روسیه
کشور روسیه بهعنوان پهناورترین و بزرگترین کشور دنیا، اقوام و مردم متنوعی را تو خودش جا داده. اما نژاد اصلی و مهمی که در طول تاریخ حکومتهای روسی را پایه ریزی کردند، قوم اسلاو بودند.میگن پیش از اسلاوها، سکاها، خزرها، فنلاندیها، هونها و خیلی از اقوام دیگر به روسیه آمده بودند و توی این سرزمین ساکن شده بودند. اما مردم اسلاو از قرن سوم بود که شروع به مهاجرت از کوههای اورال، به سمت روسیه کردند و در کنار سایر اقوام قرار گرفتند.
حالا باید یک مسئله مهم را در همین اول ماجرا روشن کنیم.اگر تو نقشهها به موقعیت کوههای اورال دقت کنید، حتما متوجه میشوید که کوههای اورال در خود روسیه امروزی قرار دارند و حالا این سوال بوحود میاد که،چطور میشود از روسیه به روسیه مهاجرت کرد و این اسلاوها چطور از روسیه، به خود روسیه مهاجرت کردن؟
جوابش خیلی سادهاس؛سرزمین روسیه برای قرن ها تنها قسمت اروپایی آن، یعنی غرب کوه های اورال بوده است و شرق این رشته کوه منطقه خشک و سرد و یخ زده سیبری قرار داشت که به جز قبایلی پراکنده و بسیار کم جمعیت، کسی در آنجا زندگی نمیکرد.حالا در مورد اینکه چطور سیبری و بقیه مناطق به روسیه اضافه شدن، بعدها صحبت خواهیم کرد.
حالا بیاید برگردیم به عقب تر از ماجرای سیبری،قبل از ورود اسلاوها به روسیه، در پیش از میلاد،سکاها و سرمتها در این سرزمین زندگی میکردند و همون طور که گفتیم بعدها هونها، خزرها و بلغارها و اقوام دیگری در زمانهای مختلف و نواحی مختلفی از سرزمین روسیه ساکن شدند. بعضی از این اقوام حکومتهایی هم تشکیل دادند، اما همه این حکومت ها محلی و بیشتر در نواحی جنوبی روسیه بود و هیچ حکومت مستقل و گسترده ای نتونست بر همهی سرزمین روسیه امروزی حاکم بشه.
تا اینکه اسلاوها در قرن ۷و ۸ از کوههای کارپات که بخش عمده اون، امروزه در رومانی و اوکراین قرار داره، و همچنین بقیه حوزههای رود پریپیات و بوگ غربی، به سمت دشتهای روسیه جنوبی پیشروی کردند. این مناطق و رودهایی هم که اسم بردم، بیشتر در کشورهای اوکراین ولهستان و بلاروس امروزی قرار دارند و اسلاوها از این مناطق به سمت دشتهای جنوبی روسیه رفتن.
این اقوام اسلاو در سواحل شمالی دریای سیاه شهرهایی رو دیدن که تحت تاثیر تمدن یونانی بودند.یعنی تا پیش از اون زیاد شهرهایی به مفهوم شهر رو از نزدیک ندیده بودن.بیشترین فعالیت این شهرها تجارت بود، و این برخلاف غرب اروپا بود که زندگی مردم آنجا بر پایه کشاورزی بنا شده بود.در روسیه تجارت به اندازهای اهمیت داشت و تعیین کننده بود، که خیلی از شهرها در سواحل دریای سیاه و رودهای بزرگ روسیه بر همین اساس شکل گرفتند.شکل و شیوه زندگی این شهرها، مردم اسلاو را هم از کشاورزی به سمت تجارت کشاند. تجارتی که پای اقوام مختلفی را به سرزمین روسیه باز کرد.
در قرن هشت و نه تجارت برده و پوست اقوامی را از شمال به روسیه کشاند. جنگجوها و بازرگانهایی از سوئد و اسکاندیناوی به سمت جنوب حرکت کردند تا جایی که به سواحل دریای سیاه و دریای خزر هم رسیدند. رومیهای شرقی یا همان بیزانس به این اهالی اسکاندیناوی، واریاگ یا وارانگیان میگفتند. این واریاگها هم در اصل همان وایکینگها هستند، که میشناسیم. دریانوردهایی جنگجو و سفید پوست.به نظرتون چرا اینقد روی کلمه سفید پوست تاکید داریم؟
دلیل تاکیدمون روی رنگ پوست این مردم، نام کشور روسیه است.روسیه یا روس از ریشه rus یونانی به معنی سفید میآید.البته معانی و تعابیر دیگهای هم برای کلمه روس وجود داره که سفید یکی از اونهاس. و ما هم براساس منابعی که مطالعه کردیم، همین تعبیر رو بیان میکنیم.
با اینکه در ابتدا به همان مردمان اهالی اسکاندیناوی روس گفته میشد، ولی بعد ها اقوام اسلاو هم نام روس گرفتند.بر خلاف اسلاوها که از هنگام ورودشان به سرزمین روسیه تمایل زیادی به شهرها نداشتند، این وایکینگ ها سریع جذب شهرها شدند و کم کم حکومت شهرها را هم به دست گرفتند.
در تاریخ روسیه اینطور آمده که اولین حاکم نووگرود یکی از همین وایکینگ ها به اسم روریک بود. اونها بعدها خزرها رو از کیاف عقب روندن و خودشون بر اون مناطق حاکم شدن و کیاف رو پایتخت خودشون قرار دادن.پس دوتا شهر نووگرود و کیاف در تاریخ روسیه بسیار مهم و حیاتی بودن. نووگرود شهری در کنار دریاچه ایلمِن در شمال این سرزمین بود که اولین حکومت روس از اونجا آغاز میشه و در ادامه میبینیم که شاهزادههای حاکم این شهر، چطور در تاریخ کلی روسیه تاثیر گذار میشن. و کیاف هم که سالها پایتخت روسها میشه.
پس اولین حکومت تاریخ روسیه در قرن نهم میلادی توسط روریک پایهریزی شد که به سلسله روریک یا روریکیان معروف شدن.واسه اینکه دید درستی از این زمان داشته باشیم، بهتره بدونیم که این دوره، همزمان با پایان قدرت طاهریان و قدرتگیری صفاریان و سامانیان در ایران بوده.یعنی آغاز تاریخ روسیه میشه اواسط تاریخ حکومتهای ایران. یعنی تا اون دوره، ساسانیان و اشکانیان و هخامنشیان و مادها در این سرزمینها اومده بودن و رفته بودن و تازه توی روسیه داشت حکومت شکل میگرفت.
وقتی میگیم تاریخ روسیه از اون تاریخ شروع میشه، منظورمون این نیست که تا اون موقع کسی در اون مناطق زندگی نمیکرده، منظورمون اینه که، هیچ حکومتی نبوده که ساختار داشته باشه وبیشتر مناطق بصورت قبیلهای و طایفهای اداره میشدن.آغاز حکومت سلسله روریک در روسیه
از شکل و جزئیات زندگی روریک اطلاعات کافی وجود نداردولی چیزی که مشخصه، اینه که او حکومتی را پایه گذاشت که برای چند قرن در روسیه باقی ماند.بعد از روریک، جانشینش اولگ به حکومت رسید که توانست حکومتش را تا مرزهای بیزانس گسترش بدهد. بر خلاف روریک که چیز زیادی از زندگی اش در تاریخ ثبت نشده، از اولگ قصه های زیادی روایت شده که بیشتر آنها به افسانه شباهت دارن.
اولگ بعد از به حکومت رسیدن اول به کییف حمله کرد و تمام طوایف و قبایل وابسته به کییف را تحت حکومت خودش درآورد. گفتیم اون موقع، کیاف در دست خزرها بوده.، حالا اینکه خزرها کیا بودن و چه تاثیری در تاریخ جهان داشتن، بمونه تا تو یه قسمت مفصل بهش بپردازیم.اولگ بعد از استقرار در کییف به سمت جنوب رفت و بعد از جنگهای زیادی که داشت، به دریای سیاه رسید.
ماجرای لشکرکشی اولگ به قسطنطنیه را مورخان روسی همراه با فتح و پیروزی تعریف کردهاند، اما چیزی که از تاریخ بیزانس به دست آمده، جور دیگهایه و خبری از قتل و غارت نیست و بیشتر شبیه معاهدهای بوده که بین روسها و حکومت بیزانس بسته شده است.در مقدمه این معاهده به این اشاره شده است که در زمانهای قدیم دوستی بین مسیحیان و روسها برقرار بوده که همین نشان میدهد که احتمالا این یک معاهده و قرارداد دوستانه بوده، نه یک فتح و پیروزی بعد از جنگ.
بعد از مرگ اولگ، برادرزادهاش ایگور در سال ۹۱۲ به سلطنت رسید. ایگور از همان اول کار، خیلی از طوایف اسلاوی را که شورش کرده بودند، قلع و قمع کرد.ایگور، فرمانروای کییف، که از این شورشها خیالش راحت شده بود، برای دست آوردن ذخایر طلا و ثروت طمع کرد و به سمت قسطنطنیه، پایتخت بیزانس حرکت کرد تا بتواند آنجا را غارت کند.
برای همین لشکری از اقوام روس و واریاگ آماده کرد و از راه دنیپر به سمت دریای سیاه لشکر کشید، بعد از غارت شهرهای یونانی نشین شمال دریای سیاه، کشتیهای او به ورودی تنگه بسفر رسیدن. اما مقاومت نیروهای یونانی اون چنان کشتیهای او را درهم شکست، که ایگور به سختی توانست با تعداد کمی از نیروهایش که باقی مانده بودن، به کییف برگردد.
این شکست اما نتوانست طمع ایگور را کمتر کند و یک بار دیگر بعد از سه سال، هزاران نفر از واریاگ ها و جنگجویان صحرا گرد را جمع کرد و اینبار از راه خشکی به سمت بیزانس حرکت کرد.اما سپاه ایگور در نزدیکی مصب رود دانوب با فرستاده های امپراتور بیزانس برخورد و با قبول گرفتن غرامت های زیاد، با آنها صلح کرد و بدون نابود کردن قسطنطنیه، به کییف برگشت.
طمع ولی به این راحتی ها ارضا نمیشود. ایگور برای افزایش ثروت، مالیاتهای سنگینی از یکی از طوایف اسلاو خواست و آنها هم نپذیرفتند و به همین بهانه با فرمانروا شروع به جنگ کردند که این جنگ، به قیمت جان ایگور تمام شد.ایگور شکست خورد، دستگیر شد و به طرز بسیار بدی کشته شد. (صحنه دلخراش: آنها پاهای فرمانروا را به دو درخت بستند و با آزاد کردن درختها پاهای او از بدنش جدا شد.)
از آنجایی که پسر ایگور، اسویاتوسلاو (sviatoslave) هنوز کوچک بود، بعد از ایگور همسرش اولگا (olga) که از شاهزادگان اسکاندیناوی بود با در دست گرفتن کنترل سپاه انتقام شوهرش را گرفت.اولگا بعد از این پیروزی به نووگورود برگشت و در آنجا ساکن شد. اولگا که از اطرافیانش چیزهایی در مورد مسیحیت شنیده بود سفیری به امپراتوری آلمان پیش اوتون کبیر فرستاد و از او خواست که مبلغانی مذهبی رو برای روس ها به کییف بفرستد.
خیلی جالبه، الان تقریبا حوالی سالهای ۹۳۰-۴۰ میلادی هستیم، و هنوز روسها بعد از حدود نهصد سال از ظهور مسیحیت، اطلاعات زیادی درباره این دین نداشتن. چرا؟چون ارتباط زیادی با مناطق بیرونی خودشون نداشتن. با اینحال، وقتی مبلغای مذهبی به روسیه اومدن، چون مردم روسیه برای تغییر دین هنوز آمادگی نداشتند، با فرستاده مذهبی آلمان با توهین و تحقیر رفتار کردند و اطرافیان او را کشتند که این مبلغ مجبور شد به امپراتوری آلمان فرار کند.
بعد از این اتفاق اولگا، به پیشنهاد و دعوت امپراطور کنستانتین هفتم، پورفیروژنت (porphyrogenet) به قسطنطنیه میره. وقتی سفرش تموم میشه و به کییف برمیگرده، اولگا به مسیحیت رو میاره و به عنوان اولین کسی که قصد داشت مردم روسیه را به مسیحیت دربیاره، بعدها نام قدیس میگیره.بخاطر همین هم نام اولگا توی تاریخ روسیه ثبت شده. پس اولگا هم یکی دیگه از افراد تاثیرگذار توی تاریخ روسیه است.
اسویاتوسلاو فرزند ایگور و اولگا، بعد از به سلطنت نشستن به درخواست بیزانس به سرزمین بلغارها حمله میکنه تا جلوی حملات آنها به بیزانس رو بگیره و با این حملهی شاهزاده کییف، حکومت بلغارها به پایان کار خودش میرسه.اسویاتوسلاو رو عامل ضعف و انحطاط دوتا قدرت شرق اروپا، یعنی خزرها و بلغارها میدونن. کسیکه با جنگهای زیادش باعث ضعف و نابودی این قدرتها میشه.
اما از آنجایی که حکومت روسها بر بلغارستان بر خلاف خواسته بیزانس بود، اونها طوایف صحرانشین را تحریک میکنن تا به کییف حمله کنند و همین هم باعث شد که اسویاتوسلاو از بلغارستان دست بردارد و دوباره به کییف برگردد.فرمانروای کییف مدت ها بود که قصد داشت پایتخت خودش را به منطقه بالکان انتقال بده، بخاطر همین، از بلغارستان دست نمیکشه و دوباره به قصد فتح بلغارستان حرکت میکنه.
