فشارهای روانی
هر کسی ممکنه، یه روزی، توی زندگیش تحت فشارهای روانی و مشکلاتی قرار بگیره که نمیدونه چطور باید با اونها برخورد کنه.من که یادم نمیاد، تو سیستم آموزشی کشور هم به این مسائل و راههای مقابله با مشکلات و فشارهای روانی اشارهای شده باشه. حتی بیایید فرض کنیم توی مدرسه و دانشگاه هم آموزش داده شده، یا اینکه خودمون مهارت های مقابله با مشکلات را هم مطالعه کرده باشیم و اونارو بدونیم، فکر میکنین با این توصیف، چقدر میتونیم توی اون شرایط، از آموختههامون استفاده کنیم و بتونیم براساس محتوای مقالات و کتابهایی که خوندیم درست رفتار کنیم؟
درباره مقابله با مشکلات و فشارهای روانی راهکارهای زیادی ارائه و مقالات زیادی هم نوشته شده. پزشکا، نظریه پرداز و روانشناس های زیادی در این باره بحث کردند، اما یکی از این راهکارهای مقابله با مشکلات، نظریه فولکمن و لازاروس که تو سال ۱۹۸۴ ارائه کردند و ما هم این نظریه را پایه ویدئو قرار میدیم تا در نهایت بتونیم تجربه شخصی خودمون رو بگیم.
کتاب و مقالات لازاروس و فولکمن در زمینه فعالیت خودشون، جزو کتاب های آکادمیکیه که بیشترین ارجاع رو بهش دادند. یعنی تحقیقات آنها یه مرجع اصلی برای تحقیقات بعدی بوده و هنوز بعد از بیش از ۳۵ سال به اون مقالات ارجاع داده میشه. ما هم برای این ویدئو همین مقالات رو را انتخاب کردیم. پس تا اینجا متوجه شدید که قرار نیست توی این قسمت درباره تاریخ صحبت کنیم. یعنی دوستانی که فقط دنبال موضوعات تاریخی هستید، می تونید بیخیال این ویدئو بشید.
فرض کنید دارید زندگی عادی خودتون رو انجام میدید، یکدفعهای یک اتفاقی میفته، یا شوکی بهتون وارد میشه که شما را از زندگی روتین خودتون دور میکنه.مثلا یک دفعه متوجه میشید خدای نکرده، دچار بیماری سختی شدید، حالا یا خودتون، یا یکی از نزدیکانتون.یا اینکه می فهمید شریکتون بهتون خیانت کرده و ورشکست شدید و از فردا قراره طلبکارا بریزن رو سرتون. یا حتی میشه این مثال رو هم زد که صاحب یه دوقلو شدید و شرایط زندگی تون کاملا از کنترل خودتون خارج شده.
شبزنده داریها برای مراقبت از نوزادا، دکتر و بیمارستان رفتن ها، دنبال پوشاک و پوشک و شیر خشک بودن هم به دغدغه هاتون اضافه میشه و عملاً یک تغییر بزرگی توی زندگیتون به وجود میاد. تغییری که با خودت میگی اگه دو سه ماه بگذره عادت می کنم و میتونم خودمو و شرایطمو باهاش وفق بدم. حالا توی همین شرایط هستس که متوجه میشه یکی از قلها، یک مشکلی هم داره. یه بیماری که از هر ۱۰۰۰ نفر تنها دو نفر دچارش میشن و تنها راهش هم عمل جراحیه.
حالا هرکدوم از این مثال هایی که زدیم را تصور کنید. چه بیماری سخت یکی از عزیزان، چه ورشکست شدن و چه عمل جراحی نوزاد ۳۵ روزه، اینا هر کدوم یک بحران، یک استرس و یک فشار روانی بزرگی به وجود میارن که باید بتونیم باهاش مقابله کنیم.
لازاروس و فولکمن، توی تحقیقاتشون میان کلمه مقابله رو اینجوری تعریف میکنن: مقابله عبارت است از تلاشهای فکری، هیجانی و رفتاری فرد که هنگام روبرو شدن با فشارهای روانی، به منظور غلبه کردن، تحمل کردن، و به حداقل رساندن عوارض استرس به کار گرفته می شود.
پس هر رفتاری که فرد در مواجهه با شرایط سخت و فشارهای روانی انجام میده رو بهش میگم مقابله. حالا این رفتارها ممکنه با هدف رفع و غلبه بر مشکل باشه، یا با هدف تحمل کردن شرایط باشه، و یا هدف کم کردن درد و رنج و عوارض این شرایط استرس زا باشه.گرچه عدهای از دانشمندان مقابله را به معنی چگونگی غلبه فرد برای مشکلاتشون می دونند، ولی دیدیم که لازاروس و فولکمن، مقابله رو کنار اومدن با موقعیت استرس زا هم میدونن.
علاوه بر اون، این دوتا دانشمند اعتقاد دارند که استرس یک مفهوم نسبی، از یک تعامل پیچیده و پویا بین فرد و محیط اطرافشه که منجر به تغییر حالت فرد میتونه باشه. حالا درباره سبک و روش های مقابله با استرس هم تعاریف زیادی وجود داره، که همه آنها هم تاکید میکنن که واکنش به استرس، در افراد مختلف، متفاوته و همیشه این واکنشها هم، منجر به کاهش استرس نمیشه.
همه این دانشمندا هم در برخورد با استرس، مراحل خاصی را در نظر میگیرند که لازاروس میگه، شخص در قدم اول باید اون تهدید، یا منشا استرس رو درک کنه. بعد توانایی در برخورد با آن تهدید را ارزیابی کنه، و در نهایت یک شیوه و روشی را برای برخورد با این تهدید انتخاب کنه.
لازاروس این شیوهها و روشهای مقابله با استرس رو در دو دسته مسئله مدار و هیجان مدار تقسیم بندی میکنه که جلوتر کمی بهشون میپردازیم.
اما لازاروس و فولکمن، میگن که تفسیر ما از اون اتفاق یا حادثه که فشار عصبی را به وجود آورده، خیلی مهمتر از خود حادثه است. اونا معتقدند نه رویداد محیطی، و نه عکس العمل و پاسخ فرد، بلکه درک فرد از این رویداده که شدت فشار روانی را تعیین میکنه، و بخاطر همین، نوع رفتار و برخورد هر شخص با آن رویداد متفاوته. البته این تفاوت، به خاطر ویژگی های شخصیتی هر فرده. ویژگی هایی مثل عزت نفس، احساس تسلط بر موقعیت و توانایی حل مسئله و این چنین ویژگی های شخصیتی، که خیلی در رفتار و افکار شخص اثر میگذارن.
اما با وجود این تفاوت ها، گفتیم که دو دسته کلی برخورد با مشکلاتِ تنشزا وجود داره که یکی از آنها، راهبرد مسئله مدار بود. توی این روشها، شخص تلاش میکنه اول مشکل رو درک کنه، و به خوبی اونو بشناسه. بعد بگرده دنبال راه حلهای مختلف و سبک – سنگین کردن راهحل ها، و در نهایت انتخاب یک راه حل برای از بین بردن یا کم کردن اثرات اون رویداد.
حالا این راه حل و تدابیری که انتخاب میکنه، گاهی ممکنه متوجه خود شخص هم بشه، به این معنا که به جای تغییر محیط و شرایط، شخص توی خودش تغییرات ایجاد کنه. مثلا ممکنه سطح آرزوها و توقعاتشو تغییر بده، یا میشه این مثال رو هم بیان کنیم، فرض کنید شخص از محل کارش اخراج شده و توی وضعیت سخت روحی قرار گرفته. این شخص بعد از مدتی به این نتیجه میرسه که بجای بد وبیراه گفتن به زمانه و صاحبکار و مملکت، یک مهارت تازه یاد بگیره تا این بحران بیکاری را پشت سر بگذارد. یعنی میخواد توی خودش یه تغییری ایجاد کنه تا با اون شرایط محیط رو قابل تحملتر کنه. این فقط یک مثال بود و توی موقعیتهای متفاوت میشه مثل های دیگهای رو هم زد.
تا اینجا دیدیم که آدم چقدر منطقی و شیک، میتونه با مشکلات روحی برخورد کنه، مسئله رو بشناسه، راه حلش رو پیدا کنه، و یکی از این راه حل ها رو استفاده کنه و خوشحال و شاد و خندون به زندگیش ادامه بده.ولی همیشه هم اینجوری نیست. گاهی شخص میاد و از شیوههای مقابلهای هیجان مدار استفاده میکنه. یعنی فرد برای جلوگیری از فرسودگی ناشی از هیجان های منفی، و درگیر نشدن با جریانهای عملی حل مسئله، شیوههای هیجان مدار را انتخاب می کنه. یا حتی در مورد مسائل لاینحل هم، مردم معمولا از این شیوه استفاده میکنند و یه سری رفتارهایی را از خودشان نشان میدن.
مصرف داروهای خاص یا الکل، خالی کردن خشم خود بر سر دیگران، درخواست حمایت عاطفی از دیگران، و غصه خوردن و گریه کردن، بعضی از رفتارهاییه که اشخاص برای کم کردن آثار فشار عصبی اونها را انجام می دن.
معمولا هم وقتی حادثهای رو به عنوان حادثه قابل کنترل ارزیابی میکنیم، تمایل داریم تا از رفتارهای مقابلهای متمرکز بر مسئله استفاده کنیم، و در مقابل، اگه تشخیص بدیم که مسئله و شرایط در کنترل ما نیستند و هیچ کنترلی روشون نداریم، میریم سمت رفتارهای مقابلهای هیجانی.حالا اینکه فرد در مواجه با این فشارهای عصبی، چه روشی را پیش میگیره، همانطور که قبلاً گفتیم، به شخصیت خود فرد هم بستگی داره و واقعا نمیشه پیشبینی کرد فرد در مواجهه با چنین حوادثی چه عکس العملی نشون میده.
یادتونه اول ویدئو یه مثال زدیم؟ گفتیم که فرض کنید صاحب یه دوقلو شدید و کل وقتتون صرفه نگهداری از بچهها شده؟
راستش این یه مثال از مقاله نبود. این مساله، تجربه شخصی خود ما بود. ماجرایی که تقریباً ۴۵ شش روزه داریم تجربه میکنیم. ماجرایی که فکر میکردیم واسش آمادهایم. میدونید که، داشتن فرزند خیلی شیرینه، اما سختیهای خاص خودش رو هم داره.با اینکه تمام این نکات تئوری که تا اینجا بهتون گفتم رو خونده بودیم و میدونستیم، اما میخواستم اعتراف کنم در عمل همه چیز اونجوری که دوست داری پیش نمیره و در عمل به سختی میشه نکاتی رو که خوندیم رو عملی اجرا کنیم.
وقتی میدیدیم یکی از قلها، همش بالا میاره و داره وزن کم میکنه، تقریباً خودمون رو باختیم. همزمان تلاش میکردیم با دکترها و متخصصها مشورت کنیم و ازشون کمک بخواهیم. تو مدت ۷-۸ روز، با ۵-۶ دکتر متخصص نوزادان مشورت کردیم. همه میگفتن طبیعیه، خوب میشه، مساله ای نیست وهرکدوم دوتا قرص و شربت میدادن تا حالت تهوع بچه رو کم کنه. اما حس میکردیم که واقعاً این حجم از بالا آوردن، نمیتونه طبیعی باشه. هر روز با سختی و فشار روانی زیادی گذشت تا اینکه بالاخره یکی از متخصصین با سونوگرافی تشخیص داد دریچه پیلور نوزاد که خروجی معده به روده است، باریکه و تنها راه، عمل جراحیه.
حالا تصور کنید، بعد از سی و چهار پنج روز خستگی جسمی و روحی، متوجه میشی نوزادت باید جراحی بشه.دیگه واقعا اونجا بود ، تمام اطلاعاتی که درباره مواجهه با فشارهای عصبی و مشکلات میدونستیم کاملا پاک شد.در مقابل این موقعیت استرسزا، کاملاً بی دفاع بودیم.
غم و غصه و گریه، شده بود روزمرگی زندگی، و با هر بار بالا اوردن بچه، به هم میریختیم و توان کنترل اوضاع را نداشتیم. تا اینکه تلنگرهایی بهمون زده شد. یکی وقتی بود که پدرم گفت؛ با گریه و غصه چیکار میشه کرد؟ راستش منم میدونستم کاری نمیشه کرد، اما نمیتونستم مقاومت کنم. به هم ریخته بودم. بعد گفت که تو باید قوی باشی، محبوبه هم به تو نگاه میکنه و خلاصه اینکه باید محکم باشی.
حرفای سادهای که شاید قبلش هم میدونستم، اما مثه اینکه باید از زبان یکی دیگه هم می شنیدم. این تلنگر باعث شد تا قبول کنم. یعنی باید وضعیت و شرایط رو قبول میکردم و دقیقا از وقتی قبول کردم که بچه من این مسئله را داره، راحت تر باهاش کنار آومدم و باعث شد اون فشارها کمتر بشه. وقتی شرایطو پذیرفتم، با خودم گفتم خب حالا باید چیکار کنیم؟ چطور باید از این بحران عبور کنیم؟
این شد که بعد رفتم درباره مسئله تنگی دریچه پیلور خوندم، درباره عملش مطالعه کردم، و درباره جراحها تحقیق کردم و اینجوری شد که با توصیه دکتر امیریان، متخصص کودکان، قرار شد تا متخصص جراح نوزادان، آقای دکتر مهران هیرادفر نوزادمان رو جراحی کنه. البته اینکه چطور از آقای دکتر تونستیم وقت بگیری،م خودش داستان جداگانهایه. با همکاری و هماهنگی منشی ایشون، دو ساعت پشت در اتاق عمل در بیمارستان رضوی مشهد منتظر موندیم تا آقای دکتر از اتاق عمل بیرون بیان و آنجا کوچولوی ما را ببینن.
وقتی باهاشون ملاقات کردیم، آرامش و اعتماد به نفسشون به ما هم منتقل شد. دکتری که تازه از آمریکا آمده بودند، و تا جایی که میدونم ۲-۳ هفته دیگه برمیگردن آمریکا. البته مطمئن نیستم! به قول یکی از دوستان، ایشون اومده بودن ایران تا بچه ما را عمل کنند و برگردن.
خلاصه آقای دکتر 9شب، بعد از عمل هایی که داشت، مدارک رو دید و اولین سوالی که پرسید، این بود که کجا عمل بشه؟ این عمل قطعیه و فقط اینکه کدوم بیمارستان باشه را به ما سپردند.
خلاصه فرهاد همون شب بستری شد و روز بعد هم عمل. دقیقا به همین سرعت. در تمام این مدت هم، چون مشکل و شرایط را پذیرفته بودم، تلاش میکردم تا منطقی با مسئله برخورد کنم. اما دومین تلنگر زمانی به هم خورد که درست قبل از عمل، پرستار به خانمم گفت، شغل همسرت چیه؟ چرا اینقدر استرس داره؟ منی که فکر می کردم دیگه منطقی هستم و با مساله کنار اومدم، اما ظاهراً از بیرون کاملا مشخصه که هنوز هم نتونستم به خودم مسلط باشم.
بلاخره فرهاد ۳۵ شش روزه، توسط دکتر هیرادفر عمل میشه. عمل به خوبی انجام میشه و حال فرهاد هم، دیگه قابل مقایسه با قبل عمل نیست و همه اینها رو مدیون آقای دکتر هستیم. دکتری که از هر لحاظ، چه برخوردشون، چه آرامششون و چه تخصصشون، فکر میکنم یک الگو و قهرمان باشه. کسی که اگر اطلاعات بیشتری ازشون داشتم، حتما زندگینامهشونو هم روایت میکردم.
میدونم، این کانال، یک کانال تاریخیه، اما حس کردیم شاید این تجربه ما و داشتن اطلاعات از نحوه برخورد با فشارهای روانی و شرایط استرس زا، به درد افراد دیگهای هم بخوره. به خاطر همین، این قسمت رو به این موضوع اختصاص دادیم. امیدوارم همیشه شاد و خندون و پرانرژی باشین و بتونین این انرژیتون رو مثل دکترها و پرستارهای با حوصله و مهربون، به دیگران هم منتقل کنین.