ایتالیا
تاریخ ایتالیا پر از فراز و نشیبه. ایتالیایی که یک زمانی مهد امپراتوری روم بود ولی بعد از فروپاشی این امپراطوری دیگه نتونست به اون دوران اقتدار برگرده .اگه ویدیو های مربوط به تاریخ اروپا را دیده باشید تا سالهای ۱۸۵0 هنوز هیچ حرفی از کشوری به اسم ایتالیا در اروپا وجود نداشته و این کشور تازه بعد از دهه ۱۸۶۰ تازه تونست عوامل تفرقه انگیز رو کنار بگذاره و کشور واحد ایتالیا متولد بشه. درواقع اگه بخوام دقیق تر بگم، بعد از انقراض امپراتوری روم غربی تو حوالی سالهای 500 بعد از میلاد، تا سال ۱۸۶۰ یعنی بیش از ۱۳۰۰ سال ایتالیا دارای وحدت سیاسی نبود و کشوری به نام ملت ایتالیا وجود نداشت.
اما چی شد که ایتالیا دوباره متولد شد؟ قبل از هر چیزی درباره وجه تسمیه کلمه ایتالیا بگیم که دقیقا معلوم نیست از چه کلمه ای گرفته شده. اما عدهای از دانشمندان این کلمه رو از ریشه نام یکی از قبیله های بسیار کهن به نام ویتولی یا ایتالی گرفتن، اما چون بقیه در حقیقت وجود چنین قبیله ای شک دارن، هنوز کسی نمیتونه با اطمینان بگه که کلمه ایتالیا از کجا آمده. اما اگه بخوام تاریخ ایتالیا رو کامل بگم فقط چندین قسمت باید درباره دوران باستان و یا قرون وسطا بسازیم و راستش نمی خواهیم توی این قسمت به این اتفاقات بپردازیم. اما بهتره از تاریخ ایتالیای باستان یا دیگه بهتره بگیم روم باستان، اینارو بدونیم که، منظور ما از روم باستان دورهای تقریبا 1300 ساله است. دورهای که توی اون هم پادشاهی روم داشتیم، هم جمهوری روم و هم امپراتوری روم.
تقریبا از ۷۵۰ سال قبل از میلاد پادشاهی روم توسط شخصی به اسم رومولوس در شهر رم که خودش بنیانش رو میذاره، شروع میشه. یعنی تمدن روم که دربارهاش صحبت میکنیم از همین شهر شروع شده. این پادشاهی تقریبا ۳۰۰ سال دووم میاره و بعدش این پادشاهی تبدیل میشه به جمهوری. یعنی دیگه یک پادشاه نبوده که همه کاره کشور باشه، کشور توسط افرادی اداره میشدن. یعنی یه مجلسی داشتن به اسم مجلس سنا، قانون میذاشت، افراد رو میتونست عزل و نصب کنه، برای کشور تصمیم بگیره و خلاصه شکل اولیهای از جمهوریهای امروزی رو داشتن.
این داستانی گفتیم مال چه زمانیه؟ تقریبا 500 پیش از میلاد شروع میشه و تا ۲۰-۳۰ سال بعد از میلاد مسیح هم این نوع از اداره کشور توی روم باقی میمونه. یعنی یه چیزی حدود پونصد سال. همون سالهایی که هخامنشیان تو ایران حکومت میکردن و بعد سلوکیان اومدن و تا اواسط دوره اشکانیان هم این دوره توی روم طول کشید. این مدت این جمهوری اینقدر قدرتمند شد که دیگه مرزهاش رفته رفته بزرگتر میشدن. تو همین سالها بین اشکانیان و جمهوری روم جنگها و درگیریهایی هم به وجود میاد. و تو همین دوره بوده که اسپارتاکوس علیه جمهوری روم و بی عدالتیها قیام میکنه.
