تولد آلمان

کشور آلمان از کجا و کی متولد شد؟
مدت زمان ویدئو : 21:34
پخش ویدیو

کشوری که امروزه به اسم آلمان می‌شناسیم دقیقا کی و چطور متولد شد؟

آلمان از شمال محدود به دریای شمال، شبه جزیره دانمارک و دریایی بالتیکه، از جنوب به طرف اروپای مرکزی کشیده میشه و به مرزهای سوئیس و اتریش، و چک میرسه، از غرب به هلند، بلژیک، لوکزامبورگ و فرانسه محدوده، و از شرق هم محدود به لهستانه. البته مرزهای آلمان در طول تاریخ و در نتیجه جنگ‌ها و بستن پیمان‌ها بارها و بارها تغییر کرده و به اینجایی که الان میبینیم رسیده.

این کشور با جمعیتی بالغ بر ۸۳ میلیون نفر، دومین کشور اروپایی از لحاظ جمعیت و با مساحت ۳۵۷ هزار کیلومترمربع، هفتمین کشور اروپایی محسوب میشه. اما بر اساس اقتصاد، بالاتر از بریتانیا و اولین کشور اروپایی به حساب میاد.

اما جالبه این کشور تقریباً ۱۵۰- ۶۰ سال قبل متولد شد و تونست به این سرعت پیشرفت کنه، ولی قبل از اینکه داستان شکل گیری آلمان را بررسی کنیم، بهتره به توضیحات کلی راجع به مردم و تاریخ این منطقه بگیم.

ژرمن‌ها

با دوره عصر حجر و انسان هایدلبرگ و نئاندرتال ها و خلاصه حوادث ماقبل تاریخ آلمان کاری نداریم و مستقیم میایم سر وقت ژرمن‌ها.ژرمن‌ها، قبایل و طوایف مختلفی بودند که کم کم از علفزارهای شمال اروپا، به سمت سرزمین‌های وسیع در جنوب و غرب حرکت می‌کنن.میگن این مهاجرت‌ها به دو طرف، یکی به سمت ناحیه راین و دیگری به طرف رود دانوب و دریای سیاه بوده و بالاخره این طوایف در نزدیکی رود اِلب و در سواحل دریای بالتیک ساکن میشن. مردمی جنگجو و خشن که امپراتوری روم، اونارو طوایف وحشی میخونه که اجازه پیدا می‌کنند تا داخل قلمروی این امپراتوری زندگی کنن.

رومی‌ها این اقوام رو به زبان خودشون گرمانوس، یعنی همون ژرمن‌ها می گفتند و ژرمن‌ها هم که گفتیم یک قوم، یا یک طایفه و قبیله نبودند. این ژرمن‌ها همیشه بین خودشون هم جنگ و درگیری‌های زیادی داشتن و به خاطر همین، نمی‌تونستن شهر و روستاهای ثابتی بسازن.

این قبایل از طریق زندگی و آشنایی با رومیان، کم‌کم با راه و رسم و تمدن اونها آشنا می شن. حتی بعضی از آنها هم در ارتش روم خدمت می‌کنند.اما همیشه بین رومیان و ژرمن‌ها جنگ ها و درگیری‌هایی به وجود می آمد. از آنجایی که از دید رومی‌ها، ژرمن‌ها قبایل وحشی بودن، رومی‌ها زیاد تمایل به تصرف دائمی سرزمین‌ اونها نداشتند، البته نه که تمایل نداشته باشن، چون ژرمن‌ها همچنین دست و پا بسته هم نبودند و رومی‌ها را عقب می روندن، جنگ با ژرمن‌ها برای رومی‌ها هزینه زیادی داشت و به خاطر همین، رود راین رو به عنوان یک مرز طبیعی بین ژرمن ها و رومی ها پذیرفته بودند.

