مارکوپولو
در سال ۱۲۶۰ میلادی، برادران ونیزی، نیکولو و مافئو تصمیم گرفتن بازرگانی خودشان را از قسطنطنیه به طرف شرق گسترش بدن.نیکولو پدر مارکو و مافئو هم عموی او بود.در آن دوران ونیز و جنوا دوتا قدرت دریایی ثروتمند و رقیب هم بودن. و قسطنطنیه یا استانبول هم یکی از مراکز مهم ارتباطی شرق و غرب و محل اتصال راههای زمینی و دریایی بود.
این منطقه در دست امپراتوری بیزانس یا روم شرقی بود و در بقیه سرزمینها هم مغولها حمله کرده بودند و بر خیلی از سرزمینهای آسیا تسلط داشتند.توی این شرایط، برادران پلو از طریق جنوب روسیه برای اولین بار به بخارا، مرکز بازرگانی اسلامی میرن که هرگز یک غربی به اونجا نرفته بود.
اونها سه سال توی بخارا اقامت میکنند و به صورت تصادفی با هیئتی آشنا میشن که در حال حرکت به سمت دربار قوبلای، خاقان جدید چین بود.قوبلای برادر هلاکوخان از نوادگان چنگیز بودن که قوبلای سلسله یوان رو در چین و هلاکوخان ایلخانیان رو در ایران تاسیس میکنند.خلاصه برادران پلو بعد از یک سال سفر، به دربار قوبلای خان می رسند و به گرمی مورد استقبال قرار می گیرند.
درنهایت بعد از یک سال و نیم توقف در چین و معاشرت با مغولها و چینیها، قوبلای با هدایای زیادی اونها رو رهسپار میکنه تا به خدمت پاپ برسند و از طرف قوبلای درخواست کنند تا چند نفر مبلغ دین مسیحیت برای چین بفرستند.
برادران پلو بعد از سه سال درنهایت به ونیز می رسند و مقدمات سفر دوم که مارکوپولو هم همراه اونها بوده فراهم میشه.
سفر مارکوپولو
نیکولو، مافئو و مارکوپولو در سال ۱۲۷۱ سفر پر از حادثه خودشون به سمت چین رو آغاز میکنند و این بار برای رسیدن به دربار چین از ایران عبور میکنند و در بهار ۱۲7۵ به خدمت دربار چین می رسند.راستش ، با بقیه مراحل سفر مارکو کاری نداریم، و این نکته رو هم میدونیم که در اون دوران، شهرهای دیگهای هم بجز این شهرهایی که میگیم زییر یک پرچم بودن و عملا یک کشور محسوب میشدن، اما ما تو این ویدئو، مسیر مارکو رو در شهرهای ایران امروزی دنبال میکنیم.
این نکته رو هم همینجا بگم، توی نقشهای که نشون میدیم، شهرهاییکه مارکو به صراحت توی سفرنامهاش اسم برده و توصیف کرده رو درشتتر و با رنگ قرمز نشون میدیم، و بقیه شهرهایی که نویسنده، یعنی آلفونس گابریل، از روی توصیفات مسیر و مقایسه بقیه سفرنامه ها و نظرات جغرافیدانها بهشون رسیده رو با رنگ مشکی نشون میدیم.
تبریز، اولین شهر بزرگ
تاوریز یا تبریز اولین شهر بزرگ ایران بود که مارکوپولو با آن روبرو می شه. اما قبل از رسیدن به این شهر احتمالاً از شهر دوقوبایزید در ترکیه امروزی عبور کرده، چون مارکو در توصیفات خودش به کوه آرارات اشاره کرده بود. مارکو یک بار موقع رفتن و یک بار هم موقع بازگشت از چین به تبریز میره و توی سفرنامه درباره تبریز اینجوری میگه: «تبریز از چنان موقعیت خوبی برخوردار است که کالای بازرگانی از هندوستان و بغداد و موصل و هرمز و جاهای زیاد دیگری به آسانی وارد شهر می شود»
از قرار معلوم در زمان مارکوپولو اروپاییهای زیادی در تبریز به سر می بردند. مارکو در باره مردم تبریز میگه:«آدم در اینجا با فرقههای گوناگون مسیحی روبرو میشود. در اینجا ارمنی، نسطوری، یعقوبی و ایرانی یافت میشود ولی اکثریت ساکنان اصلی شهر مسلمانند.»
تبریز پل میان شرق و غرب بوده که مارکو از آنجا عبور میکنه.اما بعد از تبریز پلوها برای عبور از ایران و رسیدن به چین دو تا راه داشتن؛ راه اول استفاده از مسیری که ایلخانیان برای دسترسی به استانهای شرقی خودشون از اون استفاده میکردند؛ یعنی راه سمنان، دامغان و نیشابور یا راههای جایگزین دیگه مثل اسفراین و جاجرم و یا حتی رفتن از طریق بستام به استرآباد (یا گرگان امروزی).
راه دوم سفر دریایی از طریق حرکت به سمت جنوب و هرمز بود.
درگیریهای نظامی شرق ایران به خاطر دشمنی بین ایلخانیان و جانشینان جغتایی راههای شرقی رو ناامن کرده بود و به همین خاطر پلوها مسیر هرمز را در پیش گرفتن. البته راههایی که به آسیای مرکزی و سواحل جنوبی میرفتند تا ابهر یکی بودند و پلوها باید تا این نقطه میرفتند. اما خود مارکو درباره مسیر تقریباً ۶۰۰ کیلومتری تبریز تا ساوه هیچ صحبتی نمیکنه و فقط در مسیر برگشت از چین به ملاقاتشان با غازان در ابهر اشاره میکنه.با این حال طبق نوشته بقیه سیاحان پلوها برای رسیدن به ابهر از میانه زنجان و سلطانیه گذشتن و از آنجا به سمت ساوه حرکت کردند و به سمت قزوین در شرق نرفتند.
از ساوه تا کاشان و یزد
ساوه برای مرد ونیزی خیلی جالب بود. اون درباره داستان سه مغ که در ساوه بودند نوشته که به دنبال محل دفن آنها هم در ساوه گشته.ساوه بر سر راه قزوین به اصفهان و در چهارراه این راه با راه اصلی خراسان به مکه در قرون وسطا، موقعیت مهمی داشته. همیشه در نوشتههای قدیم شهر آوه در کنار ساوه اومده، شهرهایی با تپههای باستانی بسیار. اما با تغییر مسیر اصلی این شهرها هم از رونق میافتند.
مارکو از ساوه تا یزد به جز کاشان از شهر دیگری صحبت نکرده ولی از روی نوشتههای دیگران و توصیفات مسیر توسط مارکو میشه بقیه شهرهایی که پلوها از اونجا گذشتن پیبرد. نخستین شهر بزرگی که مارکو بعد از ساوه بهش رسیده قم بوده که در آن دوران به خاطر حمله مغولها قسمت بزرگی از قم به ویرانه تبدیل شده بوده.
بعد پلوها از قم به کاشان میرن که جالبه مارکو پلو از کاشان به نام یک روستا یاد میکنه در حالی که در سالهای بعد بقیه سیاحان کاشان رو شاهانه و پر اعتبار مینامند.اونها بعد از کاشان به نائین و از اونجا در امتداد خشک کویر مرکزی به یزد میرن.
در اون دوران کاروانهای شتر معمولاً سه روزه از قم به کاشان میرفتند بعد از کاشان تا اردستان سه روز راه بوده و تا نایین سه روز دیگه فاصله بوده و بعد دو روز تا عقده و یک روز تا میبد و سرانجام دو روز دیگه تا یزد راه بوده.
یزد شهر خوب و اصیل
مارکو شهر یزد رو، شهر خوب و اصیل مینامه و میگه: «شهر یزد بازرگانی بزرگ و متنوعی دارد»همچنین از پارچههای زرباف و سیم بافت یزد هم با نام پارچههای یزدی اسم میبره و آنها را دلیل سود بازرگانها میدونه.نمیدونم شهر یزد رو دیدید یا نه، یزد از اون دسته شهرهاست که بافت قدیمی خودش را حفظ کرده و هنوز خیلی از کوچههای اون شبیه زمانیه که مارکوپولو از آنجا دیدن کرده.
پولوها بعد از یزد به سمت کرمان حرکت میکنن و مارکو با این عبارات این سفر رو توصیف میکنه. «وقتی آدم خاک یزد را ترک می کند هفت روز تمام به طور مداوم در منطقه همواری به طرف کرمان میراند و در راه به جز دو سه جا، منزلی که بتوان در آن اقامت کرد وجود ندارد.»
از کرمان به یزد دو راه وجود داره راه غربی و راه شرقی که محققین عقیده دارن مارکو از راه شرقی یعنی بافق به سمت کرمان حرکت کرده.مارکو وقتی مدتی در کرمان میمونه، درباره مردم و خود کرمان این جوری مینویسه:«مردم کرمان خوب، درست و آرام هستند و هر کس تا جایی که می تواند به دیگران کمک میکند. در کوههای این سرزمین بهترین و جسورترین بازها و مهمترین پرندههای دنیا تربیت میشوند. این بازها به مراتب کوچکتر از بازهای ما هستند.»
مارکو بعد از کرمان به روستای جوپار، بهرامجرد، چشمه آب گرمی که می گفت آب شفابخشِ به نام آبگزک، شهر تاریخی راین، سرزمین مرتفع ساردوییه، تنگه سر بیزان، شهر دلفارد و در نهایت کَمَدی یا جیرفت امروزی میره.مرکز جیرفت کومادین یا قومادین بوده که مارکو اون رو کَمَدی میخونه و درباره اونجا میگه:
«کَمَدی روزگاری شهری بسیار آبرومند بوده است، اما امروزه نه اهمیت دارد و نه رفاه. چون تاتارها توابع دیگر این شهر را بارها ویران کردهاند.»
