تاریخ اسپانیا قسمت 2

در این قسمت ، میخوایم ببینیم چطور یک ازدواج اسپانیا رو به آرامش و اتحاد رسوند
مدت زمان ویدئو : 40:61
پخش ویدیو
اسپانیا 

در قسمت قبل تا اینجا گفتین که رومی های باستان سرزمین های شبه جزیره ی ایبری رو در سال __مال خودشون میکنن و از اونجا به بعد فرهنگ و تمدن رومی ها زبان لاتین و بعدها مسیحیت، تبدیل به بخشی از هویت اسپانیا میشن . اما بعد کم کم اقوام بربر یه به قول رومی ها، اقوام وحشی ژرمن به سمت سرزمین های روم و بعد شبه جزیره ی ایبری مهاجرت و حمله میکنن و در نهایت کار رومی ها رو میسازن . یکی از این اقوام، یعنی ویزیگوت ها بر بقیه مسلط میشه و پادشاهی ویزیگوت ها رو در شبه جزیره ایبری بنا میکنه. چه زمانی؟ بعد از فروپاسی روم غربی، یعنی حدود سالهای ____میلادی .
حدودا ۲۵۰ سال ویزیگوت ها قدرت داشتن تا اینکه اعراب و مسلمانها از جنوب و از طریق تنگه جبل الطارق وارد اسپانیا میشن و بیش از هفتصد سال در اسپانیا میمونن. حالا یه زمانی بر کل شبه جزیره ی ایبری مسلط بودن و یه زمانی فقط بر بخش کوچک جنوبی اون تسلط داشتن . 
در تمام این مدت هم دولت ها و کشورهای مسیحی مختلفی در نقاط مختلف قدرت میگیرن و شورش هایی علیه مسلمانان انجام میدن . این دولت ها مثل کاستیل و لئون و آراگون و ناوار و پرتغال و چندتا حکومت کوچیک تر بودن که در نهایت چندتا از اونها متحد میشن و بالاخره جنبش ویکونکوئستا یا جنبش بازپس گیری اندلس رو راه میندازن و بعد از دویست سال جنگ بالاخره در سال ۱۴۹۲ تمام مناطق مسلمانان رو ازشون پس میگیرن و اسپانیای جدید رو میسازن. 
تا اینجا رو در قسمت قبل گفتیم اما چند نکته بین سالهای ۱۴۶۰ تا ۱۴۹۰ موندن که برای درک بهتر نحوه ی شکل گیری اسپانیای جدید، باید اونها رو هم بدونیم .پادشاهی آراگون یک کشو ی در شمال شرق شبه جزیره ی ایبری بود که خیلی تلاش میکرد تا همه حاکمان و کنت نشینان رو زیر پرچم واحد متحد کنه.
 پس اومد با کنت نشین بارسلون و بخش های شازده نشین کاتالونیا، پادشاهی والنسیا، پادشاهی ماپورکا و بقیه نواحی اون اطراف یک اتحادیه، یک کنفدراسیون یا یک پادشاهی مرکب تشکیل داد که همه استقلال خودشون رو هم تا حدودی داشتن؛ اما تحت حاکمیت یک پادشاه بودن. درگیری هایی هم بین این پادشاهی و قلمروها بوجود میومد که یکی از این درگیری های تاریخی، درگیری بین پادشاهی کاتالونیا و پادشاهی آراگون بود . خلاصه اینکه تاج و تخت آراگون که شامل همون اتحادیه ای که گفتیم میشه رو تا اینجا داشته باشیم تا دوباره بهش برگردیم .
کنار این اتحادیه یا تاج آراگون یه اتحادیه ی دیگه با یه تاج دیگه بنام تاج کاستیا وجود داشت که خودش شامل پادشاهی کاستیل و پادشاهی لئون بود که روی نقشه میتونید دقیق متوجه بشید که داریم درباره ی کجای اسپانیا صحبت میکنیم .
پس تا اینجا دو تا قدرت بررگ منطقه، یعنز آراگون و کاستیل همسایه هم بودن و هر دو هم به فکر اتحاد بودن، البته بجز اینها پرتغال و ناوار هم بود که فعلا باهاشون کاری نداریم.
در اون سالها پادساه آراگون ژان یا خوان دوم بود که گفتیم علاقه ی شدیدی به اتحاد و یکپارچی داشت؛ این پادشاه پسری داشت به اسم فرناندو یا فردیناند پادشاه آراگون با مانورهای سیاسی که داشت طرح وصلت فردیناند رو با ایزابل خواهر پادشاه کاستیل میمیره و این دونفر بالاخره در سال ۱۴۶۹ باهم ازدواج میکنن . ازدواجی که مسیر تاریخ اسپانیا رو تغییر میده .
بعد از این ازدواج و در سال ۱۴۷۴ پادشاه کاستیل میمیره در این سال ایزابل ۲۱ سال داشت. دختری که خون اسپانیولی انگلیسی داشت و فردیناند ۲۳ ساله هم از پدرش کارهای لشکری و کشوری یادگرفته بود. این دونفر کاملا مکمل هم بودن و تمام امور کشور رو با مشورت و هماهنگی هم انجام میدادن . حتی در قسمت امضای دستورات هم همیشه این دو جمله وجود داشت ؛ ما پادشاه _ما ملکه به اصطلاح یک روح در دو بدن !