این داستان جنگ بین رومی‌ها و ژرمن‌ها، از حدود سال‌های صد قبل از میلاد شروع میشه و تقریباً تا فروپاشی امپراتوری روم، جسته و گریخته ادامه پیدا میکنه.ژرمن‌ها هم که میگیم، منظورمون فرانک‌ها، آله‌مان‌ها، گوت‌ها، وندال‌ها، ساکسون‌ها، بوهمی‌ها، و چند تا طایفه دیگه هستند که هر کدام از این طوایف، جدا جدا با رومی‌ها در تقابل بودند تا اینکه تو سال ۴۱۰ ، ویزی‌گوت‌ها رم رو غارت می کنند و بعد به سمت اسپانیا حرکت می‌کنند.

بعدش واندال‌ها هم از اسپانیا به سمت شمال آفریقا میرند. خلاصه اینکه در آغاز قرن پنجم میلادی، بیشتر سرزمین های غربی امپراتوری روم در دست طوایف ژرمن بودن. مردم وحشی که ظرف چندین سال خیلی از رسم و رسوم رومی ها رو یاد گرفته بودند و فرهنگ و تمدن آنها را پذیرفته بودند و ضمناً مسیحی هم شده بودند.

اروپا بعد از امپراتوری روم

با ضعیفتر شدن و در نهایت از بین رفتن امپراتوری روم، این طایفه‌ها کم‌کم چندین مرکز قدرت رو در اروپا به وجود آوردن. قبیله آله‌مانی بر ناحیه راین علیا یا رودخانه آلب مسلط شدند و فرانک ها هم بر بخش‌های دیگه‌ای تسلط پیدا کردن که توی این نقشه‌ها محل زندگی این طایفه ها رو میتونید ببینید

Germanic tribes invasion

Map of europe in 500ad

Migrtion of germanic tribes

حالا دیگه نوبت رقابت بین این طوایف باهم دیگه رسیده بود، گاهی فرانک‌ها قدرت می‌گرفتن و سرزمین‌های زیادی رو تحت امر خودشون درمی‌آوردند، مثل زمان شارلمانی که امپراتوری فرانک ها رو تو سال 800 میلادی به وجود میاره، و گاهی در رقابت با همدیگه، جنگ های زیادی می‌کنند اما نمی‌تونن به طور کامل یک طایفه دیگر را از بین ببرن. بگذریم، یعنی بهتره از سرزمین‌های آلمان امروزی زیاد دور نشیم.

در دوره قرون وسطا، در آلمان هم مثل بقیه اروپا، سیستم فئودالی یا ملوک الطوایفی وجود داشت. میشه گفت در اون سال‌ها، در سرزمین ژرمن‌ها، هیچ قدرت نیرومند مرکزی وجود نداشت. هر شهری دارای پادشاهی بود و بعضی از پادشاه‌ها هم، امپراتور امپراتوری مقدس روم میشدند ولی قدرت حقیقی در دست شاهزاده‌هایی بود که بر دوک‌نشین های محل سکونت قبایل تسلط داشتند. اون موقع، پادشاهی که می خواست در کشور قدرت حقیقی رو بدست بیاره، باید حمایت این شاهزاده‌ها را جلب می‌کرد که از بین تمام پادشاه‌ها، فقط چند تا رهبر برجسته به وجود آمد.

یکی از اونها،  به قول خود ژرمن‌ها، اتوی کبیر از سلسله ساکسون‌ها تو سال ۹۶۲ میلادی بود که عنوان رسمی امپراتوری مقدس روم-ژرمنی رو برای پادشاهی خودش در حوزه آلمان امروزی انتخاب کرد و دیگری هم فردریک بارباروسا بود که تو جنگ های صلیبی کشته شد.

بعد از سقوط امپراطوری روم، پادشاهان بعدی اروپا سعی می‌کردند تا خودشان را ادامه دهنده این امپراطوری معرفی کنند. مثل شارلمانی پادشاه فرانک‌ها که قبلاً درباره‌اش گفتیم. و بعد‌ها هم، اتوی otto بزرگ، امپراتوری روم مقدس را رهبری کرد.