نجات مارکو از دست راهزنان
پولوها بعد از جیرفت وارد رودبار یا رئوبار میشن که منطقهای نسبتاً استپی و پست در قسمت پایین مسیر هلیل رود است. مارکو پلو در کتابش درباره قوم «قَراوناس» مینویسه که با راهزنیها آرامش منطقه رو به هم میزنن که حتی خود مارکوپولو هم گرفتار این قوم میشه و فقط ۹ نفر از آنها توانستند به دهکده «کانوسلمی» که به احتمال زیاد همون کهنوج هست فرار کنن.
بعد از گذر از کهنوج و با گذشتن از کوهستان و تنگهها، مارکوپولو به جلگه هرمز میرسه که اینطوری توصیف میکنه:«جلگه هرمز به قدر دو روز وسعت دارد. در اینجا جویبار فراوان است و رودهای زیبایی به چشم میخورد و خرما و میوههای دیگر هم فراوان است. بعد از این که دو روز تمام سواره پیش رفتیم در نقطه پایانی این ایالت، به اقیانوس می رسیم و متوجه شهری در کرانه دریا میشویم که هرمز نامیده میشود.»
هرمزی که مارکوپولو از اون اسم میبره هرمز باستانی بوده که در نواحی مرزی خلیجفارس قرار داشت. ویرانههایی که در روستای «کُمبیل» در ۱۵ کیلومتری جنوب میناب مربوط به قرون وسطا وجود داره که به احتمال زیاد همون هرمز قدیمی باشه. مارکوپولو هرمز رو به خوبی میشناسه و توصیف میکنه و اون رو بندری میدونه که از همه بخشهای هندوستان بازرگانانهای زیادی به آنجا میآمدند.
گفتیم که پلوها تصمیم داشتند تا از هرمز و از طریق دریا خودشون را به چین برسونن اما وقتی به هرمز می رسن، فصل بادهایی که در تابستان و پاییز کشتیها را به هندوستان می بردن تموم شده بود و موقع بادهای موسمی شمال شرقی رسیده بود که عبور از این بادها بسیار سخت بود.از طرف دیگه ونیزیها که در کشتی و دریا تخصص داشتن با بررسی کشتیهای هرمز وضع اونها رو بد و خطرناک می بینند.
مارکو کشتیهای هرمز رو اینجوری توصیف میکنه:«کشتیها بد، ضعیف و خطرناکند و خیلی از آنها نابود میشوند چون برای ساخت آنها مانند کشتیهای ما از میخ استفاده نکردهاند. آنها را از چوب سختی ساختند که مثل سفال شکننده است و به محض اینکه بخواهند میخی بر به آن بکوبند میخ می پرد و چوب میشکند.»
انتظار طولانی به خاطر رسیدن فصلی مناسب برای سفر دریایی، وضع بد کشتیها و ابتلای یکی از ونیزیها به مالاریا باعث میشه تا پولوها تصمیم شون رو تغییر بدن و راه خشکی رو برای ادامه مسیر انتخاب کنند. مارکو برای ادامه مسیر اینجوری میگه:«حالا می خواهم به طرف شمال برگردم و از راه شهر بزرگ کرمان بروم که قبلاً درباره اش برایتان نوشتم.»
این که راه برگشت مارکوپولو همون راه طی شده به طرف هرمز نیست به صراحت گفته شده و به احتمال زیاد ونیزیها از راه طارم، سیرجان و بردسیر به کرمان رفتند.مارکو مسیر ۱۵ روزه بعد از کرمان رو به این صورت توصیف میکنه:
«وقتی آدم از شهر کرمان به طرف کوبنان حرکت میکند، هفت روز تمام راه بسیار خسته کننده و دشواری دارد. و وقتی که آدم از این شهر کوبنان به راهش ادامه میدهد به کویری میرسد که هشت روز تمام طول دارد، که بی نهایت خشک است. در این کویر نه میوهه ای به چشم میخورد و نه درختی. پس از این ۸ روز راه آدم به استانی میرسد که محیطش ۸ روز طول دارد و تون و قاین نامیده می شود.»
استان تون و قاینی که مارکوپولو از اون حرف میزنه شامل تون یا فردوس امروزی و قاین و طبس و بقیه شهرهای این منطقه است.طبق تحقیقات گابریل برای رسیدن به استان تون و قاین از طریق بهاباد و کویر اون، به طبس رفتند و از آنجا با دور زدن کوه شتری به بشرویه و بعد به فردوس یا همون تون میرن و از اونجا هم احتمالاً از طریق جام یا تربت جام به سمت نقطه مرزی ذوالفقار حرکت میکنن و از مرز ایران امروزی خارج میشن و به سمت شبرغان میرن.
اونا در مدت کمتر از یک سال از ایران خارج میشن و به مسیرشون ادامه میدن. مارکوپولو در استان تون و قاین به داستان پیر کوهستان و اسماعیلیها و سرزمین کوهستان یا قهستان و همچنین استان تک درخت اشاره میکنه که در این ویدیو فرصت پرداختن به آنها نمیشه.
مارکوپولو در ایران – آلفونس گابریل – ترجمه دکتر پرویز رجبی