البته اینطوری هم نبوده که از همون اول همه چیز خوب و خوش بوده باشه؛ و همه این دوتا رو بعنوان پادشاه جدید قبول کنن . بعد از کلی درگیری و زدو خورد ، حتی دخالت فرانسه و پرتغال در امور کاستیل و آراگون بالاخره این پادشاه و ملکه مورد قبول قرار میگیدن . تقریبا ۵ سال بعد از فوت پادشاه کاستیل، ژان یا همون خوان دوم یعنی پدر فردیناند پادشاه آرون هم میمیره و پادشاهی آراگون هم به فردیناند میرسه . 
در تمام این مدت هم پرتغال با ایزابل و کاستیل درگیر بود و ادعای مالکیت بر کاستیل رو داشت . چون پادشاه پرتغال یعنی الفوس پنجم میشد دایی دختر پادشاه کاستیل، البته در کتاب تاریخ اسپانیا نوشته عموی اونها بود ولی بعد یه جا دیگه میگه دایی! حالا مهم هم نیست بالاخره رابطه خویشاوندی با خاندان پادشاه کاستیل داشت و با مرگ شاه ادعای مالکیت بر اون مناطق رو کرد که در نهایت شکست میخوره پس جنگ های داخلی کاستیل تموم میشن و از اونطرف آراگون هم به فردیناند میرسه و دیگه راه برای اتحاد دو کشور کاستیل و آراگون و تولد اسپانیا هموار میشه. 
اما برای تکمیل این اتحاد باید سه اتفاق دیگه میفتاد. اول اخراج اعراب و فتح گراناد. دوم برگردوندن خطوط مرزی پیرنه؛ یعنی عقب روندن فرانسه و سوم الحاق ناوار به اسپانیا. پس فردیناند و ایزابل که به پادشاهان کاتولیک معروف میشن این سه تا هدف رو مشخص میکنن و یکی یکی بهشون میرسن و در نهایت اسپانیا رو متحد میکنن.

اما یک نکته جااب از این اهداف مشخص شده، این بود که اونا برای یکپارچه کردن کشور کاری به پرتغال نداشتن . چرا؟ چون در سال ۱۴۷۹ یعنی تقریبا ۵ سال بعد از مرگ پادشاه کاستیل و جنگ های داخلی، عهدنامه ای بین کاستیل و پرتعال بسته میشع که بر اساس اون، پادشاه پرتغال از ادعای خودش بر تاج و تخت کاستیل دست برواره و در عوض فردیناند و ایزابل هیچ وقت قصد تجاوز به پرتغال رو نداشته باشن و از اینجا به بعد دیگه پرتغال کاملا مسیرش رو از اسپانیا جدا میکنه که سر فرصت باید تاریخ پرتغال رو هم جداگانه بررسی کنیم. 
برگردیم سر وقت اسپانیا، خلاصه اینکه فردیناند و ایزابل تونستن در ۱۴۹۲ اعراب رو از اسپانیا خارج کنن سال ۱۴۹۳ تونستن مناطق اشغالی رو از فرانسه پس بگیرن و بالاخره در سال ۱۵۱۲ هم ناوار رو به اسپانیا اضافه کنن و اینجوری تمام کشورهای مسیحی که در اون سرزمین وجود داشتن زیر یک پرچم متحد شدن . سالها بعد از این اتحاد هیچ کدوم از شهرهای ثولد و پایتخت کاستیل و شهر زارگوزا پایتخت آراگون بعنوان پایتخت انتخاب نمین و شهرمادرید که از شهرهای کاستیل بود پایتخت اسپانیای جدید میشه .
با روی کار اومدن پادشاهان کاتولیک، شرایط برای غیرمسلمانان خیلی سخت شد. این پادشاهان که با کلیسا رابطه ی خوبی داشتن دوران تفتیش عقاید اسپانیایی رو شروع کردن و به آزار و اذیت مسلمانها و یهودی ادامه دادن‌
اونا در عین حال خودشون رو مروجیت مسیحیت در دنیا میدونستن حتی در اکتشافات کریستف کلمب هم همیشه صلیب روحانیون حضور داشتن تا مسیحیت رو رواج بدن اما از این بحث که بگذریم مساله شروع امپراتوری و قدرت گیری اسپانیا فکر کنم خیلی جذاب باشه کشورگشایی که یجورایی کریستف کلمب یعنی کاشف آمریکا پایه گذار این کشورگشایی های اسپانیا بود . 
نمیخواهیم زیاد به داستان کریستف کلمب بپردازیم چون خودش یک قسمت جداگانه است اما این کاشف جغرافیدان نقشه ها و ایده های زیادی در سرش داشت که برای اجرای اونها نیاز به پول داشت اون معتقد بود اون سمت اقیانوس اطاس آسیا قرار داره که با گذر از این اقیانوس میشه به سمت ژاپن و چین و خلاصه آسیا حرکت کرد. 
کلمب حاضر بود برای اثبات حرفش به این سفر بره ولی هزینه این سفر خیلی زیاد بود تا اینکه ایزابل از اون حمایت میکنه و بالاخره هزینه ها جور میشن و کریستف کلمب در سال ۱۴۹۲ با سه فروند کشتی بادی از سواحل اسپانیا سفرشون رو شروع میکنن قاره آمریکا رو کشف میکنه. البته اونموقع هنوز فکر میکردن که به آسیا رسیدن . این سفر و سفرهای بعدی کلمب و کشفیات اون مناطق جدیدی رو به متصرفات اسپانیا اضافه کرد و بنیان امپراتورط اسپانیا چیده شد .
 این نکته رو هم بهتره بدونید که میگن کریستف کلمب متولد یکی از بنادر ایتالیا است ولی به پادشاهی، اسپانیا خدمت میکرده و کاری که برای پادشاهی اسپانیا کرد بسیار در آینده این کشور تاثیر داشت گرچه کلمب هم همه کارها و کشفیاتش رو بخاطر رضای نکرد. در واقع قصد داشت از طریق این سفرها ثروتمند بشه و بجز شهرت و مقام هایی که بدست میاره؛ طی قرار داد هایی ۱۰ درصد از کلیه منافع احتمالی رو هم برای خودش در نظر میگیره.
خلاصه اینکه موفقیت های کریستف کلمب بقیه ی کاشفین رو هم تشویق کرد تا دل به دریا بزنن و سرزمین های بیشاری رو پیدا کنن .
اما بعد از دوران کاشفین، نوبت کشورگشایان دریایی رسید . افرادی که میخواستن تا تمدن اروپایی رو با زور در سرزمین های تازه کشف شده و در بین قبایل به قول اروپایی ها وحشی، ترویج بدن اونا همیشه عده ای کشیش رو هم میبردن تا مذهب مسیحیت رو هم رواج بدن . اما همه میدونیم که هدف اصلی چی بوده؛ غارت ، استعمار ، و بهره برداری از منابع وسیع دست نخورده قاره آمریکا . اسپانیایی ها از مکزیک گرفته تا مرکز آمریکای جنوبی و پرو و حتی امریکای شمالی رو تسخیر کردن و درآمد بسیار زیادی رو هم بدست آوردن این مناطق برای اسپانیا حکم طلا رو داشتن . معادنی که قرار نیست به این زودی ها تموم بشن . اونا حتی به قاره امریکا هم قانع نبودن و به سمت قاره آفریقا هم رفتن . از همین سالعا یعنی اوایل قرن پانزدهم بود که اسپانیا بر دریا مسلط شد و به قدرت اول اروپا تبدیل میشه . طلاها و سودی که اسپانیا از این مستعمرات جدیدش بدست میاورد اونا رو بی رقیب کرده بود و هیچ قدرتی نمیتونست جلوی اونها با یسته . حواستون هست که در اون سالها نیروی دریایی انگلیسی ها هم حرفی برای گفتن نداشت. انگلیسی که در قرن های بعد تبدیل به قدرت اول دریایی میشه . 
البته اینو هم بهتره بدونیم که همسایه اسپانیا یعنی پرتغال هم اون سالها بیکار ننشته بود و اونم داشت که برای خودش کلونی هایی برای استعمار در سرتاسر دنیا میساخت گرچه درست ترش اینه که اینجوری بگیم که اول پرتغالی ها تونستن مستعمرات زیادی بدست بیارن و بعد اسپانیا راه اونا رو پی گرفت ..
اما اگه خاطرتون باشه گفتیم باهم قرار بسته بودن که دیگه باهم کاری نداشته باشن .
اونا توی اون عهدنامه قرار گذاشته بودن حتی از مسیرهای دریایی و مستعمرات همدیگه هم استفاده نکنن اصلا بخاطر همین کریستف کلمب از یه مسیری رفت که کسی تابحال نرفته بود . بخاطر همین بود که اسپانیایی ها تونستن به امریکای مرکزی برسن و از اونجا هم به سمت شمال و هم به سمت آمریکای جنوبی رفتن و اونجا موندگار شدن و پرتغالی ها هم تونسته بودن خودشون رو به برزیل برسونن و اونجا رو مال خود کنن. 
فکر کنم حالا با این توضیحات دیگه متوجه شده باشیم که چرا مردن آمریکای جنوبی بیشتر اسپانیولی و پرتغالی صحبت میکنن . چون حالا دیگه میدونیم خیلی از اونها از نوادگان همون مهاجران اسپانیایی پرتغالی هستن که در قرن های ۱۵ و ۱۶ به آمریکا جنوبی مهاجرت کردن و زبان و فرهنگ لاتین و اسپانیولی و اونجا رواج دادن. 
متاسفانه این هجوم خیلی از تمدن ها و اقوام سرخ پوست مثل آزتک ها و از بین برد !بگذریم ...
ولی چیزی که اسپانیا رو قدرتمند کرد تنها همین مستعمرات نبود، بذارید اینجوری بگم ؛ یادتونه که خود اسپانیا چطور شکل گرفت و متحد شد ؟ گفتیم که دوتا کشور کاستیل و آراگون با یه ازدواج متحد شدن و اسپانیا متولد شد . حالا یکبار دیگه اسپانیایی ها از این روش استفاده میکنن و اینبار با خاندان بزرگ هابسبورگ وصلت میکنن‌.ببینید برای درک این بخشی که الان میخوام بگم خیلی زمان گذاشتم تا فهمیدم که چی به چی بود و داستان از کجا شروع شد که این دو امپراتوری یعنی ؛ اتریش و اسپانیا باهم متحد میشن . واقعا فهمیدن این روابط کمی برای ماهایی که تا قبل از این آشنایی زیادی با افراد این خاندان ها نداشتین سخته .
اما من بالاخره فهمیدم!
یادتونه که ایزابلا و فردیناند شدن پادشاهان اسپانیا؟ خب این دوتا یه دختر داشتن به اسم خوانای اول یا یه تلفظ دیگه ژان اول که بهش ژان دیوانه هم میگن که دلیل این نام گذاری رو نمیدونم و دنبالش هم نرفتم که چرا بهش میگن ژان دیوانه!
بهرحال این ژان دیوانه ، با فیلیپ یکم یا فیلیپ زیبا ازدواج میکنه و این فیلیپ زیبا میشه پادشاه کاستیل و آراگون یا همون اسپانیا . اما این فیلیپ کی بود؟ اون پسر امپراتوری مقدس روم بود که از خاندان بزرگ هابسبورگ بودن. یعنی امکان نداره شما تاریخ رو بخونی و جایی به دودمان هابسبورگ برنخوری.
افراد این دودمان اول در اتریش پادشاه میشن و بعد کم کم با یکسری ازدواج ها با بقیه پادشاهی های اروپا قلمرو خودشون رو بزرگتر میکنن. البته منظورم این نیست فقط با ازدواج قلمرو میگرفتن ولی خب این ازدواج ها در گسترش قلمرو هابسبورگ همچین بی تاثیر نبوده . دوک نشین بورگوندی که الان بخشی از فرانسه است ، پادشاهی بوهم که میشه بخشی از جمهوری چک امروزی، اسپانیا و مجارستان اون سرزمین هایی هستن که با ازدواج به این خاندان رسیدن و پادشاهی اونها اصالتا هابسبورگی بودن . دور نشیم از اسپانیا، پس فیلیپ زیبا از خاندان هابسبورگ بود که با ازدواج با ژان دیوانه شده بود پادشاه اسپانیا ولی فقط پادشاه اسپانیا بود و ربطی به امپراتوری روم نداشت .
حالا خود این امپراتوری مقدس روم چی بوده رو قبلا در ویدئو های تاریخ المان گفتیم و حتی علی بندری در کانال بی پلاس هم بخوبی درباره ش صحبت کرده که میتونید اون ویدئو ها روهم ببینید .
خلاصه فیلیپ زیبا و ژان دیوانه یک پسر داشتن به اسم شارل یا کارل که این شارل میشه همون کسی که همزمان پادشاه اسپانیاس هم آرشیدوک یا همون حاکم اتریش و هم امپراتور امپراتوری مقدس روم . 
میگم درک این موضوع کمی پیچیده بود بخاطر این که همین شارل یا کارل رو در تاریخ امپراتوری مقدس روم کارل پنجم میگن و در تاریخ پادشاهی اسپانیا اونو شارل یکم یا شارل کنت میگن. 
خلاصه این اقا بین سالهای ۱۵۱۶ تا ۱۵۵۶ پادشاه اسپانیا میشه و بعد از اون پسرش یعنی فیلیپ دوم که اونهم از خاندان هابسبورگ محسوب میشه تا سال ۱۵۹۸ پادشاه اسپانیا لقب میگیرن بعد از اونها فرزندانشون پادشاه میشن یعنی تا سال ۱۷۰۰ پادشاهان اسپانیا از خاندان هابسبورگ بودن که به این دوره از تاریخ اسپانیا؛ اسپانیای هابسبورگ میگن .
این اسپانیای قرن ۱۶ و ۱۷ یا همون اسپانیای هابسبورگ همون امپراتوری وسیعیه که از اسپانیا میشناسیم. مخصوصا در دوره فیلیپه دوم که میگفتن. امپراتوریه که خورشید هرگز در اون غروب نمیکنه قلمرو اونها شامل قاره آمریکا هند شرقی بلژیک لوگزامبرگ بخشی از ایتالیا ، فرانسه و المان در اروما و بخش هایی از شمال آفریقا میشد . 
تازه وقتی پرتعال و اسپانیا هم در سال ۱۵۸۰ باهم متحد میشن تمام مستعمرات اونها هم بخشی از خاک امپراتوری اسمانیا و پرتغال محسوب میشد. 
اتحاد این دو امپراتوری که به نام اتحادیه ایبری معروف بود ۶۰ سال دووم میاره تا اینکه دوباره پرتغالی ها در سال ۱۶۴۰ استقلال کامل خودشون رو با جنگ به دست میارن . اسپانیای هابسبورگ یعنی اسپانیای قرن ۱۶ و ۱۷ رو عصر طلایی اسپانیا میدونن. دوره شکوفایی و رونق معماری و فرهنگ و هنر. 
احتمالا اسم دون کیشوت رو شنیدین، داستانی که فیلم و کارتون های زیادی هم ازش ساخته شده. شوالیه خود خوانده ای که همیشه یک خدمتکار الاغ سوار هم همراهیش میکرد و هرجا میرفت باهاش بود. این رمان که یکی از بزرگترین رمان های ادبیات کلاسیک اروپاست در همین عصر طلایی توسط میکوئل سروانتس اسپانیایی نوشته شده. بجز سروانتس، نویسنده نقاش و شاعران برجسته دیگه ای هم در این دوران رشد میکنن. 
یادتونه در ویدئوی مربوط به هلند و عصر طلایی اون، درباره ی اشخاص برجسته هلندی مثلِ رامبراند و اسپینوزا صحبت کردیم؟
اونجا هم دیدیم وقتی هلند در قرن هفدهم به اوج قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی رسید. هنر هم شکوفا شد . اینجا در تاریخ اسپانیا هم همین داستات تکراری وجود داره؛ یعنی وقتی شرایط اقتصادی و سیاسی جامعه قدرتمند میشه خودبخود توجه به هنر و هنرمند هم بیشتر میشه و اینجوری فرهنگ و ادبیات و هنر در اون منطقه رشد میکنه. مثل دوره صفویان خودمون . بگذریم .
خلاصه دوران اسپانیای هابسبورگ بعد از فیلیپ دوم تقریبا رو به ضعف رفت . اواخر سالهای حکومت فیلیپ دوم یعنی اواخر قرن شونزدهم جنگ هایی بین انگلستان و اسپانیا رخ داد. ناوگان اسپانیایی ارمادا از نیروی دریایی انگلیس شکست میخوره و بالاخره دوران قدرت مطلق دریایی بودن اسپانیایی ها به پایان میرسه. از اون به بعد رفته رفته اسپانیا ضعیف تر میشه و حتی هلند رو هم از دست میده . اما این سالها رو کمی تندتر میایم جلو تا برسیم به سال ۱۷۰۰ میلادی، یعنی جاییکه قراره خاندان هابسبورگ قدرت رودر اسپانیا از دست بدن . 
دیگه ضعف داخلی پادشاهی و درگیری ها و جنگ ها اسپانیا رو ضعیف میکنه تا نوبت به اخرین پادشاه هابسبورگ یعنی کارلوس دوم یا شارل دوم .
پادشاهی که نتونسته بود فرزندی داشته باشه یعنی تاج و تخت بعد از اون بی صاحاب می شد. حواستون باشه در این سالها همه ازدواج هایی بین شاهزاده های فرانسه و اسپانیا اتفاق افتاده بود و از طرف دیگه بین خاندان های حاکم اتریش و پادشاهی اسپانیا هم یه سری ازدواج های دیگه بود که وارد جزییات نمی شیم .
 اما همین قدر بدونید که اگه پادشاه اسپانیا یعنی شارل دوم میمرد؛ هم شاه اتریش و هم شاه فرانسه از طریق همین وصلت ها میتونستن به پادشاهی اسپانیا و متعلقاتش برسن . یعنی رسما میتونستن ادعای مالکیت کنن. در نهایت شارل دوم نمیتونه بچه دار بشه و در سال ۱۷۰۰ میمیره و جنگ جانشینی اسپانیا شروع میشه ...
یک طرف امپراتوری مقدس روم که همون خاندان هابسبورگ و اتریش بودن به همراه بریتانیا و طرفداران هابسبورگ در اسپانیا و از طرف دیگه فرانسه و طرفداران خاندان بور بودن در اسپانیا . این قضیه یعنی تکیه زدن بر تخت پادشاهی اسپانیا چیز کوچکی نبود که بشه به راحتی ازش گذشت ! هر کدوم که پیروز میشدن میتونستن بر نصف دنیا حکومت کنن . البته نصف این دنیایی که میگیم یه مثاله . 
پس حالا قراره یا فیلیپ نواده ی لوئی چهارم، پادشاه فرانسه ، پادشاه اسپانیا بشه و یا شارل، پسر امپراتور اتریش بشه. این جنگ و زد و خوردها تقریبا ۱۳_۱۴سال طول میکشه تا در نهایت با یه سری عهدنامه هایی مثل معاهده های اوترخت utrecht و راشتات rastatt صلح دوبارا به اروپا برمیگرده. 
طبق این عهدنامه ها، فیلیپ پنجم، یعنی نوه شاه فرانسه رسما پادشاه اسپانیا میشه اما یه سری شرط و شروط هم قرار میدن؛ مثلا اینکه فرانسه و اسپانیا دو کشور جدا هستن و نباید متحد بشن یا به عبارنی نباید تحت سلطنت واحدی قرار بگیرن چون اگه این اتفاق میفتلد بقیه کشورها در مقابل این کشور جدید خیلی ضعیف میشون و این توازن قدرت در اروپا رو بهم میزد . بعضی از مناطق تحت حاکمیت اسپانیا مثل پادشاهی ناپل، جزیره ساردنی و ایالات اسپانیولی هلند به انرش واگذار شدن ولی چیزی که واسه من خیلی جالب بود جبل الطارقه ! 
جبل الطارق که نیروهای بریتانیا در سال ۱۷۰۴ در حین همین جنگ های جانشینی اسپانیا فتح کرده بودن بر اساس همین معاهده ها به کلی به بریتانیا واگذار شدن و از اون تاریخ به بعد همچنان در اختیار بریتانیاس .تنگه ای که نقطه ی استراتژیکی در دریای مدیترانه است که این دریا رو به اقیانوس اطلس متصل میکنه. با این معاهدها جنگ ها به پایان میرسن و در نهایت خاندان بوربون ها ازفرانسه به پادشاهی اسپانیا میرسن . 
فقط یک نکته ای که بنظرم جالبه رو همینجا اضافه کنم؛ توی این درگیری ها هر کدوم از مناطق اسپانیا یک سمت جنگ بود و از اونا طرفداری میکرد . این وسط کاتالونیا که یکی از بخش های پادشاهی اراگون بود طرف بازنده یعنی خاندان هابسبورگ اتریش رو میگیره و در جنگ ها به نفع اونها کار میکرد. بخاطر همین با پیروزیِ فیلیپ پنجم و فرانسه، همیشه درگیری بین کاتالان ها و مادرید که پیشد پایتخت اسپانیا وجود داشت و از همون موقع کاتالان ها همیشه دم از استقلال میزنن و قصد تشکیل یک کشور جدا رو دارن. اختلافاتی که هنوز که هنوزه باقی مونده !
 حتی در سال ۲۰۱۷ هم همه‌پرسی در خود کاتالونیا اسپانیا برگزار شد و بر اساس اون پارلمان کاتالونیا بطور یکطرفه اعلام استقلال خودش از اسپانیا رو اعلام کرد که در مقابل سنای اسپانیا هم واکنش نشون داد و با زد و خوردهایی این قضیه رو جمعش کرد. 
خلاصه فقط خواستم بگم داستان کاتالونیا که تیم بارسلونا از اونجاست و اسپانیا که باشگاه رئال مادرید هم نماینده اون به حساب میاد یک داستان تاریخیه و جزئیات زیادی داره که شاید بعدا دوباره بهش بپردازیم .البته با جزییات! بگذریم ...
بوربون ها وقتی در اسپانیا به قدرت میرسن تا همین امروز هم قدرت رو نگه میدارن. یعنی پادشاه امروزی اسپانیا از همین دودمان بوربون هاست که گفتیم اصالتشون از فرانسه است گرچه اگه وارد جزییات بشیم میبینیم که این دودمان چندین بار از قدرت کنار رفتن و باز دوباره برگشتن؛ یکبار در سال ۱۸۰۸ بود که ناپلیون به اسپانیا میرسه اونا رو کنار میزنه و برادر خودش ژوزف بناپارت رو پادشاه اسپانیا اعلام میکنه اما با شکست ناپلیون و در سال ۱۸۱۳ دوباره بوربون ها روی کار میان و تقریبا تا ۱۸۷۰ پادشاه میمونن در این سالها یعنی بعد از روی کار اومدن دوباره بوربون ها، اسپانیا دو دسته شده بود، یه عده طرفدار استبداد مطلق و سلطنت بودن و عده ای دیگه هم لیبرال ها و آزادی خواهان بودن و درگیری بین این دو گروه از همون اوایل شروع شد و رفته رفته انقلابی رو در اسپانیا شکل داد. همزمان با این درگیری های داخل خاک اسپانیا، جنگ استقلال مستعمرات آمریکای لاتین اسپانیا هم شروع شده بود . 
کشورهایی که از حمله ناپلئون استفاده کرده بودن و مسیر استقلال از استقلال از اسپانیا رو شروع کرده بودن تا اینکه کم کم تمام مستعمرات اسپانیا در آمریکای لاتین طی جنگ هایی استقلال خودشون رو بدست میارت . بوئنس آیرس آرژانتین در سال ۱۸۱۶ ارتباط خودش با مادرید رو قطع میکنه. ونزوئلا در سال ۱۸۲۱ پیروز میشه و بعد از اون کم کم بقیه مناطق مثل کلمبیا، پرو و مکزیک هم از دست اسپانیایی ها خارج میشن . دیگه فقط جزائر کوبا پرتریکو و فیلیپین در اسیا برای اسپانیا مونده بودن که اونها هم در سال ۱۸۹۸ مستقل میشن و حالا هم فقط قطعات کوچکی مثل جزایر قناری، جزایر بالریک balearic و شهرهای سیوتا و ملیلا در شمال افریقا واسش موندن و از اون امپراتوری که هیچ وقت خورشید در اون غروب نمیکرد حالا همین مرزها باقی موندن. بگذریم ...

بوربون ها تا سال ۱۸۷۰ روی کاربودن.
اما دیگه اواخر اون دوره اعتراض ها و انقلابات و شورش ها علیه بوربون ها بیشتر میشد. بالاخره اسپانیایی ها تصمیم میگیرن که سلطنت مشروطه رو انتخاب کنن اما شاه نباید دیگه از خاندان بوربون ها باشه و یا نسبنی با اونا داشته باشه و باید از یک خاندان سلطنتی دیگه شاه انتخاب بشه ! 
پس اول میرن سراغ یک شاهزاده از پروس که بیاد و شاع جدید اسپانیا بشه . اما ناپلیون سوم، حاکم فرانسه با این کار مخالفت میکنه اسپانیایی ها اینبار میرن سراغ شاهزاده ی ایتالیا و از پسر پادشاه ایتالیا درخواست میکنن که بیاد شاه اسپانیا بشه اونم قبول میکنه و میاد ولی وقتی وارد اسپانیا میشا میبینه که هرج و مرجی وجود داره هرجا یه شورش و مخالفتی هست با اینکه هواداران زیادی داشت اما مخالفان کمی هم نداشت و توطئه و کشمکش های زیادی بالاخره اونو خسته کرد و از چادشاهی اسپانیا استعفا داد. تازه بعد از این استعفا بود که مشکلات اسپانیا چند برابر سد .
کاتالان ها دوباره شورش کردن و بقیه احزاب مثل جمهوری خواهان هم طغیان کرده بودن. بالاخره بعد از درگیری هایی در سال ۱۸۷۳نظام جمهوری در اسپانیا روی کار میاد. اما نتونست بیش از این دووم بیاره و در سال ۱۸۷۴ با کودتای فرماندار نظامی مادرید اولین جمهوری اسپانیا منحل شد! و دوباره یکی از اعضای خاندان بوربون ها که در انگلستان بود برمیگرده و شاه اسپانیا لقب میگیره . 
برای یاداوری بگم که وقتی شرایط اسپانیا اینجوری و پر از هرج و مرج بود آلمانی ها تونسته بودن فرانسه رو شکست بدن و امپراتوری آلمان در سال ۱۸۷۱ تشکیل دادن . 
ازطرف دیگه ایتالیایی ها هم تونسته بودن سرزمین های اون منطقه رو متحد کنن و پادشاهی ایتالیا رو تاسیس کرده بودن و در ایران هم ناصرالدین شاه قاجار حکومت میکرده راستش شرایط ایتالیا و آلمان رو گفتیم فقط بخاطر این بود که قبلا بطور کامل تاریخ این کشورها رو هم بررسی کردیم و میخواستیم یه یاداوری بشه تا بتونید ارتباط بین این اتفاقات رو بهتر درک کنید یه بعبارتی قطعات پازل تاریخ اروما رو کنار هم قرار بدید تا درک بهتری از این تاریخ داشته باشید . بگذریم...
پس بوربون ها دوباره قدرت میگیرن اما این بار سالهایی پر از تنش و اشوب. هم در سیاست خارجی و هم در داخل.در خارج جنگی با آمریکا داشتن که شکست میخورن و در سال ۱۸۹۸ فیلیپین و پورتوریکو رو به امریکا واگذار میکنن و قبل از اون هم کوبا رو از دست داده بودن و داخل هم جنبش استقلال طلبانه بارسلکن رو داشتن و بخاطر شرایط بد سیاسی و اقتصادی نخست وزیرا و کابینه تند و تند عوض میشدن و هیچ ثباتی وجود نداشت تا اینکه جنگ جهانی اول شروع میشه و اسپانیا بی طرف باقی میمونه . جنگ جهانی اول باعث رشد اقتصاد اسپانیا میشه؛ چون محصولات کشاورزی و معدنی اون در دوران جنگ با قیمتهای بسیار در بازار اروپا به فروش میرفت و این مساله اسپانیا رو ثروتمند کرد و واحد پولی اسپانیا ارزش خودش رو دوباره به دست اورد.
اما از لحاظ سیاسی همچنان پر از مشکل بود .
جنبش های استقلال طلبانه کاتالونی هاو اعتراص دموکرات ها کم بود . بعد از جنگ جهانی اول سوسیالیسم هم در اسپانیا رواج پیدا کرد و به مشکلات اسپانیا اضافه شد . اعتراضات و کشمکش ها اونقدر زیاد بود که در نهایت اونقدر زیاد بود که در نهایت الفونس سیزدهم شاه اسمانیا خودش استعفا میده و با اراده شخصی خودش رو تبعید کرد و به بندر مارسی فرانسه رفت .
اینجوری راه برای تاسیس جمهوری دوم اسپانیا هموار میشه و اسپانیا برای دومین بار نطام جمهوری رو تجربه میکنه . در چه تاریخی ؟ ۱۹۳۱
جمهوری دوم اسپانیا ۱۹۳۱_۱۹۳۹
وقتی قانون اساسی اسپانیا در سال ۱۹۳۱ تصویب شد رسما نطام جمهوری مشروطه در اسپانیا روی کار اومد . اما اسپانیایی که در اون احزاب مختلف و ایالت های خودمختار و استقلال طلب داره نمیتونه به این جمهوری عادت کنه . هنوز دو دستگی و چند دستگی بین دیدگاه ها وجود داشت . 
جمهوری خواهان و سوسیالیست ها با اتحاد خودشون تونسته بودن نظام جمهوری رو برپا کنن اما هرچی جلوتر میرفتن، اختلافات بیشتر میشد . جنبش های استقلال طلبی ایالات و جمهوری که در کاتالونیا به موازات جمهوری مرکزی مادرید داشت شکل میگرفت هم به اون مشکلات اضافه میکرد . 
کم کم انقلاب ۱۹۳۱ داشت به سمت مارکسیسم سوق داده میشد . چون اونموقع حزب سوسیالیست از بقیه احزاب منظم تر بود و دستگاه تبلیغاتی وسیع تری داشت. سوسیالیت ها موفق شدن اصول خودشون رو پیاده کنن. یعنی املاک بزرگ رو بین زارعین تقسیم کردن و به سازمان های مذهبی و مجلس شورایی رو در اسپانیا تاسیس کردن . این اقدامات مخالفین رژیم رو بیشتر میکرد و کم کم صاحبان صنایع و بازرگانان که از سرعت تحولات اجتماعی و سیاسی و انحراف اون میترسیدن به جمع مخالفان اومدن . تازه اسپانیا هم که گفتیم یه کشور کاتولیک و متعصب قدیمیه و سوسیالیست ها میخواستن به یکباره و ظرف مدت کوتاهی تمام عقاید و سنن باستانی رو از بین ببرن که با واکنش مردم روبرو شد .با اینجال در بعضی از نقاط مثل اندلس، سوسیالیت ها موفق تر بودن اما در بقیه مناطق مثل کاتالونی مردم همچنان به عقاید قدیمی خودشون پایبند بودن .
این اختلاف نظر ها بین سیاستمدارها هم وجود داشت و دیگه احزاب و افراد میانه رو و اعتدالی کنار گذاشته شدن و افراطی ها راست و چپ باهم درگیر بودن . این شرایط ادامه داشت تا این که در سال ۱۹۳۶ انتخابات جدید برگزار شد . سوسیالیت ها، کمونیست ها و جمهوری خواهان چپ گرا با اینکه خودشون باهم اختلاف نظرهای زیادی داشتن ولی تحت یک گروه به نام جبهه مردمی باهم همکاری میکنن و در مقابل جبهه ملی بود که راست گراها و سلطنت طلب ها بودن . 
در این انتخابات چپ گراها با ۲۶۳ نماینده در مقابل ۱۵۶ نماینده راست گراها پیروز شدن . این نتایج باعث درگیری های خیابانی و کشته شدن افراد زیادی در خیابون ها شد . ترورهای رهبران سیاسی شروع شده بود و بالاخره اسپانیا باهرج و مرجی که داست وارد مرحله جنگ داخلی میشه . جنگی که یک طرف اون ملی گراها و ارتش بودن و طرف دیگه جمهوری خواهان.
در این بین ژنرال فرانکو ارتش اسپانیا در آفریقا رو از مراکش به اسپانیا میارا و با نیروهای شورشی همراه میشن تا دولت و جمهوری خواهان رو شکست بدن. اقدامی که باعث بوجود اومدن جنگ های داخلی سه ساله در اسپانیا شد ! جالبه هر دو طرف هم از بیرون کمک های نظامی میگرفتن؛ شورشی ها و ملی گراها و ژنرال فرانکو از ایتالیای فاشیست و آلمان نازی و پرتغال کمک میگرفتن و جمهوری خواهان هم از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و مکزیک کمک میگرفتن .
اما این وسط فرانسه و انگلیس و بقیه ی قدرت های اروپایی فقط نشستن و تماشا کردن تا ببینن نظام جمهوری چطوردر اسپانیا از بین میره در نهایت مادرید و جمهوری خواهان در سال ۱۹۳۹ سقوط میکنن و جنگ داخلی اسپانیا به پایان میرسه و ژنرال فرانسیسکو فرانکو در سال ۱۹۳۹ پیروز میشه . با پیروزی فرانکو ، اسپانیا وارد دوره دیکتاتوری فرانکو میشه . دوره ای که در اون تمام احزاب از بین میرن و یک رژیم تک حزبی روی کار میاد. 
بلافاصله بعد از روی کار اومدن این رژیم جنگ جهانیِ دوم شروع میشه ؛ اما اسپانیا خودش رو بی طرف اعلام میکنع اما ضمن حفظ بی طرفی با راه های مختلفی به پشتیبانانش در جنگ داخلی، یعنی ایتالیا و آلمان کمک میرسوند. بخاطر همین بعد از جنگ جهانی دوم بیش از ده سال توسط خیلی از کشورها منزوی شد تا اینکه بعد از یه سری اصلاحات در سال ۱۹۵۵ اجازه ی پیوستن به سازمان ملل متحد رو بهش میدن . 
در طی جنگ سرد هم اسپانیای فرانکو از مخالفین کمونیست بود و بخاطر همین کمک های آمریکا رو دریافت میکرد. از لحاظ اقتصادی وضع اسپانیا بهتر میشد و تا اواسط دهه ۱۹۷۰ رشد اقتصادی خوبی رو تجربه کرد. بالاخره فرانکو در سن ۸۲ سالگی و در سال ۱۹۷۵ از دنیا میره ولی قبل از مرگش، قانونی رو وضع میکنه که سلطنت رو به اسپانیا برگردونه . پس دو روز بعد از مرگ فرانکو، خوان کارلوس یکم ، نوه ی آلفونسوی سیزدهم آخرین پادشاه بوربون ها، به تخت سلطنت تکیه میزنه. و از اون موقع تا حالا هنوز نظام پادشاهی در اسپانیا پابرجاست. قانون اساسی ۱۹۷۸ اسپانیا نقش پادشاه رو بعنوان تجسم و شخصیت بخش به ملت تسپانیا و نمادی از وحدت و یگانگی مردم تایید میکنه و اونو بخش جدایی ناپذیر اسپانیا میدونه و اسپانیا هم امروز بصورت مشروطه سلطنتی اداره میشه.
یعنی در کنار شاه، دو مجلس کنگره نمایندگان و مجلس سنا هم حضور دارن که میتونن دولت و نخست وزیر انتخاب کنن. اسپانیای امروز پنجمین عضور قدرتمند اتحادیه اروپاست و بیش از ۴۶ میلیون نفر جمعیت داره که ۹۴ درصد اونها مسیحی ان. زبان رسمی اون اسپانیائیه اما زبان های محلی کاتالان باسکی و کالیسیایی هم اونجا رواج داره و در حال حاضر هم فِلیپه ششم پادشاه این کشور اروپاییه .

فهرست مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *