تاریخ روسیه قسمت 2

رومانوف ها: خاندانی که قرار نبود زیاد حکومت کند.در قسمت قبل گفتیم که حکومت روسیه به خاطر کشمکشهای زیاد بین خاندان روریک، ضعیف شده بود و با حمله مغول‌ها از بین رفت.مغول‌ها نزدیک به سه قرنی بر روسیه حکومت کردن. شیوه کارشون هم این بود که به وسیله خود مردم روس حکومت میکردن. تو بعضی از شهرها مثل مسکو، انقدر به خاندان روریک که حالا فرمانروای مسکو بودن فضا و فرصت دادن که تنها نقش گرفتن مالیات برای مغولها باقی موند. اما این ماجرا همینجا تموم نشد.

تاریخ روسیه قسمت 2

روریکها، یک زمانی فرمانروای کل روسیه بودن، ولی بعد از حمله مغول فقط بر مسکو حکومت می کردن. تا اینکه ایوان سوم از این خاندان در ۱۴۶۲ فرمانروای مسکو شد.وقتی ایوان، فرمانروا شد، کشورش هنوز به مغولها مالیات می‌داد. ضعیف شدن مغولها به مرور زمان، این جرات رو به ایوان داد که همین مالیات رو هم نپردازه و در سال ۱۴۸۰ میلادی، ارتش ایوان سربازهای مغولی رو که برای گرفتن مالیات اومده بودن، شکست داد و از این نقطه وفاداری مسکو به مغولها و اردوی زرین تموم شد، و ایوان سوم از اینجا لقب ایوان کبیر رو گرفت.

با رفتن مغولها، دهقانها فکر کردن دیگه آزاد شدن و برای پیدا کردن زمین برای خودشون به سمت شرق حرکت کردن. رفتن دهقانها برای زمیندارهایی که مالیات پرداخت میکردن، ضرر داشت و نیروی کارشون رو از دست میدادن. پس برای مالیات دادن به مشکل بر خوردن.ایوان برای به دست آوردن دل زمیندارها و ثروتمندهایی که مالیات میدادن، دستور داد که دهقانها و نیروی کار یک منطقه، به جز یک روز اون هم روز جشن سن جورج، حق خروج از منطقه‌ای رو که اونجا کار میکنن  ندارن و یک جورایی این نیروی کار مثل لوازم و ابزار این زمین‌ها دراومدن و یک نوع برده‌داری سراسری رو در روسیه به وجود آورد.

ایوان که شاهزاده نشین مسکو رو به یک امپراتوری بزرگ تبدیل کرده بود، به خودش لقب تزار داد. کلمه‌ای که از کلمه سزار رومی به معنی امپراتور گرفته شده بود و از اینجا به بعد لقب پادشاهان روسی تزار، و حکومت روسیه وارد دوران تزارها شد. پس دقت کنید کنید که تزار فقط یک لقبه و ربطی به خاندان و سلسله نداره. همون‌طور که تا اینجا دیدیم، ایوان از خاندان روریک بود و بهش تزار می‌گفتن و در ادامه هم می‌بینیم که وقتی خاندان رومانوف‌ هم حاکم روسیه میشن، به پادشاهانشون تزار میگن.

بعد مرگ ایوان در سال ۱۵۰۵ میلادی، پسرش واسیلی امپراتور شد که حکومت خودکامه پدرش رو ادامه داد و بعد مرگش در ۱۵۳۳، پسر سه ساله‌اش، ایوان چهارم می‌بایست تزار می‌شد، ولی از اونجا که طبیعتاً یک بچه سه ساله نمی‌تونه حکومت کنه، قدرت به دست اشراف افتاد.

دوران کودکی ایوان چهارم دوره سختی بود. اشراف با ایوان مثل نوکرها رفتار میکردن و اون رو در سرما و گرسنگی نگه میداشتن و فقط در در ملاعام و جلوی مردم لباس فاخر تنش می‌کردن و بهش احترام میذاشتن.همین فشارها باعث عقده‌های زیادی در ایوان شد که بعدها برای خود اشراف خیلی گران تمام شد.