خلاصه در اواخر دوره، نارضایتیها زیاد میشه، جنگ قدرت و جنگ داخلی به وجود میاد و در نهایت ژولیوس سزار پیروز میشه و قدرت رو دستش میگیره. یعنی عملا بساط جمهوری برچیده میشه. خیلی زود سزار ترور میشه و بعد از اون آگوستوس تبدیل به اولین امپراتور در امپراتوری تازه تاسیس روم میشه. البته اینو هم بدونیم که اینطوری هم نبوده که مجلس سنا کلا بسته بشه و هیچ نشانی از جمهوریت باقی نمونه. بلکه مجلس سنا هست و امپراتور هم هست اما قدرت اصلی دست امپراتوره.
خلاصه امپراتوران روم سالها در قلمرو وسیعی که داشتن حکومت کردن و بارها هم با اشکانیان و بعد ساسانیان درگیر شدن. این امپراتوری تا سال395 بعد از میلاد یکپارچه میمونه و تو این مدت هم دین مسیحیت به عنوان دین رسمی قبول میشه. بعد توی این سال امپراتوری به دو بخش شرقی و غربی تقسیم میشه. بخش غربی میشه امپراتوری روم غربی که تقریبا تا ۷۰-۸۰ سال بعد هم دووم میاره، و بخش شرقی میشه امپراتوری روم شرقی یا امپراتوری بیزانس که مرکزش تو قسطنطنیه یا استانبول امروزی بود.
برخلاف بخش غربی، این امپراتوری بیش از هزارسال باقی میمونه تا در نهایت توسط عثمانیها از بین میرن. طبیعتا با این بیزانس کاری نداریم و برگردیم سمت غربی امپراتوری که مرکزش همون رم بود. بعد از تجزیه، روم غربی همچنان آشفته بود. همش با بقیه اقوام مثل ژرمنها درگیر بودن و در نهایت بعد از 500 سال، سقوط میکنه و بعدش دیگه کاملا تجزیه میشه.
قلمرو به اون گستردگی، به دولت شهرها و حکومتهای محلی زیادی تقسیم شد. این سرزمین ها و حکومت ها از نظر سیاسی متفرق و پراکنده باقی موندن. مرکز ایتالیا، به عنوان ایالت کلیسا یا ایالات پاپی برای بیش از هزار سال زیر نظر مستقیم پاپ اداره میشد که شهر رم هم به عنوان مرکز این ایالت بود.
بیزانسی ها ،مسلمان ها ،اسپانیایی ها و بوربون ها بیشتر در جنوب ایتالیا حضور داشتن که این مناطق هم به صورت فئودالی اداره می شدن. سال ها پادشاهی ناپولی و پادشاهی سیسیل در مناطق جنوبی حکومت میکردن و در شمال هم سالها جمهوریهای دریایی و دولت هایی مثل ونیز و جمهوری پیزا ، دوک نشین فلورانس و پادشاهی ساردنی قدرت رو در مناطق و دورههای مختلف در دست داشتن و این تنوع قدرت و رقابتی که بین این جمهوریها و پادشاهی ها وجود داشت، تفرقه رو بین مردم این مناطق گسترش داده بود.این کشورهای کوچک، گاهی در طول تاریخ اقدامات بزرگی کردن و افراد بزرگی از همین کشورها به جهان معرفی شدن، افرادی مثل مارکوپولو، کریستوف کلمب، داوینچی، میکل آنژ و گالیله از دل همین دولت های کوچک رشد کردن و عصر رنسانس را رو رقم زدن.
ولی تا قبل از دهه ۱۸۶۰ یعنی زمان وحدت ملی ایتالیا ،اروپا و جهان خیلی تغییر کرده بود. بریتانیا دنیا را گرفته بود وفرانسه و اسپانیا و پرتغال و هلند هم هرکدام تونسته بودن سرزمین های زیادی را مستعمره خودشون کنن اما همچنان اسمی از ایتالیا به چشم نمی خورد.حتی ایالات متحده آمریکا متولد شده بود، اما هنوز خبری از ایتالیا با اون تمدن چند هزار ساله نبود. این کشورهای کوچک ایتالیا، گاهی زیر نفوذ فرانسه بودن، گاهی زیر نفوذ اسپانیا و گاهی هم زیرنفوذ اتریش. عوامل وحدتبخشی مثل مذهب کاتولیک و فرهنگ و تمدن باستانی، در مقابل عوامل تفرقه انگیز رقابتهای داخلی به فراموشی سپرده شده بودن و به خاطر همین ایتالیا سالها و قرن ها هیچ جایی در بین قدرتهای اروپایی و دنیا نداشت، تا قرن نوزدهم. یعنی یه چیزی حدود ۱۴۰۰ سال ایتالیای یکپارچهای وجود نداشت واقعا دوره طولانیایه.