اما  گفتیم که این امپراتوری روم مقدس، مثل بقیه امپراطورهایی که میشناسیم واقعاً یک قدرت مرکزی قدرتمند نبود و ایالات و دوک‌نشین های زیرمجموعه معمولاً در بیشتر جنبه‌ها، کاملاً مستقل بودن. راستش این امپراتوری مقدس روم، داستان‌ها و حوادث زیادی را پشت سر گذاشته و حرف و حدیث‌های زیادی هم درباره‌اش وجود دارد. به طوری که ولتر درباره‌اش میگه:

این بدنه‌ای که خود را امپراتوری مقدس روم می‌نامد، نه امپراتوری است، نه مقدس است و نه رومی.فکر کنم معرفی درست این امپراتوری خودش یک قسمت جداگانه نیاز داشته باشد، برای این قسمت ما، کافیه همین قدر بدونیم که این امپراتوری شامل تمام مناطق آلمانی‌زبان می شد. اما هیچ وقت به یک کشور ملی مثل فرانسه و انگلستان تبدیل نشد و عملاً به عنوان یک کشور هم به حساب نمی‌اومد. از لحاظ سیستماتیک، این امپراتوری، مجلس، دادگاه عالی و شورای دربار داشت ولی فاقد یک دولت یا حتی یک پایتخت به معنای واقعی بود. درواقع یک اتحادیه ضعیف از مناطق آلمانی بود.

این شرایط ادامه داشت تا اینکه مارتین لوتر کشیش آلمانی ظهور میکنه و بعد از اون مذهب پروتستان رشد میکنه. مذهبی که اختلافات زیادی با کاتولیک ها داشتند و جنگ های زیادی هم بین پیروان این دو شاخه از مسیحیت اتفاق می افته.

تو یکی از این جنگ‌ها، که به جنگ های سی ساله شهرت پیدا میکنه، این اختلافات مذهبی نقش موثری را در این نبردها بازی می‌کنه. جنگ هایی که بین سال‌های ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸در اروپای مرکزی رخ میده و قدرت‌های اصلی اروپا در این جنگ ها شرکت می کنن. در نهایت این جنگ‌ها تو سال ۱۶۴۸ توسط عهدنامه وستفالی به پایان میرسه و مرزهای جدید و قوانین جدید در اروپا شکل می گیرند.

اروپا بعد از عهدنامه وستفالی

یکی از مفاد این پیمان، این بود که بیش از ۳۰۰ حکومت کوچک و بزرگی که امپراتوری مقدس روم را تشکیل می‌دادند عملاً به صورت دولت‌های مستقل در آمدن و به رسمیت شناخته شدند. هر کدام از این ایالات مهم در انتخاب مذهب کاملاً آزاد بودند و یجورایی میشه گفت که مذهب از سیاست جدا میشه.

این موضوعات و اتفاقات، قدرت مرکزی امپراتوری مقدس روم رو ضعیف تر از قبل کرد و رسماً دیگه نمیشد به امپراتوری مقدس روم به عنوان یک واحد سیاسی نگاه کرد. گرچه بعد از این، امپراتوری به حیات خودش ادامه داد، اما در ادامه، شکاف بین ایالت‌های آلمانی بیشتر شد. این امپراتوری تا سال ۱۸۰۵ یعنی تا جنگ های ناپلئونی کماکان زنده میمونه ولی گفتم که عملا فقط یک اسمی از آن باقی مانده بود که ناپلئون همون اسم رو هم از بین میبره.

پادشاهی پروس

تو سال ۱۷۰۱ پادشاه یکی از دوک نشین‌ها و ایالت های آلمانی به اسم دوک‌نشین پروس، به اسم نخستین پادشاه پروس تاجگذاری میکنه. پروس از اینجا به بعد، کم‌کم رشد میکنه و قدرت میگیره و تبدیل به یکی از قدرت‌های بزرگ و مهم اروپا میشه.

دیگه بعد از به قدرت رسیدن پروس، ایالت های آلمانی زبان اروپای مرکزی، همیشه صحنه رقابت پادشاهی پروس و پادشاهی اتریش میشن. پروس طی سالها، جنگ هایی را با همسایه های خودش انجام میده و قلمروش رو وسیع‌تر میکنه. اما هنوز هر کدام از ایالت های آلمانی به صورت جداگانه اداره می شدن و وحدتی نداشتن. تا اینکه در زمان جنگ های ناپلئونی، خیلی از این ایالت ها به دست فرانسوی ها می افتند. اما داستان ناپلئون و کاری که انجام داد خیلی بزرگتر از این حرف‌هاست ولی سعی می‌کنیم در چند دقیقه خلاصه کنیم.

ناپلئون از سال ۱۸0۳ تلاش کرد تا سرزمین‌های آلمانی‌ها رو متحد کنه و از اون حالت ملوک‌الطوایفی  خارج کنه. پس تمام دوک‌نشین‌ها و اسقف‌نشین‌ها و شهرهای آزاد امپراتوری را منحل کرد و آنها را به قلمرو چند شاهزاده‌نشین بزرگتر ضمیمه کرد. بعد تمام این شاهزاده نشین‌ها، به جز پروس و اتریش، با هم متحد شدن و فدراسیون راین رو تشکیل دادند و  ناپلئون هم خودش شد رئیس این فدراسیون.

بعد هم وقتی ناپلئون تو سال ۱۸۰۶ وارد وین میشه، فرانسیس دوم، امپراتور امپراتوری مقدس روم رو مجبور میکنه تا از مقام خودش صرف‌نظر کنه و فقط امپراتور اتریش باشه. البته باید این نکته رو بدونیم که امپراتوری مقدس روم چندین قرن توسط خاندان هابسبورگ اداره می شد که مقر اصلی شون شهر وین، یعنی امپراتوری اتریش بود. یعنی معمولا امپراتور اتریش، امپراتور اتحادیه ایالات آلمانی هم بود که با این حرکت ناپلئون به پایان کار خودش رسید.

وحدت آلمان

وقتی جنگ های ناپلئون تمام میشه و ناپلئون شکست میخوره، کنگره وین تو سال ۱۸۱۵ تشکیل میشه. قبلا بطور مفصل به این موضوع پرداختیم، اما بطور خلاصه اشاره می‌کنیم که، یکی از نتایج این کنفرانس این بود که شرایط اروپا، باید برگرده به قبل از جنگ‌های ناپلئون. به خاطر همین خیلی از شاهزاده‌های آلمانی به تخت های خودشون برگشتند. اما به جای ۳۵۰ شاهزاده‌نشین، فقط سی و هشت ایالت خودمختار، کنفدراسیون آلمان یا ژرمنی را تشکیل دادند که ریاست این کنفدراسیون یا اتحادیه به عهده امپراتوری اتریش بود.

این اتحادیه، حائلی بین اتریش و پروس هم محسوب می‌شد. اما همیشه محل رقابت این دو پادشاهی هم به حساب میومد. تشکیل یک اتحادیه، تحت ریاست یک دولت بیگانه برای شاهزاده هایی که به قدرت برگشته بودند بسیار خوشایند بود، اما برای مردمی که با افکار ملی گرایی و آزادی خواهی آشنا شده بودند، وضع مناسبی نبود.

پس از همون ابتدا، جنبش‌های آزادی خواهی و ملی‌گرایی همزمان با بقیه کشورهای اروپایی، این اتحادیه را نا آرام می کرد. در سال‌های ۱۸۱۸ تا ۱۸۲۰، احساسات وطن پرستی در بین دانشجوهایی که در جنگ علیه فرانسه هم شرکت کرده بودن رشد می‌کنه. درنهایت این اعتراضات باعث میشه تا مترنیخ وزیر خارجه اتریش در اون دوران، این جنبش ها را به شدت سرکوب و قانون اساسی ایالات جنوبی رو هم لغو کنه. بعد از اون آلمان‌ها تا سال ۱۸۳۰ فرصت هیچگونه ابراز مخالفت با رژیم های استبدادی را نداشتند.

اما در همین سالها در افکار طبقه روشنفکر آلمان تحول عمیقی به وجود آمده بود. پس، ترس از فرانسه و ناپلئون، جای خودش را به نفرت از استبداد میده و در نتیجه تحولات فکری، عشق به آزادی و داشتن قانون اساسی، جزو اهداف آلمانی‌ها میشه.انقلاب‌های لیبرالیسم ۱۸۳۰ در اروپا، آزادیخواهان آلمان را هم به حرکت در میآره و بر اثر وحشتی که این انقلاب‌ها در دل شاهزاده های حاکم بر ایالت آلمان انداخته بود، یکی بعد از دیگری، به قانون اساسی و بعضی آزادی‌ها تن دادند. اما به محض رفع خطر، دوباره جلوی آزادی مردم را گرفتند.

این مسائل باعث شد تا دوباره در انقلاب های دموکراتیک ۱۸۴۸ ، ایالات آلمان و پروس به هم بریزن. برلین پایتخت پروس هم شلوغ میشه و شورش و آشوب همه شهر را در بر میگیره. اون موقع است که لیبرال‌ها یا آزادیخواهان دو دسته میشن؛افراطی‌ها که طرفدار تشکیل جمهوری دموکراتیک بودند و اعتدالی‌ها که خواهان سازش بین اندیشه‌های وحدت و لیبرالیسم، با سلطنت مطلقه بودن. این وسط یه عده هم به پادشاه پروس پیشنهاد می‌کنند که امپراتور آلمان بشه تا از زیرسلطه اتریشی‌ها خلاص بشن. اما پادشاه پروس قبول نمیکنه.

در نهایت شورش ۱۸۴۸، شکست آزادی خواهان را به همراه داشت و کار وحدت آلمان را تا روی کار آمدن بیسمارک به تعویق انداخت.

بیسمارک

ویلهلم یکم تو سال ۱۸۶۱ پادشاه پروس میشه و یک سال بعد، شخصی رو صدر اعظم خودش انتخاب میکنه که تبدیل به یکی از بزرگترین چهره‌های تاریخ آلمان میشه، یعنی اتو، فون، بیسمارک.

بیسمارک قبل از اینکه صدر اعظم بشه، در دو پایتخت مهم اروپا، یعنی سن پترزبورگ و پاریس سفیر بود و تجارب خوبی را کسب کرده بود. اون بعد از تحقیق درباره تاریخ آلمان و کسب تجربه سیاسی در دو پایتخت مهم اروپا، تصمیم‌های بزرگی می‌گیره. بیسمارکِ بلندپرواز، تصمیم می‌گیره تا بالاخره ملت آلمان را یکپارچه کنه و اون‌ها را به وحدت سیاسی برسونه. اون از هیچ اقدامی برای رسیدن به این هدف دریغ نکرد. گاهی با سوار شدن بر موج ناسیونالیسم، گاهی با زور، و گاهی با جنگ و خونریزی. خلاصه اینکه خیلی سرسخت بود و به صدر اعظم آهنین هم شهرت داشت.

درایت بیسمارک در کنار ارتش ویلهلم اول، بالاخره وحدت سیاسی را برای آلمان به همراه میاره. هدفی که طی سه تا جنگ محقق میشه.اول جنگی که در سال ۱۸۶۴ توی اون، با کمک اتریش، دانمارک را شکست می‌دن و ایالت‌های آلمانیِ دانمارک را ازش جدا می کنند. دو سال بعد از اون، مقدمات جنگ با اتریش را فراهم می‌کنه و با مذاکراتی که با سران بقیه کشورهای اروپایی داشت، به با اتریش وارد جنگ میشه .

پروس اول ایالت‌های شمالی اتحادیه آلمان را اشغال میکنه و بعد به سمت جنوب شرقی و غربی میره و اتریش را وادار به تسلیم می‌کنه. اولین نتیجه جنگ، انحلال رسمی اتحادیه یا کنفدراسیون آلمان بود که گفتیم تحت نظر اتریش اداره می شد.

اتریش، علاوه بر به رسمیت شناختن این انحلال، قبول کرد که سازمان تازه‌ای بدون شرکت اتریش، برای اداره ایالت‌های آلمانی پدید بیاد. پس پروس کنفدراسیون ایالت‌های شمالی را تاسیس میکنه که به طور کامل زیر نفوذ بیسمارک و  گیوم اول یا همون ویلهلم اول قرار داشت.

یه نکته رو توی پرانتز بگم، این شکست برای اتریش اعتراضات داخلی را هم به همراه داشت و سال بعد اتریش مجبور شد تا استقلال مجارستان را هم قبول کنه و نام امپراتوری را، به اتریش – مجارستان تغییر بده. از اونطرف هم، چون دستش از آلمان و ایتالیا کوتاه میشه، همه توجهش رو سمت بالکان میبره که درگیری‌های رو با روسیه و عثمانی به همراه میاره. در نتیجه، اتریش برای نبردهای بالکان، نیاز به یک متحد داشت که آلمان این نقش رو برعهده می‌گیره و تبدیل به متحد اتریش میشه.

به خاطر همین، شکست اتریش از آلمان، نه تنها باعث خصومت بین آلمان و اتریش نشد، بلکه از اتریش یک متحدی رام برای آلمان ساخت. این حوادث یک سری تغییر و تحول‌هایی رو توی اروپا به همراه میاره و چون یجورایی همه حوادث به هم مرتبط میشن، اگه وارد هرکدوم بشیم، مجبور میشیم از بحث اصلی که همون آلمانه دور بشیم، پس بطور خلاصه اشاره کنم که یکی از این حوادث تاثیرگذار بر آلمان، شورش اسپانیا در سال ۱۸۶۸ و خلع ملکه اسپانیاست که یه جورایی به پروس و خاندان سلطنتی اون مرتبط میشه. این شورش، جرقه جنگ بین فرانسه و پروس را میزنه.

در واقع بهتر بگم بیسمارک شرایط رو طوری محیا میکنه که فرانسه در نهایت به پروس اعلام جنگ میکنه. بیسمارک درباره این جنگ توی خاطراتش اینجوری می‌نویسه:من متقاعد شده بودم، شکافی را که در طول تاریخ بین شمال و جنوب وطن به وجود آمده است، آسان‌تر از این نمی‌توان پر کرد که به وسیله یک جنگ ملی، بر علیه ملت همسایه که مهاجم قدیمی ما بوده است.

خلاصه اینکه ۱۸۷۰ تا ۱۸۷۱ جنگ‌های خونین بین پروس و ایالات آلمانی، و فرانسه در میگیره که در نتیجه این آلمانی‌ها پیروز میشن. اونا علاوه بر پیروزی، شخص ناپلئون سوم، پادشاه فرانسه رو هم به اسارت می‌گیرن و فرانسوی‌ها مجبور به قبول صلح میشن. اما قبل از امضای قرارداد صلح، ارتش آلمان، یعنی سربازهای پروس و آلمانی وارد پاریس میشن که در نتیجه این حوادث، مجلس فرانسه ناپلئون سوم را از سلطنت خلع، و رژیم جمهوری را در فرانسه برقرار میکنه.اما از اون طرف، یعنی در سمت پیروز جنگ، شاهزادگان ایالات جنوبی آلمان هم به کنفدراسیون آلمان ملحق میشن و تصمیم می‌گیرند تا دوباره نام امپراتوری آلمان را احیا کنند.

پس در روز ۱۸ ژانویه ۱۸۷۱ ، شاهزادگان آلمان در تالار آینه کاخ ورسای جمع می‌شن و تاج خودشان را تقدیم به گیوم اول یا همون ویلهلم اول می‌کنن و امپراتوری آلمان، اعلام موجودیت می‌کنه. و حالا از اینجای تاریخ به بعد، آلمان متحد پا به عرصه میذاره. آلمانی که تازه متولد شده و خیلی، از استعمار کننده های قدیمی، یعنی بریتانیا و فرانسه عقب افتاده و حس عقب‌ماندگی داره. بخاطر همین تلاش می‌کنه تا این عقب‌ماندگی را جبران کنه و کارهایی می کنه که در نهایت منجر به جنگ های جنگ جهانی اول و دوم میشه که فکر می کنم بهتره اینجا بهشون نپردازیم.

منابع: تاریخ دیپلماسی و روابط بین‌الملل از پیمان وستفالی تا امروز – دکتر احمد نقیب‌زاده

سرزمین و مردم آلمان – ریموند ولرابه و ورنر کروش- ترجمه محمد نوروزی

تاریخ اروپا از سال 1815 به بعد – هنری و.لیتل فیلد – ترجمه فریده قرجه داغی÷لمان

فهرست مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *