طرف است، و زاهد از هر دو طرف باید بپرهیزد. یکی زندگی این دنیاست که سراسر عیش و نوش و لذت و خوشی است و غیر حقیقی است، و دیگری زندگی سراسر رنج و ریاضت و سختی.لذا زاهد باید از این افراط و تفریط بپرهیزد و راه میانه را، که عدالت حقیقی است طی کند. این راه دانش و بینش می آورد و به آرامش و نیروانا میانجامد.”بعد از این صحبتها، اون پنجتا مرتاض، از یاران و پیروان بودا میشود و در گسترش آیین بودا بهش کمک میکنند.بودا اعتقاد داشت انسانِ علاقهمند، فقط باید با تمرین، روی خودش و افکارش کار کنه، بدون اینکه به لوازم سنتی مذهب، مثل الهه، عبادت، آداب و مراسم مذهبی، روحانیت یا کشیش و اتصالات فوق طبیعی هیچ نیازی داشته باشد.اون با گسترش این تفکرات، با بعضی از آیینهای برهمنی یا همون هندوییسم کهن هم مخالفت میکند و پیروان زیادی را جذب آیین خودش میکند.وقتی شاگردهای بودا به ۶۰ نفر رسیدند، بعضی از آنها را مامور می کند تا پیام نجات و رستگاری ساده اون رو به سرزمینهای اطراف ببرند و تبلیغ کنند.بودائیسم با پنج پیرو شروع کرد و کم کم به سرزمینهای زیادی راه پیدا می کند و امروزه بیش از ۶۰۰ میلیون پیرو دارد.بوداییسم اولین دین و آئینی بود که مرزهای قومی و ملی را شکست و حالت بینالمللی به خودش گرفت. و یکی از عواملی که تو محبوبیت این دین میتونیم نام ببریم، اینه که مروجان آموزه های بودا، هیچ وقت از خشونت برای گسترش بودیسم استفاده نکردند و تنها سلاحی که داشتند عشق و محبت بی پایان بوده، و به خاطر همین آموزه های بودا با صلح و آرامش، و بدون جنگ و خونریزی وارد سرزمین های مختلف شده است.در نهایت بودا، بعد از یک عمر تلاش و تبلیغات و گسترش آیین خودش، در سن ۸۰ سالگی در روستای کوشینَگَر می میره و به بالاترین مراتب رستگاری که همان نیروانای کامل یا پری نیروانا نائل میشه.
چهار حقیقت شریف
در تعالیم بودا چهار حقیقت وجود دارد که فلسفه این آیین را شکل میدهند. این چهار حقیقت از اولین صحبت های بودا، توی اولین خطابهاش بین همون ۵ تا دوست قدیمی اش گرفته شده که بودا توی این صحبتها، اولین حقیقت دنیا را رنج میدونه و میگه، من فهمیدم که :در دنیا یک رنج است، به دنیا آمدن رنجِ، پیر شدن رنجِ، از دنیا رفتن رنجِ، بودن با آنچه که دوستش نداری رنجِ و جدا شدن از چیزی که دوستش داری هم رنجِ.اما بودا در ادامه صحبتهایش میگه، این رو هم فهمیدم که این رنج یک ریشه مشخص داره که اون ریشهاش تشنگی و حرص ولع است.پس حقیقت دوم رو، وجود علت برای رنج میدونه.اون برای حقیقت سوم هم میگه که من فهمیدم، امکان رهایی از این رنج وجود دارد. یعنی انسان در همین دنیا میتونه به یک درجه از دانش برسه که این رنج رو از بین ببره و حقیقت چهارم رو هم اینجوری معرفی میکنه که، وقتی ما فهمیدیم رنج وجود دارد و فهمیدیم این رنج یک دلیلی داره و بعد فهمیدیم که امکان رهایی از رنج در همین دنیا وجود دارد، حالا باید بدانیم که یک راهی هم وجود داره که با رعایت اصول هشتگانه این راه، شخص میتونه به رهایی برسه.برای درک بهتر مسئله، این چهار حقیقت، که چهار حقیقت شریف و چهار حقیقت برین هم بهش میگن رو به صحبتهای یک پزشک تشبیه می کنند که به بیمارش میگه، در بدن تو یک بیماری وجود داره که این همون رنج و این بیماری یک علت مشخصی داره که یک ویروس یا یک میکروب و حقیقت سوم اینکه امکان درمان و رهایی از این بیماری وجود دارد و حقیقت چهارم هم همون داروییه که برای درمان این بیماری تجویز میکنه.این چهار حقیقت را شاید بتونیم آموزههای نظری بودا بدونیم که بعدها بودا با آموزشهای عملی خودش، یعنی اون راه های هشتگانه، آسین خودش را تکمیل می کند.
راه هشتگانه آیین بودا
راه هشتگانه، یعنی راهی که قراره فرد رو به رهایی از رنج برسونه و این چیزیه که عملاً پیروان باید در آیین بودا انجام بدهند. این راه هشتگانه شامل بینش یا دیدگاه درست، عزم یا انگیزه درست، گفتار درست، کردار یا رفتار درست، معاش یا زندگی درست، تلاش و کوشش درست، تأمل و تفکر درست، و سمادی یا تمرکز درسته.اولین گام این راه هشتگانه بینش درست یا بینش کامل هست. یعنی اینکه کسی که وارد این راه میشه، باید به این درک رسیده باشه که، رنجی در دنیا هست و این رنج دلیلی داره، و این رو هم بدونه که از طریق راه هایی امکان رهایی از این رنج هم وجود دارد. حالا این اولین گام یعنی چی؟دقیقا معنیش میشه؛ اعتقاد به همون حقایق چهارگانه شریف.اما دومین راه، انگیزه درستِ: یعنی اینکه قبلا، عقل شما حکم کرده که راه رهایی وجود داره و باید از دنیا و شهوات حسی اون کنارهگیری کنه، ولی هنوز به مرحله عمل نرسیده.توی این مرحله شما باید عاطفه و احساس تون رو هم درگیر این قضیه کنید: یعنی عملاً باید هیچ کینهای نداشته باشید و از نفرت و اذیت و آزار و شهوت دوری کنید. در مجموع عزم یا انگیزه درست، یعنی اینکه شما تصمیم می گیرید که وارد یک مرحله سلوک بشید.اما سومین راه از راه های هشتگانه؛ گفتار درسته؛ فکر کنم این دیگه واضح باشه، اما بازم معنیش رو میگیم؛ گفتار درست یعنی فرد باید از دروغ و تهمت و ناسزا و توهین به دیگران دوری کنه.اگه دقت کنید این راهها و مراحل طور نیست که بگوییم باید اینها به ترتیب باشه و یک نفر باید مثلا اول راه سوم را تکمیل کنه و بعد به راه چهارم برسه، نه، همه اینها در کنار هم باید رعایت بشن و انجام داده بشن.راه بعدی، رفتار درسته که منظور از این، راستی و درستی در رفتار و کردار آدم که شامل این موارد؛پرهیز از قتل، پرهیز از دزدی، پرهیز از بی عفتی و هرزگی، و یکی از مواردی که پیروان بودا خیلی بهش معتقدند، پرهیز از خوردن مسکرات و هر چیزی که باعث مستی انسان میشه.مورد پنجم؛ راه امرار معاش درسته؛ یعنی انسان باید از کارهایی که باعث آزار به دیگران میشه بپرهیزه؛ مثلاً خرید و فروش مسکرات، و خرید و فروش جنگ افزارها، و خرید و فروش سم برای مسموم کردن حیوانات و انسانها، و سلاخی حیوانات، همه جزو کارهای ممنوع در این آیین هستند. ممنوعیت اینها نه به لحاظ فقهی، بلکه از این نظر ممنوع هستند که مانع از رسیدن یک سالک به مقام والای معنوی میشن.ششم، تلاش درسته که چهار رکن دارد که باید برای آنها تلاش بشه؛ مورد اول تلاش برای دور ماندن از افکار و اندیشههای بد، مثل وسوسه است. دومین کوشش، تلاش برای پیروزی و ریشه کنی اندیشههای بدِ و سومین مورد، تلاش برای ایجاد و شکوفایی اندیشه های خوب و شایسته مثل مهربانی و مهرورزیه و آخرین گام، تلاش و کوشش برای حفظ این اندیشههای خوبه.
ولی حالا این تلاش درست که میگن، دقیقا یعنی چی؟فرض کنید شما نسبت به یک نفر احساس حسادت دارید و بهش حسادت می کنید. قدم اول اینِ که شما این فکر و اندیشه بد رو شناختید و حالا تلاش میکنید با تفکر و کار کردن روی ذهن خودتون این حس رو کمتر کنید و در نهایت اونو از بین ببرید. و یا اینکه با مهربونی به همان شخصی که حسودیشو می کنید، بتونید این صفت بد رو در وجودتون از بین ببرید.پس شما با این تلاش دارید افکار و اندیشههای بد را از خودتون دور میکنید و مانع از ورود این ها به ذهنتون میشید، و این صفات خوب و یا فضیلت هایی که ندارید رو، توی خودتون ایجاد میکنید و حفظ میکنید که همه اینها بخشهایی از تلاش درست در راه رسیدن به رهایی در آیین بوداست.هفتمین مورد از راه هشتگانه، تامل و تفکر یا آگاهی درستِ؛ این رو به انگلیسی Mindfulnes یا Awareness هم ترجمه کردند که در واقع میشه گفت، کلیدِ قبولیِ اعمالِ فرد، یا عمق پیدا کردن اعمال فردِ. یعنی همون حضور دله که این حضور در مقابل حواس پرتی قرار میگیره. یعنی اگه شما یه عمل عبادی را میخواهید انجام بدین، و توش حضور دل نباشه، این عمل اثر لازم رو نداره. مثل این میمونه که شما نماز میخونی، ولی وسط نماز همش به قسط و قرضها فکر می کنی، یعنی عملاً دل به کار ندادی.هشتمین راه هشتگانه هم، سمادی درستِ؛ که سمادی رو، هم تمرکز و هم مدیتیشن و یکتایی ترجمه کردند. و منظور اینه که فرد، طی این مرحله، آنچنان غرق تأمل و تفکر میشه که چیزی جز موضوعی که بهش فکر میکنه توی ذهنش نمیاد.این مرحله اولیه معنای سمادیه، ولی تو سطوح بالاتر، سمادی یعنی رسیدن به اوج تمرکز، که یعنی از جان و بدن خودتون رها میشین و عملاً بدنتون رو رها میکنین و این روح، شروع میکنه به سیر کردن در عالم ملکوت و چشم و دل باز می شه که به یکسری علوم معنوی و عرفانی دست پیدا میکنید.
اینها بخشی از تعالیم بودا برای رهایی بود، اما با این وجود هنوز خیلی از افراد، بودیسم رو دین کامل نمی دانند و آن را فقط یک فلسفه برای رفتار انسان ها به حساب میارن. نظر شما در این باره چیه؟ به نظر شما بودایی، یک دین محسوب میشه یا یک مکتب خاص رفتاری؟
منابع:
ادیان هند – دکتر فیاض قرایی
تاریخ شبه قاره هندوستان، دکتر کریم نجفی برزگر