ایوان وقتی در ۱۷ سالگی در سال ۱۵۴۷ رسما حکومت رو به دست گرفت، خشونت و سنگدلی ویژگی اصلی رفتاریش بود، تا جاییکه مردم بهش لقب گروزنی یا مخوف دادن.هرچند این لقب بیشتر یک جور تحسین بود تا توهین. چرا که بیشتر خشونت او متوجه اشرافی بود که اون رو آزار داده بودن و برای مردمی که خودشون هم از اشراف صدمه دیده بودن، این یک عمل قهرمانانه به نظر میومد.

ایوان برای پیدا کردن اشرافی که می‌خواستن حکومتش رو به چالش بکشن و مخالفت کنن، یک نیروی پلیس مخفی خشن به اسم اُپریچنیکی Oprichniki به وجود آورد، نیرویی که نمادش یک جارو بود، جارویی برای پاک کردن مخالفین تزار. ایوان مخوف که مردی جاه‌طلب بود برای به دست آوردن سرزمین بیشتر، جنگهای زیادی کرد که هزینه این جنگ‌ها از راه مالیات، بر دوش دهقانها و مردم افتاده بود و همین ناجی قهرمان، خودش یک بلایی بر سر دهقانها شد.

یکی از بزرگترین سرزمین‌هایی که توسط ایوان فتح شد، سیبری بود. نیروهای ایوان با گذشتن از کوههای اورال به دشتهای سیبری سرازیر شدن. تو سیبری با قبایل پراکنده و کوچ نشین جنگهای مختصری کردن و یکی از سریع‌ترین گسترشهای قلمرو تاریخ رو انجام دادن که در مقایسه با جنگ‌های دیگه ایوان، خیلی کم هزینه‌تر بود.بعد از اضافه کردن سیبری، خیلی از روسها به طمع به دست آوردن خز و منابع دیگه، به اون سرزمین رفتن و ثروت زیادی هم از تجارت خز و پوست نصیب روسیه شد.

ایوان هم مثل پدربزرگش ایوان سوم، قانون ممنوعیت جابجایی دهقانها رو محکمتر ادامه داد. وقتی ملکی فروخته میشد، همه کارگرها و دهقانهای اون هم مثل زمین و درخت و بقیه وسایل فروخته میشد. به این دهقانهایی روی زمینها کار میکردن، سرف میگفتن  که به معنی همون رعیت میشه و به این شیوه مالکیت، سرفداری یا رعیت‌داری میگن. رعیت‌داری یجورایی چهرهٔ نرم‌شدهٔ برده‌داری بود.

ایوان حتی با خانواده خودش هم با خشونت رفتار میکرد، تا جایی که یک روز که از پسرش عصبانی بود، انقدر با میله‌ای به سرش زد که کشته شد. بعد از این فاجعه ایوان دچار جنون شد و در سال ۱۵۸۴ بعد از سالها ناخوشی درگذشت.با مرگ ایوان مخوف پسر مریضش فئودور تزار شد که اون هم ۱۵۹۷ بدون جانشین مشخصی میمیره.

از اینجا به بعد یک دوران سخت بر روسیه گذشت، قحطی ۱۵ ساله به همراه کشمکشها و درگیری مدعیهای حکومت باعث شد که این دوره، به دوره یا زمان دشواریها مشهور بشه.

بعد از فئودور شوهر خواهرش بوریس گودونوف قدرت رو به دست گرفت. گودونوف هم برای اینکه فشار قحطی رو کم کنه، شروع کرد به تقسیم انبارهای دولتی بین مردم.خیلی از اشراف که دنبال قدرت بیشتر بودن، موافق این عمل گودونوف نبودن چرا که با این کار پایه‌های قدرت تزار محکمتر میشد.یکی از راههای مخالفت و تضعیف حکومت هم پیدا کردن جانشین‌هایی از خود خانواده فئودور به جای گودونوف بود.

توی این کشمکشها و مخالفتها، مرده‌هایی هم زنده شدن. اینطور که یکی ادعا کرد که پسر فئودوره در حالی که فئودور فقط یک دختر داشت که اونم وقتی کوچک بود، مرده بود.یکی نفر دیگه هم خودش رو دمیتری برادر ناتنی فئودور جا زد. اما دمیتری هم در کودکی به طور اتفاقی روی چاقویی افتاده و مرده بود.با همه این مشکلات و مدعیهای جورواجور، گودونوف از ۱۵۹۸ تا ۱۶۰۵ حکومت کرد. اما با مرگش درگیریها خیلی بیشتر از قبل شد.هر کسی برای خودش سپاهی و سربازهایی جمع کرده بود و ادعای تزاری روسیه میکرد.تو این درگیری داخلی، سوئد به روسیه حمله کرد و قسمتی از نوگورود رو گرفت.

از غرب هم لهستان از فرصت استفاده کرد و به مسکو حمله کرد.لهستانیها بعد از گرفتن مسکو، زمینه رو برای تزار شدن پسر پادشاه لهستان آماده کردن. همین احتمال تزار شدن یک کاتولیک کافی بود که روسهای پراکنده رو دوباره متحد کنه.عده‌ای از روحانیان ارتودوکس مردم رو دور خودشون جمع کردن و با صد هزار سرباز لهستانیها رو از روسیه بیرون کردن و دوباره اداره روسیه به دست خودشون افتاد. و حالا اینجا نقطه تغییر مهم توی تاریخ روسیه است.

بعد از اخراج لهستانی‌ها از مسکو، برای پیدا کردن یک نفر به عنوان تزار شورایی تشکیل شد.با اینکه خاندانهای زیادی استحقاق تزار شدن داشتن، ولی اشراف دنبال یک تزار ضعیف و بیشتر نمایشی بودن تا خودشون قدرت و نفوذ بیشتری داشته باشن.اونها همه گزینه‌های قوی و قدرتمند رو به بهانه‌هایی حذف کردن و درنهایت میخائیل رومانوف یک گزینه ضعیف و ناتوان انتخاب شد.

میخائیل یک فرد آرام و مهربان بود که احتمالا مشکلی برای اشراف به وجود نمی‌آورد.برای اینکه درست متوجه بشین این انتخاب چقدر عجیب بوده، همین بس که وقتی به عنوان تزار انتخاب شد کسی نمیدونست کجاست تا بهش خبر تزار شدنش رو بده. خلاصه هر طوری بود، از اینجا به بعد، قدرت از خاندان روریک به رومانوف منتقل شد.

آغاز حکومت رومانوف‌ها

با همه این ویژگی‌ها میخائیل تونست دوباره کشور روسیه رو متحد و کلیسای ارتودوکس رو محکمتر کنه و این حکومت که قراربود یک حکومت ضعیف باشه حدود سیصد سال در روسیه باقی موند.بعد مرگ میخائیل، پسرش آلکسی تزار شد و مثل خیلی از روسها، دلش هوس کشورگشایی کرد. آلکسی میخواست دوباره اوکراین امروزی، و کی‌یف اولین پایتخت روسیه رو که مدتها بود به دست لهستانیها افتاده بود پس بگیره.

این اتفاق به معنی جنگ با لهستان بود و بهانه اون تو سال ۱۶۴۸ اتفاق افتاد.اون موقع مردم اورتدوکس اوکراین علیه کاتولیکهای لهستانی شورش کرده بودن و به خاطر اینکه، خیلی از لهستانیها ضعیفتر بودن، از روسیه کمک خواستن. و اینجوری شد که روس‌ها جنگ رو شروع کردن و بلاخره در سال ۱۶۶۷ با یک معاهده اوکراین بین روسیه و لهستان تقسیم شد و روسیه کنترل کی‌یف و اطراف اون رو دوباره به دست گرفت.

توی این دوران، یک اتفاق مذهبی تاثیرگذار هم رخ داد.زبانی که در کلیساها با آن مراسمها را اجرا میکردند، زبان اسلاوی کلیسایی قدیمی بود که هیچ کدوم از مردم این زبان رو متوجه نمیشدند. هر چند مردم حس میکردن فهمیدن مهم نیست و فقط مثل وردهایی جادویی باید درست ادا شوند تا اثر داشته باشد.در نیمه قرن هفدهم هم بعضی از دانشمندان مذهبی متوجه شدند که قرن‌ها پیش که مراسم های کلیسای روسیه از یونانی به اسلاوی کلیسایی کهن ترجمه شدن، بعضی کلمات اشتباه ترجمه شده بود و نسلها بود که روحانیان این دعاها را همراه با اشتباهاتشان میخوندن.

از طرف دیگه بعضی آداب و رسوم مذهبی مردم روسیه با بقیه کشورهای مسیحی تفاوت داشت.تزار آلکسی، در سال ۱۶۵۲ فردی به نام نیکون را رییس کلیسای ارتدوکس روسیه کرد. نیکون هم پا پشتیبانی تزار شروع کرد به اصلاح اشتباهات ترجمه و شکل اجرای مراسم مذهبی برای همسان سازی با بقیه کشورهای ارتودکس.ولی مردمی که چندین نسل به همون شکل دعا خونده بودن و مراسم اجرا کرده بودن، مخالفت کردن.

با اینکه تغییرات و اصلاحات زیاد نبود ولی اعتراضات و مخالفتها خیلی گسترده شد.در برابر این مخالفت ها نیکون عقب نشینی نکرد و چون اعتقاد داشت که حرفش درسته، مردم باید بدون چون و چرا حرفهاش رو بپذیرن.کلیسا هم بعد از چند سال که دید مخالفین ول کن ماجرا نیستن شروع به تکفیر اونها کرد و عضویت اونها رو از کلیسا لغو کرد. خیلی از این مخالفین به سیبری تبعید یا زندانی و کشته شدن.

بعد ازین عده کمی که نخواستند اصلاحات رو بپذیرن جوامع کوچک خودشان رو در نقاط دورافتاده سیبری تشکیل دادن تا به شکل خودشان و با اعتقادات خودشان عبادت کنن و از این به بعد به مومنان قدیم مشهور شدن. روسی‌زبان‌ها از عبارت راسکول برای این جدایی استفاده می‌کنند که به معنای انشقاق و جدایی است.

آلکسی در ۱۶۷۶ مرد و بعد از او پسر چهارده ساله اش فئودور سوم تزار شد. فئودور که هیچ وقت سالم و تندرست نبود شش سال بعد مرد و برادر کوچکترش، پتر بعد از چند سال که به سن ۲۲ سالگی رسید در ۱۶۹۴ جانشین او شد. کسی که بعدها پرنفوذترین تزار تاریخ روسیه شد و لقب پتر کبیر گرفت.اولین چیزی که در پتر توی چشم بود، قد بیش از دو متر او بود و از اون مهمتر انرژی تمام نشدیش. او در طول زندگیش کارهای زیادی از نجاری تا دندانپزشکی رو امتحان کرده بود.

پتر به خاطر دوستی با مردم اروپای غربی در کودکی و نوجوانی علاقه زیادی به غرب و پیشرفتهای علمی اونجا پیدا کرد و در زمان حکومتش به سبک غربیها دست به اصلاحات زیادی زد.به دستور او برای آموزش ساخت کشتی و استحکامات قویتر کارشناس فنی خارجی استخدام شد.

اولین روزنامه روسیه رو به وجود آورد و برای آموزش ریاضی و مهندسی مدارس زیادی ساخت.یک اتفاق مهم دیگه باز شدن در شغلها و مناصب دولتی برای بچه‌های بااستعداد از خانواده‌های معمولی بود، چیزی که تا قبل از این در انحصار خانواده‌های اشرافی بود. علاوه بر اینها، برای اینکه بیشتر شبیه غربیها باشه، دستور داد که به جای تزار، بهش امپراتور بگن.

روسهای محافظه‌کار خیلی به تغییرات روی خوش نشون نمی‌دادن، و دست به اعتراض زدن، ولی از اون طرف پتر هم آدمی نبود که مخالفت رو تحمل کنه و دست به شکنجه و کشتار زد، تا جایی که وقتی فهیمد پسرش خیلی با این اصلاحات موافق نیست و میخواد بعد از تزار شدن، اونها رو لغو کنه، اون رو زندانی کرد و این پسر جوان زیر شکنجه کشته شد.

پتر نواحی زیادی رو در شمال از سوئد و در جنوب از عثمانی گرفت و در ۱۷۰۳ تصمیم گرفت در نواحی باتلاقی محلی که رود نِوا به بالتیک میریزه یک شهر جدید بسازه: یعنی سنپترزبورگ. شهری که بیش از دو سده پایتخت روسیه شد.تمام اصطلاحاتی که پتر انجام داد می تونست شروع پیشرفت روسیه باشه ولی جنگ‌های زیاد و هزینه فعالیت نظامی باعث گرفتن مالیاتهای سنگین از مردم شد و عملا اونها را فقیرتر کرد.

بعد از مرگ پتر تقریبا چهل سال روسیه دچار تزارهای ضعیفی شد تا اینکه در سال ۱۷۶۲ وقتی پتر دوم به قتل رسید، همسرش کاترین دوم، با برگزاری یک مراسم باشکوه و پر خرج تزار روسیه شد.الگوی کاترین در سیاست خارجی پترکبیر بود. کاترین برای گسترش قلمروش و رسیدن به قدرت بیشتر شروع به جنگ‌های زیادی کرد، در جنگ با لهستان، با اتریش و پروس، دو رقیب لهستان هم دست شد و لهستان بین این کشورها تقسیم شد و تا صد سال استقلالش را از دست داد.

او در شمال بخشهای دیگری از ساحل بالتیک را از سوئد گرفت و در جنوب هم بر سر سواحل شمالی دریای سیاه با عثمانی ها جنگ کرد و تونست در ۱۷۸۳ کریمه را تصاحب کنه.کاترین از اولین تزارهایی بود که نگران فقر مردم بود و با اینکه یک فرمانروای پرکار و پرتلاش بود ولی به خاطر ولخرجی‌ها و هزینه‌های بالای خودش و جنگهایی که می‌کرد، وضعیت مردم روسیه بدتر میشد.

او اولین کسی بود سعی کرد خرید و فروش سرفها، یعنی نیروی کار را متوقف کنه، ولی اشراف این خواسته کاترین رو نادیده گرفتن. و درنهایت او بیشتر از هر تزار دیگری بر روسیه حکومت کرد و توانست با چندین جنگ بزرگ و موفقیت‌آمیز و با اصلاحات مدرن به سبک اروپای غربی، آن سرزمین را به یک کشور مقتدر و پیشرفته و با ارتشی آموزش دیده و قدرتمند تبدیل نماید.  همه این اصلاحات باعث شد تا اون هم لقب کبیر بگیره وعصر طلایی تاریخ روسیه رو به وجود بیاره.

 با مرگ کاترین  در سال ۱۷۹۶ دوران اقدامات و اصلاحات او  هم تمام شد و بعد از او جانشینانش برای شصت سال حامی سنتهای قدیمی بودند.پسر کاترین، پل فقط پنج سال تزار بود و با توطئه و کودتایی با همکاری پسرش الکساندر اول کشته شد.الکساندر هم مثل مادربزرگش، کاترین، درد مردم را داشت ولی او هم عملا کاری برای آنها نکرد.

در زمان الکساندر اول تفکرات انقلابی و تغییر در اروپا و ایالات متحده آمریکا در حال گسترش بود ولی الکساندر از آنها بهره نبرده بود و خودش را نماینده خدا می‌دونست، نه نماینده مردم. با همین دیدگاه خیلی برای نظرات مردم اهمیت قائل نبود. بیشترین توجه او به سیاست خارجی بود و خودش رو آزادکننده نظامی روسیه و حتی اروپا میدونست.

در همین زمان هم ناپلئون در فرانسه به قدرت رسید. او هم که حکومت کل اروپا رو توی سرش داشت با روسیه وارد جنگ شد.

ناپلئون در ژوئن ۱۸۱۲ با ارتش چند ملیتی از سرزمینهای متصرف کرده خودش، به روسیه حمله کرد. ارتش روسیه که از ارتش ناپلئون کوچکتر بود، فقط با کُند کردن سرعت پیشروی فرانسوی‌ها عقب‌نشینی میکردن تا اینکه بالاخره به مسکو رسیدند.با اینکه بخشی از نیروی ناپلئون برای حفاظت، سرزمینهای گرفته شده عقب مانده بود، باز هم روس‌ها توانایی مقاومت در برابر ناپلئون را نداشتن و شهر را تسلیم کردن. ولی وقتی که ناپلئون وارد شهر شد، با یک مسکو سوخته مواجه شد.

روسها قبل اینکه شهر رو ترک کنن، پمپ های آتش نشانی را برداشته و شهر رو آتش زده بودن، و فقط یک پیروزی کم‌ارزش نصیب ناپلئون شده بود.بعد از مدتی ناپلئون به سمت فرانسه برگشت، اما سرمای زمستان، بیماری، گرسنگی و حمله‌های چریکی مردم مثل باتلاقی بیشتر ارتش اون رو گرفتار کرد به طوری که فقط چیزی کمتر از ۴۰ هزار سرباز تونستن به وطنشان برگردن.

با مرگ الکساندر اول در ۱۸۲۵ باز هم مناقشه‌ها و کشمکش‌ها بر سر جانشینی شروع شد.الکساندر در نامه‌ای خواسته بود که به جای برادر وسطی کنستانتین، برادر کوچکتر نیکولا جانشین او بشه.ولی به جز تعداد کمی از نزدیکان الکساندر کسی از نامه خبر نداشت. از اونطرف خود کنستانتین هم به هیچ وجه نمیخواست تزار باشه و حتی تهدید کرده بود که اگر بهش فشار بیارن، به ورشو می ره.

با همه اینها، خیلی از مردم و صاحب منصبها و گارد شروع کردن به کنستانتین ابراز وفاداری کردن.با همه کشمکشها و اینکه سه هفته روسیه عملا تزاری نداشت، بلاخره نیکلای اول تزار شد. ولی این اتفاق به این راحتیها رخ نداد.خیلی از افسران ارتش که قبلا در جنگ با ناپلئون شرکت کرده بودن، در مناطق دیگه اروپا وضعیت آزادی و رفاه بیشتر مردم نسبت به روسیه رو دیده بودن پس به بهانه حمایت از کنستانتین، حکومت نیکلای اول رو مردود میدونستن، در حالی که در اصل هدف این افسرها نابودی حکومت تزاری و آزاد کردن روسیه بود.

این افسرها در سن‌پترزبورگ و کی‌یف، شورشهایی رو ترتیب دادن. در سن‌پترزبورگ شورش با کشتار سرکوب شد و در کی‌یف هم قبل از شروع، با همکاری جاسوسهایی، رهبران این شورش شناسایی، دستگیر و اعدام شدن.این قیامها که به شورشهای دکابریست‌ها معروف شد، با اینکه شکست خورد، ولی باعث شد انگیزه تغییر در روسیه روشن بشه که بعدها منجر به انقلابی شد که تاریخ جهان رو عوض کرد.

نیکلای از ترس شورشهای بعدی نیروی جاسوسی‌اش رو گسترش داد و با هر کسی که با نظرات او مخالفت میکرد برخوردی خشن داشت. بخاطر همین خشونت‌ او بهش لقب نیکلای تازیانه زن دادن.این نیکلای اول،همون تزاریه که قرارداد ترکمنچای رو با ایران بست. اما بجز این، توی دوران حکومت سی ساله اون ، تغییرات زیادی در روسیه اتفاق افتاد.

 در اواخر دهه ۱۸۳۰ تا اواخر ۱۸۴۰ صادرات غلات از روسیه دو برابر شد و درنتیجه برای افزایش حمل و نقل، خطوط راه آهن هم گسترش پیدا کرد.ولی تغییر مهمتر رفتن روسیه به سمت صنعتی شدن بود. اوایل کشاورزها لوازم تولیدی مازاد، مثل شمع، لباس، کفش یا هر چیز دیگه‌ای رو به بازرگان‌ها می فروختن ولی سرعت تولید با دست خیلی پایین بود. برای همین کم کم اشراف شروع به خرید ماشین آلات کردند و سرفها یا رعیت رو رو برای کار با آنها آموزش دادن.

با گسترش صنعتی شدن روسیه، روز به روز احتیاج به افراد سواددار بیشتر می‌شد.ولی گسترش سواد بسیار کند بود و بر خلاف آمریکا و بقیه اروپا، دولت کاری برای بالا بردن باسوادی انجام نمیداد، ولی همین مقدار کم هم، باعث تغییرات فرهنگی مهمی در روسیه شد. تعداد زیادی نویسنده و هنرمند رشد کردن و اندیشه‌های ترقی خواهی و تغییر زیاد شد.

روسیه با اینکه کشور فقیری بود اما به نظر ارتش قدرتمندی داشت. نیکلای دوم مثل بقیه تزارها با پشتوانه همین ارتش می‌خواست امپراطوری روسیه را گسترش بده.با همین هدف در ۱۸۵۳ نیروهای نظامی‌اش را به بهانه حفاظت از مسیحیان که زیر فرمانروایی عثمانی زندگی می کردند به مناطق والاشی یا والاخیا که منطقه‌ای در رومانی امروزیه و مولداوی فرستاد .

از اون طرف فرانسه، بریتانیا و اتریش که نگران تسلط روسیه بر خاورمیانه بودن به کمک ترک‌ها اومدن که به جنگ کریمه منجر شد.روسیه با اعتماد به نفس وارد جنگ شد ولی یکی بعد از دیگری شکست میخورد و فاجعه ای برایش رخ داد، نیکلای در فوریه ۱۸۵۵ به خاطر ذات الریه مرد و پسرش الکساندر دوم جانشین او شد که به سرعت جنگ را تمام کرد.

در این جنگ تقریبا ۶۰۰ هزار نفر از بین رفتند، تلفاتی به اندازه جنگ داخلی آمریکا.قراردادی که در مارس ۱۸۵۶ به امضا رسید روسیه بخش عمده سرزمینش را در ابتدای دانوب از دست داد و متعهد شد که در بنادر کرانه دریای سیاه استحکامات نظامی نسازد.از همه اینها مهمتر چیزی که روسیه از دست داد افسانه قدرت شکست ناپذیر نیروی نظامیش بود.

الکساندر دوم که در نوجوانی خاطره مواجهه با سختیها و فقر مردم را داشت، در کنار شورش‌هایی که مدام در روسیه در حال رخ دادن بود، تصمیم بزرگی را گرفت.الکساندر دوم در بهار ۱۸۶۱ فرمانی رو صادر کرد که بر اساس اون حق اسارت دهقانها برای همیشه ملغی شد.در طی این حکم و یک رشته اصلاحاتی که در طی پنج سال رخ داد، بزرگترین آزادسازی برده‌داری در تاریخ بود. طی اون حدودا بیش از پنجاه میلیون دهقان از اسارت سرفداری آزاد شدند.

اما این آزادی به معنی گرفتن زمینهایی که روی آن کار میکردند نبود، تزار برای سازش با اشراف مخالف لغو سرفداری، بیشتر زمینها را به اشراف سپرد و دهقانها میبایست با وامی که از دولت میگرفتند برای خودشان زمین میخریدند.حالا دهقانها که خودشون رو فقیرتر از قبل میدیدن باز دست به شورش زدند. اینبار ولی بیشتر شورشها و خشم مردم علیه اشراف بود، مردم اعتقاد داشتند که تزار سعی کرده به آنها کمک کند ولی این اشراف هستند که مانع او شده‌اند.

این شورشهای دهقانی، جوانهای رادیکال تحصیلکرده که بیشترشان فرزندان اشراف کوچکتر و صاحب منصبان بودند، به سمت انقلاب کشیده شدند. این انقلابی ها کم کم به خشونت روی آوردند. سرانجام یک گروه تروریستی کوچک به اسم اراده خلق بعد از تلاشهای فراوان، در مارس ۱۸۸۱ بمبی  زیر کالسکه تزار آزادی بخش، الکساندر دوم منفجر کردند و او را ترور کردند.

به دنبال مرگ الکساندر دوم پسرش الکساندر سوم تزار شد. تزاری بی رحم و خشن که با همه اقدامات اصلاحی پدرش مخالف بود. الکساندر سوم با اینکه نتوانست سرفداری راه دوباره برقرار کنه ولی بیشتر اقدامات اصلاحی پدرش را از بین برد.الکساندر سوم در زمان زندگی می کرد که افکار ملی‌گرایی در اروپا قدرت گرفته بود. از آنجایی که فکر می کرد همین مشکلات به خاطر گروه‌های متنوع قومی است، برای همین برای یک شکل کردن روسیه، دست به روسی سازی سراسری زد.

از اونجایی که فقط حدود نصف از جمعیت روسیه واقعا روس بودند، برای بقیه اقلیت‌های قومی شرایطی بسیار دردناک و خشونت‌بار اتفاق افتاد. از بین همه این اقوام هم، هیچ گروهی مثل پنج میلیون یهودی ساکن جنوب روسیه متحمل رنج و عذاب نشدند.در روسیه قبلا هم تفکرات ضد یهودی وجود داشت ولی با این اقدامات روسی سازی الکساندر سوم، این کارها خیلی شدت گرفت.

با شدت گرفتن این آزار، بسیاری از یهودیها مجبور شدن از روسیه فرار کنن. بیشتر آنها در اروپای غربی و ایالات متحده ساکن شدند که قسمتی هم بعدها به فلسطین و کشور تازه تاسیس اسرائیل رفتن. وِیزمن، اولین رئیس جمهور اسرائیل از همین مهاجرین بود.در این میان اصلاح‌طلب‌های روسی که سرخورده شده بودند به خشونت رو آوردند.یک گروه کوچک هفت نفره هم که نقشه ترور تزار را کشیده بودند، پیش از اقدام شناسایی و دستگیر، و پنج نفر از آنها اعدام شدند. یکی از اعدامی‌ها الکساندر اولیانوف بود. برادر کوچکتر او، ولادیمیر اولیانوف که به نام لنین معروف شد، سی سال بعد انقلابی را ترتیب داد که روسیه تزاری رو برای همیشه به تاریخ فرستاد.

هرچند روسی سازی برای مردم سختی‌های زیادی به بار آورد، ولی سیاست‌های اقتصادی او فرصت های تازه‌ای به وجود آورد.راهها گسترش پیدا کرد و صنایع رشد کردن و همین باعث شد که کشاورزها برای پیدا کردن کار به شهرها برن و طبقه کارگری جدیدی به وجود اومد.همه این سختی ها در کنار قحطی که در در زمستان ۱۸۹۰ تا ۹۱ در روسیه اتفاق افتاد، باعث شد فشارها، مردم را از حکومت تزاری بیزار کنه.

 بعد از مرگ الکساندر سوم نیکلای دوم  حکومت رسید، و حکومت او زمانی بود که طبقه جدید کارگری، انقلاب رو ترتیب دادن که روسیه و همه جهان رو وارد دنیای جدیدی کرد.درنهایت تو سال ۱۹۱۷ با شورش‌ها و انقلاب‌هایی خاندان رومانوف از قدرت کنار میرن و تاریخ روسیه وارد دوران جدید شوروی میشه.

روسیه‌ای که خودش از امپریالیست‌ترین کشورها بود، تبدیل به یک کشور کمونیست میشه. ادامه این تاریخ پر فراز و نشیب رو در قسمت بعد بهش خواهیم پرداخت.

فهرست مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *