امیر کبیر قسمت دوم
توی قسمت قبل گفتیم که محمدشاه میمیره و تقریبا ۵۰-۶۰ روز طول میکشه تا ناصرالدین شاه ولیعهد، از تبریز به تهران برسه و توی این مسیر امیرکبیر هم به شاه جوان کمکهای زیادی میکنه.در این مدت مادر ناصرالدین شاه، یعنی مهدعلیا کشور رو اداره میکنه و تا زمان رسیدن ولیعهد، میخ خودش رو در دربار محکم میکوبه.وقتی شاه جوان به تهران میرسه، امیرکبیر رو صدراعظم خودش انتخاب میکنه و وقتی میبینه مهدعلیا، تونسته از پس اداره کشور و مقابله با شورشیا بر بیاد، اونو به عنوان یکی از مشاوران خودش انتخاب میکنه و بهش بال و پر میده.(حالا دیگه با این اوصاف بریم ادامه داستان سرگذشت زندگینامه امیرکبیر…)
بعد از به صدرات رسیدن امیر، کمکم مخالفتها باهاش شروع شد و رقیبانش که چشم دیدن اونو نداشتن شروع به مخالفت و فتنهافکنی کردن. در قدم اول، امیر با فشار کاردار سفارت انگلیس و مهدعلیا، چاره ای نداشت و مجبور شد که میرزا آقاخان نوری، وزیر لشکر سابق را که تو قسمت قبلی دربارهاش کمی صحبت کردیم رو، در کارهای دولتی دخالت بده و اونو به مقام وزارت کشور منصوب کنه.
همین اول یک نکته رو بگم که در اون دوره، سفیر انگلستان و روسیه، توی دربار خیلی تاثیرگذار بودن و عملا گاهی اوقات کشور رو اونا میچرخوندن و توی تصمیمگیریهای کلان نقش مهمی داشتن. بخاطر همین با افرادی که توی تیم اونا نبودن بد رفتار میکردن. هرکدوم از اونها هم توی دربار برای خودشون یارهایی داشتن و به کمک اونا خواستههاشونو جلو میبردن.
امیرکبیر قبل از اینکه به تهران بیان با دختر عموی خودش، یعنی دختر حاج شهباز خان، ازدواج میکنه. اسم همسر اول او، جان جان خانوم بود که حاصل این ازدواج، سه تا فرزند بود. به گفته دکتر پولاک اتریشی، که بعدا میگیم کی بوده، وقتی امیر صدراعظم میشه، از همسر قبلی خودش جدا میشه و به اصرار ناصرالدین شاه، با خواهر تنی ناصرالدین شاه، یعنی ملکزاده خانم، ملقب به عزت الدوله ازدواج میکنه. موقع این ازدواج، عزتالدوله ۱۳ سال داشت و امیر تقریبا ۴۲ ساله بود و با اینکه امیر در ابتدا مخالف این ازدواج بوده، اما با اینحال در سال ۱۲۲۷ این ازدواج ثبت میشه و امیر کبیر از این ازدواجش هم دوتا دختر داشت
امیر در نامه خودش به ناصرالدین شاه درباره ازدواجش با عزتالدوله اینجوری مینویسه:از اول، برخودِقبله عالم، معلوم است که نمیخواستم در این شهر صاحب خانه و عیال شوم. بعد به حکم همایون و برای پیشرفت خدمت شما، این عمل را اقدام کردم.حالا دلیل اصرار ناصرالدین شاه بر این ازدواج چی بود؟
گفتیم که ناصرالدین شاه با کمک امیر به سلطنت رسیده بود و یجورایی الان تنها حامی اون توی دربار بود. درباریا میگفتن که چرا فرزند یک آشپز باید به ما امر و نهی کنه و مملکت رو چرا باید یک آشپز زاده بچرخونه؟ خلاصه شاه برای حمایت بیشتر از امیر، این ازدواج رو پیشنهاد میده، و حالا امیر کبیر بجز صدراعظمی، داماد خانواده سلطنتی هم بود. این ازدواج، عزت و احترام امیر رو از قبل بیشتر کرد و قدرت اون رو در برابر دشمنان و مخالفانش بیشتر کرد.
خب حالا بهتره کمی با اخلاق و منش امیرکبیر آشنا بشیم و بعد برسیم به کارهایی که در دوره صدارت ۳۹ ماهه خودش انجام داد.امیر مرد دین داری بود و مثل هر ایرانی مسلمان، از بچگی به حفظ آداب دینی و رعایت اصول و قواعد مذهبی بار اومده بود.اون تمام ظواهر مذهب شیعه را که مذهب آبا و اجدادی و دین رسمی مملکت بود رعایت میکرد.نماز و روزهاش ترک نمیشد، در مجالس روضه حاضر میشد و وقتی هم که فرصت داشت از خوندن دعاوزیارت نامه غفلت نمیکرد.
امیر چون مردی سیاستمدار بود، همیشه سعی می کرد عدالت را اجرا کنه و از تجاوز به مال مردم جلوگیری میکرد.یه بار دیگه یادآوری کنم که امیر آدم دینداری بود، اما هر وقت که می شنید یه عالِم روحانی، به نام دین و مذهب، مانع اجرای حکمی میشه که امیر، برای اداره مملکت و صلاح همه گرفته، قاطی میکرد و با تمام قدرتش جلوی اون روحانی میایستاد.
البته این عمل رو میشه اینطور هم برداشت کرد که، امیر نمی خواست در مقابل قدرت دولتی، قدرت دیگری قد علم کنه تا هر وقت که خواستن، با برانگیختن مردم، به بهونه کردن مصلحت دین، دولت رو از کار نگه دارن.شاید فکر کنید امیر با مذهب شیعه مخالف بود، و یا مثل بعضیا فکر میکرد دین را باید از سیاست جدا کرد، ولی باید بگیم امیر مدافع متعصب مذهب شیعه بود و این کار رو در مبارزه با فرقه بابیه هم نشون داد.
اما یک نکته جالب درباره رابطه امیر و روحانیون این بود. میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران بود. وقتی عدهای به تحریک مخالفان امیر، علیه او شورش میکنن، میرزا ابوالقاسم از امیر حمایت میکنه برای خوابوندن این شورش کمک میکنه. بعد از اینکه این فتنه خوابید، امام جمعه همیشه مدعی بود که اگه دخالت نمیکرد دولت امیر بر باد میرفت و منظورش این بوده که امیر مادامالعمر باید خودش رو مدیون و تحتالحمایه امام جمعه بدونه و دست اونو برای انجام هرکاری باز بذاره.
اما امیر که این ادعا رو درست نمیدونست، زیر بار این حرفها نرفت و به محض اینکه دید امام جمعه احکام سرسری به دست مردم میده و مجرمین رو در خونه خودش و مسجد سلطانی به بست میپذیره و مانع اجرای حکم عدالت میشه، باهاش برخورد میکنه و جلوی اونو میگیره و وظایف و اختیارات اونو فقط محدود به پیشنمازی مسجد شاه میکنه.توی این جمله، یک اصطلاح داشتیم ؛به بست پذیرفتن، یا به بست نشستن،
خیلی جالبه، در قدیم وقتی مردم خطایی میکردن و یا کسی دنببال اونا بود، خودشون رو به امامزاده یا حرم و یا مسجد میرسوندن و اونتجا بست مینشستن و تو این شرایط کسی حق نداشت که به زور اونارو بگیره و کاری به کارشون داشته باشه. همون کاری که اگه خاطرتون باشه تو قسمت قبل گفتیم، حاجی میرزا آقاسی بعد از مرگ محمدشاه به حرم حضرت عبدالعظیم میره و اونجا بست میشینه و حتی در مراسم تدفین محمدشاه هم حاضر نمیشه.
خلاصه امیر اینجوری عمل بست نشستن در حرم رو هم برمیداره و با بی عدالتیها مبارزه میکنه، حالا از طرف هرکی که میخواست باشه.البته امیر با این کاراش، واسه خودش دشمنان بیشتری رو هم میساخت.یکی دیگه از کارهایی که امیر از همون اوایل ورودش به تهران و قبول مقام صدارت کرد، کم کردن حقوق درباریان و گاهی قطع حقوق اونها بود و حتی برای خود شاه هم حقوق تعیین کرده بود. از همه اینها بدتر، حقوق مهدعلیا، مادر زنش و مادر شاه رو کم کرد!! خدایی این یکی دیگه جسارت میخواست! آخه آدم حقوقو مادر زن رو کم میکنه؟!
خلاصه اون تلاش کرد به وضع خزانه سر و سامان بده، قوانین مالیاتی رو اصلاح کرد و جلوی خرجهای بی حساب و کتاب درباریان رو گرفت. اون موقع ماموران دولتی وقتی به ماموریت میرفتن، چون مامور دولت بودن، آذوقهشونو بین راه از مردم میگرفتن. امیر جلوی این کار رو هم گرفت. به دستور امیر، مأموریتهای دولتی باید به حکم دولت انجام میشد و دولت هم باید هزینه انجام مأموریت را، به مأمور پرداخت کنه و مأمور هم موظف بود که آذوقه اش را به قیمت روز، در طول مسیر بخره.
با رشوهخواری شدیدا مبارزه کرد و خودش هم هیچوقت از هیچ کسی هدیه قبول نکرد و به همه دولتیها هم دستور داد که از هیچ کسی هدیه نگیرن. بجز این کارها اصلا دوست نداشت که از القاب و عناوین فرمایشی استفاده کنه و کلا مخالف این قضیه بود و تلاش کرد تا این القاب رو هم از بین ببره.
امیرکبیر چون زمان عباس میرزای ولیعهد در آذربایجان، سمت لشکرنویسی و بعد از آن منشیگری نظام را بر عهده داشت و با هیاتهای نظامی انگلیس و فرانسه آشنا بود، معتقد بود که باید دست به اصلاحات نظامی در ایران بزند.پس بعد از صدارت دست به کار شد و اصلاحاتی رو هم در ارتش و نظام بوجود آورد.بخشی از اصلاحات او شامل این موارد بودن:
قوانین اخلاقی و تغییر در رفتار سربازان و عدم تعرض آنان به اموال و ناموس مردم/برقراری حقوق معین برای افسران و سربازان/ ایجاد قورخانه (یا همون اسلحهخانه) و تهیه لباس به سبک ارتش کشور اتریش و تهیه کتبی در ارتباط با فنون نظامی از جمله کارهایی بودن که امیرکبیر درباره ارتش انجام داد.
اما جالبه، هرکدوم از این اصلاحاتی که اون انجام میداد، به یه عدهای بر میخورد و یه عدهای دشمن اون میشدن. این دشمنیها همه جمع شدن و اعتراضها نسبت به اون هر روز بیشتر و بیشتر میشد. همیشه پشت سر او پیش شاه بدگویی میشد و تلاش میشد تا اعتبار اونو پیش شاه کم کنن.
بالاخره این بدگوییها و دشمنیها اثر میکنه و شاه هم تحت تاثیر دیگران، دستور عزل امیرکبیر رو صادر میکنه. اما قبل از اینکه به اون بخش داستان برسیم، بهتره کمی دیگه از کارهای این بزرگمرد بگیم، تا وقتی به قسمت پایانی داستان میرسیم بیشتر افسوس بخوریم. امیر توی این مدت کوتاه سه سال و دوماه صدارتش اینقدر کار انجام داده بود که اگه بخواهیم همهشون رو بگیم، باید ساعتها ویدئو بسازیم. پس فقط به یکی دوتا از موارد مهم دیگهاش اشاره میکنیم.
[امیر و دانش، فرهنگ و مسائل اجتماعی]
گفتیم امیر کبیرِ روشن فکر و فرنگ رفته، عقیده داشت کشوری که میخواد پیشرفت کنه، باید یک جامعه و مردم آگاهی داشته باشه. جامعه آگاه بالاخره دولتمردان و حاکمان آگاهی رو هم به خودش میبینه. پس با این تفکر، امیر تلاش کرد تا آگاهی جامعه رو بالا ببره و برای اینکار برنامهریزی کرد.
یکی از اقدامات تاثیرگذار اون، انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه در سال ۱۲۲۹ خورشیدی بود. وقتی این مطالب رو میخوندیم، یک نکته خیلی واسم جالب بود که نمیدونستم. اون نکته رو با یک سوال از شما میپرسم، به نظرتون اولین روزنامهای که به زبان فارسی چاپ شد کی و کجا بود؟
تاریخ روزنامهنگاری ایران هم خیلی واسم جالبه، امیدوارم بتونیم یه روزی، یک ویدئو هم درباره این موضوع بسازیم. حالا جواب سوالی که پرسیدیم! اولین رونامهای که به زبان فارسی چاپ شد، کی؟ و کجا بود؟
پاسخ این سوال قطعا وقایع اتفاقیه نیست و اگه اجازه بدید انتهای ویدئو پاسخش رو بگیم. ولی این نکته رو بگم که قبل از وقایع اتفاقیه یعنی حدود ۱۳-۱۴ سال قبل از اون، میرزا صالح شیرازی در ایران روزنامه کاغذ اخبار رو چاپ کرده بود و حالا بعد از این مدت، امیرکبیر تصمیم میگیره تا برای رشد آگاهی در سطح جامعه و دربار، این روزنامه رو چاپ کنه. روزنامهای که بصورت هفتگی چاپ میشد.
خانم مِری شِیل، همسر سفیر انگلستان در اوائل دوره پادشاهی ناصرالدین شاه، توی کتاب خودش که از سالهای حضورش در ایران نوشته بود، درباره این روزنامه هم مینویسه.اون میگه که صدراعظم ایران بعد از انتشار روزنامه، برای اینکه از انتشار دائمی اون در تهران و بقیه ولایتها مطمئن بشه، خرید حق اشتراک این روزنامه رو برای کارکنان دولت اجباری کرد، البته نه همه کارکنان!فقط اونهاییکه مثلا فلان مقدار درآمد داشتن. هدفش هم این بود که میگفت، اگه شما برای دولت کار میکنی، باید بدونی توی دنیا و مملکت چه خبره و برای دونستن این مطالب هم، باید هزینه کنی.
در زمان حیات امیر، ۴۱ شماره از این روزنامه چاپ شد و بعد از امیر هم، چاپ میشد ولی نام اون تغییر کرد و با اسامی روزنامه دولت علیه، روزنامه ایران و درنهایت رووزنامه دولتی چاپ میشد.این روزنامه واقعا قدم بزرگی در کشور محسوب میشد اما بجز اون، با استخدام مترجمینی، کتابهای زیادی رو هم برای مردم ترجمه کرد.اما مهم تر از همه اینها، تاسیس مدرسه دارلفنون بود. مدرسهای که فارغالتحصیلان اون در آینده ایران و در جنبش مشروطه بسیار تاثیر گذار بودن.
گفتیم که سال ها قبل امیر از روسیه دیدن کرده بود و توی اون سفر با مدارس فنی و نظامی روسها آشنا شده بود و از همونجا ایده تاسیس مدارس تخصصی در ایران رو تو ذهن خودش میپروروند. البته ظاهرا ۳ سال قبل از اینکه امیر این کار رو انجام بده، خبر تاسیس دارلفنون در استانبول روی این تصمیم امیر هم اثرگذار بوده.
قبلا رسم بر این بود که چند نفر برای یادگیری و کسب علم و دانش جدید، با هزینه دولت به فرنگ اعزام میشدن و بعد از چند سال برمیگشتن تا یافتههای خودشون رو تو کشور خودشون اجرا کنن و به بقیه آموزش بدن. اما امیر این شیوه رو زیاد موثر نمیدونست. بخاطر همین تصمیم گرفت تا بجای اینکه دانشجو به خارج اعزام کنه، اساتید رو به ایران بیاره و بتونه در مدت زمان کمتر، افراد بیشتری رو آموزش بده. پس با همین دیدگاه مدارس دارالفنون رو تاسیس کرد.
اون همزمان با ساخت ساختمانها، یک نفر رو مامور میکنه تا به اتریش و آلمان بره و از اونجا اساتید مجربی رو استخدام کنه. نکتهای که خیلی جالب بود و من دوباره اینو نمیدونستم، این بود که در نامهای که امیرکبیر به اون مامور مینویسه بهش اینجوری دستور میده که:به مملکت نَمسَا و پروسا رفته، شش نفر معلم ماهر تا مدت شش سال اجیر کرده تا مبلغ چهارهزارتومان برای مقرری آنها و برای هر یک از آنها جهت مخارج آمدن و رفتن مبلغ چهارصد تومان قرار بگیرد…
حالا پروسا رو میدونستم که امپراتوری قدیم آلمان رو میگفتن، اما نمیدونستم قبلا اتریش رو نمسا میگفتن. یعنی تا همین هفته پیش این نکته رو نمیدونستم.خلاصه امیر معلمانی در رشتههای پیاده نظام، سوارهنظام، توپخانه، هندسه، معدنشناسی، حکمت و جراحی و تشریح (یا همون طبابت)، از اتریش استخدام میکنه و بعدا رشتههای جغرافیا، زبان فرانسه، ریاضی، ادبیات، موسیقی و خیلی چیزای دیگه هم اضافه شد.
درنهایت این مدرسه شروع به کار میکنه و حتی بعد از مرگ امیرکبیر، با وجود مخالفتهای زیادی که وجود داشت، با حمایت ناصرالدین شاه به کار خودش ادامه میده.اما یک داستان دیگه درباره دلسوزیهای امیرکبیر وجود داره که فکر میکنم دیگه همه شنیده باشید. داستانی که بی شباهت به دوران حال حاضر و کرونا و بیماریهای همهگیر نیست.
در اون دوران بیماری آبله جمعیت زیادی از مردم رو کشت. بخاطر همین، امیر کبیر قانون آبله کوبی عمومی رو وضع کرد تا مردم رو مجبور کنه که تا آبله کوبی کنن. آبله کوبی هم همون واکسیناسون امروزی خودمونه.خلاصه امیر نیروهایی رو برای این آبله کوبی سرتاسری تربیت میکنه و رسالهای رو هم از انگلیسی به فارسی ترجمه میکنه و به ولایات میفرسته. امیر خیلی تلاش میکنه تا خود مردم به آگاهی برسن و فواید آبلهکوبی رو درک کنن و خودشون به سمت اون بیان. اما گاهی مردم مقاومت میکردن و علاقهای به این کار نداشتن. بخاطر همین، امیر قانون میذاره که هرکسی که اینکار رو نکنه، باید پنج تومن جریمه بده.
اعتضاد السلطنه میگه در سفری که به اصفهان داشتیم، یک روز امیر رو در چهل ستون برافروخته دیدم که فهمیدم دلیل ناراحتی امیر اینه که فرزندان صادق رنگ آمیز و محمد کلهپز بخاطر بیماری آبله مردهان. امیر اونها رو مواخذه کرد که چرا با اینکه دستور داده بودیم فرزندانتان را آبله بکوبید، قصور کردید؟ بعدش دستور داد که از هرکدوم پنج تومن بگیرن و پول رو در صندوق خاص خرج مریضان بذارن و اون دوتا رو مرخص کنن. چون اون دو نفر توانایی پرداخت این پول رو نداشتن، امیر از کیسه خودش این پول رو به صندوق داد تا قانون اجرا بشه.
اعتضاد السلطنه میگه بعد از این حوادث، به امیر گفتم؛ این مسالهای نبود که اینقدر شمارو ناراحت کنه. امیر هم در پاسخ گفته که:شاهزاده، تعجب دارم که شما شنیدید دو نفر، بیجهت تلف شدهاند و به شما تاثیر نکرد. و در ادامه اعتضاد السلطنه میگه که: از این سخن امیر بسیار شرمنده شدم.
این قسمتی که تعریف کردیم براساس کتاب امیرکبیر و ایران بیان شد. (صفحه ۴۷۰)
[امیر و سیاست خارجه و اقتصادی]
گفتیم که امیر توی اون دوره سه سال و اندی صدارت خودش خیلی کارها انجام داد که بقیه دولتها توی دهها سال حکومتهاشون نتونسته بودن انجام بدن.مثلا امیر تونست به وزارت دول خارجه سر و سامان بده. یعنی چی؟اون موقع امیر اومد و حدود اختیارات این سفارتخونهها رو در ایران مشخص کرد و اجازه دخالت به سفیران روس و انگلیس رو دیگه نداد و عملا سیاست موازنه منفی رو پیش گرفت،یعنی میگفت نه به انگلیس امتیاز میدیم و نه به روسیه و نه به هیچ قدرت خارجی دیگه. چون قبلا روال کار اینجوری بود که اگه به انگلیس یک امتیاز میدادن، از اون سمت روسها هم سریع یک امتیاز در همون حد از ایران طلب میکردن. بخاطر همین امیر رسما به سفیران این کشورها گفت که نه به شما امتیاز میدیم و نه به رقیبناتان.
بجز این، نیروهایی رو برای کار در وزارت امور خارجه تربیت کرد و دفتر اسناد سیاسی رو هم تنظیم کرد و درمجموع سازوکاری رو برای ارتباط با بقیه دولتها ایجاد کرد.اون حتی سفارتخونههایی رو هم در لندن و سنپترزبورگ و کنسولگری در بمبئی و عثمانی و قفقاز تاسیس کرد.
امیر در زمینه تجارت و سیاست اقتصادی هم تحولاتی رو بوجود آورد که در نتیجه اون، خزانه خالی دولت رو پر کرد. سیاست پیشرفت اقتصادی امیر، بر پایه ایجاد صنعت جدید، پیشرفت کشاورزی و توسعه بازرگانی داخلی و خارجی بنا شده بود. در نظر امیر، ایران کشوری بود که از نظام اقتصادی عقبافتادهای داشت و از صنعت جدید بی بهره بود، ذخیره طلای ایران به خارج روانه بود و فقط مصرف کننده کالای بی مصرف فرنگی بود.
بخاطر همین دستور ساخت کارخانجاتی رو در ایران داد و صنایع جدید رو به همراه متخصصان به کشور وارد کرد تا نیروی ایرانی رو تربیت کنن. فرمان آزادی استخراج معادن رو برای اتباع ایرانی صادر کرد. همزمان با راه افتادن معادن، کارخانه های پارچه بافی، شکرریزی، چینی و بلورسازی، کاغذسازی، چدن ریزی، فلز کاری و چندین صنعت کوچک رو راه انداخت و همه اینها فقط در چند سال اتفاق افتاد و جالبه حتی در همین امور هم انگلیس کارشکنی میکرد و هیچ کمکی به امیر نکرد.
انگلیس فقط خواهان گسترش بازار کالای خودش در ایران بود و حاضر به فرستادن اهل فن و یا فروش کارخانه و همکاری در این زمینه نبود. بخاطر همین، امیر با آلمان و اتریش همکاری خودش رو شروع کرد و فرستادههایی رو به سرتاسر دنیا مثل روسیه و عثمانی میفرستاد تا هنرهای جدیدی یاد بگیرن.به شدت از تولید داخلی حمایت میکرد و کیفیت بالای محصولات ایرانی رو از شروط اولیه تولید قرارداده بود. دستور داد تا لباس نظامیها رو از همون پارچههای ایرانی بدوزن و به معنای واقعی از تولید داخلی حمایت میکرد.
بهتره یک داستان درباره حمایتهای امیر رو بگم. سماور از اوائل سده قبل از روسیه به ایران اومده بود. سفارت فرانسه ، برای امیر و پادشاه، سماورهایی رو به عنوان هدیه آورده بودن. بعد یکی از تاجرین روسیه هم یک سماور به همراه یک دست ظرف چایخوری برای امیر میفرسته.امیر همون سماور رسیده از روسیه رو به یکی از ضنعتگران اصفهانی میده تا شبیه اون رو بسازه. استاد اصفهانی به خوبی اینکار رو انجام میده.
امیر که کیفیت کار اون استاد رو میبینه سرمایهای در اختیارش میذاره تا به فن سماورسازی بپردازه. همچنین طبق قانون خود امیرکبیر، تا چند سال ساختن سماور رو در انحصار همین استاد قرار میده تا با دلگرمی کارش رو انجام بده.یکی از قوانینی که امیر گذاشته بود این بود که اگه هرکسی، بتونه یک صنعت جدید وارد کشور کنه، تا پنج سال حق انحصاری ساخت اون محصول، دست همون شخص هست. با همین حمایتها، صنعت کالسکه سازی و بخاریهای آمریکایی رو راه میندازه.
خب قبول دارید که هرکسی این همه کار مفید انجام بده، موی دماغ خیلیهاس؟ و جلوی کارهای خیلیها رو میگیره؟پس نتیجه چنین شخصی چی میتونه باشه؟
[عزل و قتل امیر]
درسته که گفتیم امیر خیلی اصلاحات انجام داد و خیلی به پیشرفت جامعه و مردم کمک کرد، اما خیلیها عقیده دارن کارهایی که امیر انجام داده به دور از سیاست بود. امیر صاف و پوست کنده، حرفش رو میزد و کارهاش رو انجام میداد. این عده معتقدن که امیر باید با پنبه سر میبرید، مثلا نباید حقوق مهدعلیا روکم میکرد، آخه آدم عاقل حقوق مادرزنش رو کم میکنه؟
یا اعتقاد دارن که امیر باید با سفیران انگلیس و روس مهربونتر برخورد میکرد تا میتونست حمایت اونها رو هم داشته باشه. ولی امیر اینکار رو بلد نبود و تقریبا تمام دربار و سفیران و شاهزادهها رو دشمن خودش کرده بود.چرا؟چون امیر میخواست واقعا کار کنه و مملکت رو بگردونه، اما اونا میخواستن از قدرت و ثروتی که داشتن لذت ببرن. پس آبشون با هم تو یه جوب نمیرفت.
برای عزل امیرکبیر، مهد علیا و میرزاآقاخان نوری و درباریا همه دست به دست هم داده بودن و علیه امیر توطئه میچیدن. با قدرت گرفتن امیر، کمکم تو گوش شاه خوندن که الان امیر همهکاره مملکت شده و کسی شمارو دیگه به حساب نمیاره! و علاوه بر این، امیر میخواد برادرت عباس رو به تخت سلطنت برسونه.
بالاخره بدگوییها درباره امیرکبیر پیش شاه اثر کرد. ناصرالدین شاهی که قلبا امیرکبیر رو دوست داشت و بهش اعتماد داشت درنهایت تسلیم صحبتهای دیگران میشه و دستور عزل امیر رو صادر میکنه.و ناصرالدین شاه در اواخر آبان سال ۱۲۳۰ با ارسال دستخطی، امیر رو از صدارت عزل میکنه.
خلاصه اون متن اینطوری بود:چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت برای شما دشوار است شما را از آن کار معاف کردیم، باید به کمال اطمینان، مشغول امارت نظام باشید.
بعد از عزل، امیر هرچقدر درخواست دیدار حضوری کرد، ناصرالدین شاه قبول نکرد. اما در این مدت نامههایی بین امیر و ناصرالدین شاه رد و بدل میشد. در نهایت به وساطت همسر امیرکبیر که خواهر شاه میشد، امیرکبیر و شاه با هم ملاقات میکنن. آخرین ملاقات امیر و ناصرالدین شاه. خلاصه حرف امیر در این جلسه این بوده که: نگذارید که کارهای پخته را خام نمایند.
از نامههای بجامونده و رد و بدل شده بین شاه و امیر، ناصرالدین شاه به امیر تاکید میکنه که قلبن اونو دوست داره و فقط میخواد بعضی از کارهای مملکت رو خودش انجام بده و همچنان همه امور لشکری کشور در اختیارِ امیره و شاه قول میده که توی اون امور دخالت نکنه! (صفحه ۶۹۵ کتاب امیرکبیر و ایران)در نامههای بعدی ناصرالدین شاه برای امیر مینویسه که چقدر از این تصمیم ناراحته و آرزو میکنه که کاش هیچوقت شاه نبود تا این تصمیات رو نگیره. این نامهها نشون میده که شاه چقدر ضعیف بوده که نمیتونست اراده خودش رو به اطرافیانش تحمیل کنه.
بعد از عزل امیر، شاه جوان ۲۰ ساله، به اصرار مهدعلیا، میرزا آقاخان نوری رو به صدارت انتخاب میکنه. میرزاآقاخان هم میدونست که تا وقتی امیر زنده است به راحتی نمی تونه وزارت کنه و دیر یا زود پادشاه دوباره امیر رو به وزارت برمیگردونه.میرزا آقاخان و مهد علیا با هم نقشه ریختند که امیر را نابود کند. اونا تصمیم گرفتن شاه را وادار کنند که حکومت یکی از سه شهر فارس اصفهان و یا قم را به امیر بده تا از پایتخت دور باشه.
شاه قبول میکنه اما امیر زیر بار نرفت. امیر میترسید با دور شدن از شاه، دشمنانش او را بکشند.همین موقع ها بود که اتفاقی به ضرر امیر افتاد. اتفاقی که اصلاً در دست امیرنبود.سفیر روسیه که دید امیر برکنار شده و میرزا آقاخان نوری صدراعظم شده، عصبانی شد. چرا؟چون میرزاآقاخان نوری تحتالحمایه انگلیس بود و حتی از سفیر انگلیس هم حقوق میگرفت.
دالگوروکی، سفیر روسیه هم از ترس اینکه در دوره میرزاآقاخان منافع روسیه تحت الشعاع منافع انگلستان قرار بگیره، از امیر حمایت میکنه و تلاش میکنه تا امیر رو زنده نگه داره تا دوباره به سر کار برگرده.پس سفیر روس یک هیئت به خونه امیر میفرسته که به امیر پیشنهاد حمایت امپراتوری روس رو بده. این اتفاق باعث شد تا مخالفین امیرکبیر زبونِ درازتری پیدا کنن و این خبر رو اینجوری به شاه میرسونن که امیر میخواسته به سفارت روس پناه ببره و سربازان روس هم به خونه امیر رفتن تا ازش محافظت کنن.
ناصرالدین شاه که خبر رو میشنوه، عصبانی میشه. چون بجز مسائل سیاسی، سربازای روسی به منزل خواهر شاه رفته بود و اونجارو غرق کرده بود و یجورایی مساله ناموسی هم شده بود. برای همین، شاه بعد از این اتفاق دستخطی به امیر فرستاد و او را از پیشکاری دربار همایون، و مداخله در امور داخلی و خارجی و منصب امارت نظام و لقب اتابکی و تمام مشاغل و مناصبی که به او داده شده بود، عزل کرد و بعد دستور داد که امیر رو دستگیر و به کاشان ببرند.وقتی امیر رو میبرن کاشان، همسرش عزتالدوله هم که عاشق امیر بود به همراه خونوادهاش به همراه امیر میره و دیگه هیچوقت اونو تنها نمیذاره.
با اینکه امیر دستگیر و تبعید شده بود، اما باز هم مخالفینش بیکار ننشستن و به فکر قتل امیر بودن. بخاطر همین، همش پیش شاه میخوندن که اگه دو روز دیگه امپراتور روس از امیر حمایت کنه و بخواد اونو پادشاه اعلام کنه، دیگه کاری از شما برنمیاد و قدرت از دست سلسله قاجار خارج میشه. مردم هم که خواهان امیر هستن. پس تنها راه جلوگیری از این اتفاق اینه که دیگه امیری وجود نداشته باشه.
بالاخره بعد از ۴۰ روز اقامت و اسارت در باغ فین کاشان، مخالفین حکم مرگ امیر رو از ناصرالدین شاه گرفتن و بلافاصله قبل از پشیمون شدن شاه،حاج علیخان مراغهای، فراشباشی دربار رو مامور این کار کرد و اونو به کاشان فرستاد. وقتی روز بعد ناصرالدین شاه فهمید چه غلطی کرده، دستور لغو فرمان رو داد، اما دیگه دیر شده بود.
وقتی فراشباشی به باغ میرسه، میفهمه امیر توی حمومه. با دو نفر از همراها به حموم میره و حکم قتل رو به امیر نشون میده. امیر میگه اجازه بده وصیتنامهام رو بنویسم و بعد منو بکش.فراشباشی قبول نمیکنه.امیر میگه لااقل اجازه بده از همسرم خداحافظی کنم، قبول نمیکنه و میگه فقط نحوه مردنت رو خودت میتونی انتخاب کنی.امیر هم که میبینه چارهای نیست میگه رگهام رو ببرید و اینجوری میشه امیر در خون خودش میغلطه و وقتی ضعیف میشه، میرغضب به فرمان فراشباشی اونو با لگد به زمین میشونه و با حوله اون نیمه جون امیر را هم میگیره.
به این ترتیب در ۲۰ دی ماه ۱۲۳۰ خورشیدی امیرکبیر در سن ۴۴ سالگی، در حمام فین کاشان به فرمان ناصرالدین شاه به قتل رسید.
منابع:
دیپلماسی امیرکبیر در ارزنه الروم – محمد امیر شیخ نوری
کتاب میرزا تقیخان امیر کبیر نوشته عباس اقبال آشتیانی
کتاب امیرکبیر و ایران فریدون آدمیت