وحدت ملی ایتالیا
آغاز بیداری ملی رو که در نهایت بین سالهای ۱8۵۹ تا ۱۸۷۰ باعث وحدت ملی ایتالیا شد و اون رو در ردیف کشورهای بزرگ قرار داده،رو باید دوران سلطه ناپلئون بر این سرزمین دونست. البته زمینههای اجتماعی ، فرهنگی و دموکراتیک اون، طی قرن هجدهم فراهم شده بود، ولی فشاری که از طرف ناپلئون بر این کشور اعمال شد، باعث میشه تا احساسات ضد خارجی برانگیخته بشه.
قبلاً درباره ناپلئون و افکارش زیاد صحبت کردیم، اما اینو بگیم که، در کل ناپلئون به دنبال این بود که ایالات وابسته ای در اطراف فرانسه ایجاد کنه و هر کدام از افراد مورد اعتماد اعضای خانواده اش رو برای اداره اون ایالت قرار بده. ناپلئون تو سال ۱۸۰۴ خودش رو امپراطور میخونه و یک سال بعد یعنی ۱۷ مارس 1805 خودش را شاه ایتالیا هم مینامه. از سال ۱۸۰۶ تا سقوط ناپلئون، ایتالیا به سه قسمت کلی تقسیم میشه که هر قسمت هم به یک حاکم فرانسوی سپرده شده بود 1-پادشاهی ایتالیا که شامل میلان و ونسی بود 2- پادشاهی ناپل که به مورا، همسر کارولین بناپارت خواهر ناپلئون سپرده شده بود و 3- بقیه مناطقی که به فرانسه ضمیمه شده بودن.
علاوه بر اینها، ناپلئون مالیات سنگینی از ایتالیایی ها میگیرفت و سرباز های زیادی رو هم از ایتالیا به ارتش خودش وارد کرده بود. میگن از ۲۷ هزار سرباز ایتالیایی که همراه لشکرکشی ارتش ناپلئون به روسیه بودن فقط هزار نفر برگشتن.
اما در عین حال، ناپلئون، برابری در برابر قانون و آزادی مذهبی که از دستاوردهای انقلاب فرانسه بود رو هم برای ایتالیاییها آورد. این برابری ها که در سرتاسر ایتالیا نمایان میشد، زمینه رو برای وحدت سیاسی و اندیشه هایی مثل وحدت و حاکمیت ملی فراهم کرد و حتی کم کم زمزمههای استقلالطلبی بر علیه ناپلئون هم شنیده می شد. اما با سقوط ناپلئون، طبق کنفرانس وین موضوع ایتالیا به حالت اول دراومد و پادشاه های قبلی هر کدوم به مناطق خودشون برگشتن. در ایتالیای تجزیه شده، این خارجی ها بودن که دوباره به حکومت رسیدن.
اتریش مناطقی مثل میلان و ایالات ونسی رو تحت نفوذ خود داشت و علاوه بر اون، حاکم های چند تا شهر دیگه رو هم اتریشی قرار داد. در کل اوضاع سیاسی ایتالیا در اون زمان را میشه در سه کلمه خلاصه کرد تجزیه، استبداد و سلطه خارجی اولین قیام مردم ایتالیا ،قیامی بود که به وسیله افسران و انجمن های سری، به ویژه مجمع سری کار بونارا صورت گرفت. انجمنی که در سال ۱۸۰۷ شکل گرفته بود و هدفش مبارزه علیه سلطه ناپلئون بود. اما بعد از ناپلئون و کنفرانس وین، هدف این انجمن هم به مبارزه با سلطه اتریش تغییر کرد. این مجمع از بین لیبرال های مخالف سلطه کشیشها و افسران مخالف سلطنت عضوگیری میکرد. اونا موفق شدن سال ۱۸۲0 ۱۸۲۱ راهپیمایی در ناپل و پیه مون راه بندازن و شاه مناطق شمالی ایتالیا رو مجبور به قبول قانون اساسی کردن.
اما این اقدامات هیچ وقت منجر به بسیج عمومی نشد و بالاخره قوای اتریش ،آزادیخواهان رو سرکوب و سران جنبش رو تار و مار کرد. بعد از اون، جنبش های سیاسی به مدت ۱۰ سال در ایتالیا به حالت تعلیق دراومد و استبداد در تمام نقاط ایتالیا، به ویژه ایالات تحت سلطه پاپ، دوباره حکفرما شد.
در پایان سال ۱۸۳۰ جنبش های دیگه ای در ایتالیا به وجود اومد. گرچه همه سرکوب شدن اما مبارزات مردم ایتالیا وارد فاز جدیدی شد که راه رو برای وحدت هموار میکرد. چون تا اون دوران مبارزات جنبه محلی و پراکنده داشت، اما از این تاریخ به بعد این جریان های پراکنده، از طریق برنامههای مشترک به هم متصل می شدن. یکی از رهبرایی که سهم موثری در این هماهنگی داشت شخصی بود به اسم جوزپه مازینی.اون موسس مجمع سری ایتالیای جوان بود و هدفش هم برقراری رژیم جمهوری و وحدت ایتالیا بود.
اما واقعا رسیدن به این استقلال و وحدت توی اروپا کار مشکلی بود. قدرتهای بزرگی مثل خاندان هابسبورگ توی اتریش مخالف این قضیه بودن. چون منافع اونها رو تحت تاثیر قرار میداد. تازه بجز اتریش، حکومت پاپها در واتیکان و رم هم مخالف این داستان بودن و میگفتن یا ما باید رئیس باشیم یا اصلا بازی بی بازی! خلاصه تو چنین وضعی، مازینی کم کم برنامه های خودش رو گسترش داد و حرف از اروپای جوان میزد. اروپایی که از رژیم های جمهوری برادر تشکیل شده. در سال ۱8۴۴ شعبه های اروپای جوان در بقیه کشورها هم ایجاد شد. لهستان جوان، آلمان جوان، سوئیس جوان ،فرانسه جوان و اسپانیایی جوان همگی زیر نظر یک کمیته مرکزی قرار داشتن و هدفشون برقراری رژیم های جمهوری در اروپا بود.
به موازات فعالیت های مازینی، از اوایل دهه ۱۸۴۰ جنبش صلح طلبانه رستاخیز هم در میان اهل ادب به وجود آمد و با انتشار چند جزوه و کتاب، شهرت و مقبولیت زیادی پیدا کرد.اما همه این کارها، برای اثرگذاری، احتیاج به یک اقدام عملی و واقعبینانه داشت، که بعد از انقلاب ۱۸۴۸ فراهم شد. بهتره این موضوع رو اینجوری بگیم، اگر در انقلاب های ۱8۲۰ و ۱8۳۰ البته انقلاب یا شورش! هر کلمهای که خودتون صلاح دونستین رو به کار ببرین!
خلاصه اگه توی اون انقلابها، ایتالیایی ها منتظر الگوی خارجی بودن، در انقلاب ۱۸۴۸ احساسات ضد اتریشی به قدری شدید بود که مردم ایالت ونیز و لمباردی هر کاری که بر ضد اتریش میشد را انجام میدادن و منتظر الگوبرداری ازدیگران نبودن. مثلاً کشیدن سیگار یک منبع درآمد خوب برای دولتهای دستنشانده اتریش بود و مردم کشیدن سیگار را تحریم کردن. راستش این تحریم آدم رو یاد قرارداد رژی یا همون داستان تحریم تنباکو در ایران که سالها بعد اتفاق افتاد، میندازه. بگذریم،
اما اونچه به جنبش ایتالیا در این سال کمک میکرد،انقلاب وین بود که منجر به سقوط مترنیخ، معمار نظام اروپایی پسا ناپلئون، شد. درگیریهای داخلی اتریش باعث شد تا اتریشی ها نتونن جنبش ایتالیا رو به طور کامل و سریع سرکوب کنن و لیبرالهای ایتالیا هم از این موضوع استفاده کردن تا اتریشی ها را از ایتالیا اخراج کنن. درباره این مسائل قبلا مفصل صحبت کردیم و فرض میکنیم که شما هم مترنیخ رو میشناسید و هم میدونید کنفرانس وین چه آثاری داشت. اما اگه نمیدونید، پیشنهاد میکنم ویدئوهایی که آدرسشونو توی توضیحات قرار میدیم رو نگاه کنید.
تو این شرایط آشوب دهه ۱۸۵۰، پادشاه ساردنی فرمان بسیج ارتش علیه اتریشی ها رو صادر کرد و نیروهای بقیه حاکمان هم از آن تبعیت کردن. تا اون لحظه انقلاب ماهیتی لیبرال، همراه با ناسیونالیسم و سلطنت طلبی داشت و شاهان ایتالیا آماده اتحاد بر علیه بیگانگان بودند. ولی کم کم بین سلطنت طلب ها و جمهوری خواهان اختلاف به وجود میآد و این اختلاف باعث ضعیفتر شدن جنبش وحدت ایتالیا میشه و در نهایت دوباره این جنبش در تمام ایتالیا شکست میخوره. اما در این بین، تنها پادشاهی که قانون اساسی را قبول میکنه پادشاه ساردنی بود و پرچم سه رنگ ملی رو پرچم خودش قرار میده.
از اینجا به بعد، ویکتور امانوئل دوم، پادشاه ساردنی که از مناطق شمالی ایتالیای امروزیه، به همراه وزیرش کاوور، زمینهساز وحدت ملی ایتالیا میشن. اگه تا اینجا وحدت ایتالیا تحت تاثیر مازینی و روش آرمانی خیالی اون قرار داشت، از این تاریخ به بعد وارد مرحله تازه ای شد و تحت هدایت واقعبینانه کاوور قرار گرفت.
کاوور اول با طرفداران وحدت ایتالیا ارتباط برقرار کرد و همه رو به هم ارتباط داد و جمعیت وحدت ملی رو در سال ۱۸۵۷ تاسیس کردن. در عین حال،اون عقیده داشت که ایتالیا این اندازه قدرتمند نیست که به تنهایی وارد عمل بشه، بلکه باید از یک کشور دیگه کمک بگیره. پس در جنگ های کریمه بین سالهای ۱۸۵۳ تا ۱۸۵۶ ،ارتش ساردینی رو به طرفداری از فرانسه و انگلیس میفرسته. گرچه این عمل سودی برای ایتالیا نداشت اما راه رو برای شرکت ساردینی در کنگره پاریس باز کرد و علاوه بر اون باعث ورود این پادشاهی به صف کشورهای عضو کنسرت اروپا شد.
تا قبل از اون کشورهای بزرگ اروپا، یعنی ابرقدرتهای اروپایی مثل فرانسه و روسیه و پروس و بریتانیا، این پادشاهیهای کوچک رو زیاد به حساب نمیاوردن. با وضعیتی که وجود داشت، انگلیس و فرانسه دو کشوری بودن که ایتالیا میتونست روی کمک های اون ها حساب کنه. ولی حمایت انگلستان هیچ وقت بیشتر از حمایت سیاسی نمی شد، در حالی که ایتالیا به کمک نظامی احتیاج داشت به خاطر همین کاوور، ناپلئون سوم، پادشاه فرانسه رو مناسبترین پشتیبان میدونست.
در ملاقات ۱۸۵۸،بین کاوور و ناپلئون ، ناپلئون قول میده تا تمام مناطقی مثل پادشاهی لمباردی رو از اتریش بگیره و به ایتالیا برگردونه و در عوض ایتالیا هم مناطقی مثل ایالات ساووا و نیس را به ناپلئون سوم واگذار کنه. بنا به این تصمیمات ناپلئون در سال ۱۸۵۹ وارد جنگ با اتریش شد، البته شروع جنگ به وسیله اتریش علیه ساردنی بود. در مجموع، این جنگ تنها بین دولتها نبود بلکه بین احزاب هم بود. تمام احزاب و افراد طرفدار سلطنت استبدادی و سلطه پاپ، در کنار اتریش قرار گرفتن و تمام وطن پرستان، طرفداران وحدت ایتالیا ،فراماسونها ،احزاب لیبرال و لائیک های اروپا از ایتالیا حمایت میکردن. در نهایت فرانسه و اتریش هر کدوم پیروزی هایی به دست آوردن ولی هیچ کدوم کاملا پیزوز نشدن.
بخاطر همین پیمان صلحی بین فرانسه و اتریش بسته میشه و درنتیجه اون، لمباردی به پادشاه ساردنی واگذار میشه. خلاصه کنیم قضیه رو، این اتفاقات و لشکرکشیها و جبهه گیریها در نهایت باعث میشه تا کشور ایتالیا تو سال ۱۸۶۱ متولد بشه.کشوری که نظام پادشاهی داشت و توسط همون پادشاه حکومت ساردنی که گفتیم پایه گذار این اتحاد ایتالیاییها بود اداره میشد. بعد از اون تو سال ۱۸۶۶ با شکست اتریش از پروس، جمهوری ونتو به مرکزیت ونیز هم به ایتالیا رسید. تا اینجا دیدیم که ناپلئون سوم چقدر برای وحدت ایتالیا کمکشون کرد.
اما از اینجا به بعد اون هم به صف مخالفان میره. یه دلیل این مخالفت این بود که هنوز حکومت رم، یا همون پاپها اتحاد ایتالیا به رهبری کس دیگهای رو قبول نداشتن. این یعنی کاتولیکهای زیادی در فرانسه تحت تاثیر پاپ که میشه رهبر تمام کاتولیکهای جهان قرار داشتن و ناپلئون هم برای راضی نگه داشتن این جمعیت، از قدرت سیاسی پاپ حمایت میکرد. تا اینکه پروس به فرانسه حمله میکنه و ناپلئون سوم مجبور میشه تمام نیروهاش رو از رم خارج کنه. بعد این اتفاق، و شکست و اسیر شدن ناپلئون سوم، ایتالیاییها به رم حمله کردن و رم هم به ایتالیا ملحق شد و از سال ۱۸۷۱ به بعد رم تبدیل به پایتخت ایتالیا میشه و اینجوری ایتالیای متحد تکمیل میشه.
اما این ایتالیای متحد هنوز هم اختلافاتی داخل خودش داره و شمال و جنوب اون هنوز کاملا یکپارچه نیستن. اونهم بخاطر تاریخچهو مردمیه که سالهای سال تو این مناطق حضور داشتن. مردمی با فرهنگ و سطح درآمدهای متفاوت. بگذریم، بعد از این وحدت، پادشاهی ایتالیا روی کار میاد و تا پایان جنگ جهانی دوم همچنان قدرت داشته. ایتالیای جوون، از همون اول به فکر عقب موندگیهای خودش از دنیای استعمار میفته. اتحادهایی با بقیه کشورها میبنده و دوتا جنگ جهانی رو پشت سر میذاره. از سال 1922، موسولینی از حزب فاشیسم دولت رو در پادشاهی ایتالیا در دست میگیره و افکار شدید ملیگرایانه و فاشیستی حزب رو اعمال میکنه. در نهایت با شکست ایتالیا تو جنگ جهانی دوم، بساط پادشاهی تو این کشور برچیده میشه و نوبت میرسه به جمهوری ایتالیا. ایتالیایی که دیگه داغون شده بود و مجبور میشه بعد از جنگ جهانی دوم دوباره خودش رو بسازه.دیگه وارد داستان جمهوری ایتالیا توی عصر معاصر نمیشیم، اما برای یادآوری بگیم که ایتالیا و آلمان هر دوتا تو همین قرن نوزدهم متولد میشن و شباهتهای زیادی از این لحاظ به هم دارن. اگه ویدئوی مربوط به تاریخ آلمان رو ندیدید پیشنهاد میکنم اونو هم تماشا کنید. منابع طبق معمول هم در انتهای ویدئو و هم در توضیحات قرار دارن.