اون برای این که به هدفش برسه، پسران خودش را در شهرهای مختلف روسیه به نیابت به سلطنت میگذاره و خودش بار دیگر به بلغارستان حمله کرد، اما به موفقیت زیادی دست پیدا نکرد و مجبور شد با امپراطور بیزانس که تمایلی به جنگ نداشت صلح کند و به روسیه برگردد.
اسویاتوسلاو برای جبران شکست خود در بلغارستان به طوایف بچنگ که راهش را در حوزه رود دنیپر بسته بودند، حمله کرد و شکست خورد و در نهایت کشته شد.بعد از مرگ فرمانروای کییف، درگیریهایی بین پسران او پیش میاد که وارد جزئیات این درگیریها نمیشیم، اما در نهایت بعد از مدتی جنگ و درگیری، ولادیمیر قدرت رو در دست میگیره.
ولادیمیری که میگن حاصل رابطه نامشروع اسویاتوسلاو و مستخدم مادربزگش بود.ولادیمیر تونست با کمک سوئدیها، برادر ناتنیاش، یاروپولک رو شکست بده و به قدرت برسه.ولادیمیر در تاریخ روسیه، به ولادیمیر کبیر هم شهرت داره. کسی که قلمرو حکومت خودش رو بجز اوکراین امروزی، تا دریای بالتیک هم گسترش داد و بر تمام اقوام روس و اسلاو حکومت کرد.
مسیحیت در روسیه
پیش از این اسلاوهای اولیه بیشتر نیروهای طبیعی را می پرستیدند،همچنین ارواح گذشتگان شان رو.اسم خدای بزرگ آن ها پرون بود که خالق رعد و برق هم محسوب میشد.بعضی از مورخین روسی اعتقاد دارند که ولادیمیر نماینده هایی را برای آشنایی با دین مسیحیت به بلغارستان فرستاده است اما اتفاقاتی در اوایل حکومت افتاده که این ماجرا را نقض میکند.ولادیمیر ابتدا علاقه زیادی به بت پرستی نشان می داد چراکه مجسمه بزرگ پرون را در اطراف کییف قرار داد و معبدی هم برای شکرگذاری خدای خودش ساخت.
بعد هم دستور داد تا دو نفر از مسیحیان کییف را در آنجا قربانی کنند.اما کمی بعد ولادیمیر سعی کرد دوباره به بیزانس نزدیک بشه. دلیل این کار هم پیدا کردن بازار برای تجارت بیشتر بود.این سیاست نزدیکی با بیزانس باعث شد تا اجازه بدهد عقاید مذهبی کلیسای شرق توی دربار کییف نفوذ کند و ولادیمیر هم از آنها پشتیبانی کرد.
تو همین روزها، بازیل (basile) امپراتور بیزانس، به خاطر شورش هایی که علیه او اتفاق افتاده بود، از ولادیمیر تقاضای کمک کرد.و این فرصت برای ولادیمیر بهوجود اومد تا ارتباط بیشتری با بیزانس بگیره.در بهار ۹۸۸ عهدنامهای بین ولادیمیر و امپراتور بیزانس امضا شد که طبق آن فرمانروای کیاف، متعهد شد ۶۳۰۰ سرباز را برای چند سال در اختیار بازیل قرار دهد.
در مقابل این تعهد سفیر روس از امپراتور بیزانس تقاضای کرد تا بازیل خواهرش را برای ازدواج به ولادیمیر بدهد.بعد از سرکوبی شورشیان در نزدیکی قسطنطنیه و پیروزی بازیل به کمک سربازان ولادیمیر، امپراطور از انجام تعهدی که داده بود، سر باز زد.از طرفی، خواهر امپراتور هم به هیچ وجه حاضر نبود با یک شاهزاده بربر وصلت کند. اما ولادمیر از خواسته خودش دست برنداشت و شهر خرسون را که تحت حکومت بیزانس بود، محاصره کرد که همین اتفاق باعث شد، امپراتور بیزانس مجبور شود خواهرش را به کییف بفرستد.این اتفاق، تاثیر مستقیمی در آینده دربار روس داشت. چطوری؟
همراهان یونانی شاهزاده خانم، کم کم توانستند روسها را مسیحی کنن و دین مسیحیت رو توی روسیه گسترش بدن.و چون مذهب امپراتوری بیزانس ارتودوکس بود امپراتوری روسیه هم به دین ارتودوکس در آمدند. راستی چقدر درباره ارتودوکس و کاتولیک و کلا دین مسیحییت میدونید؟
اما مسیحی شدن مردم کیف خیلی با میل و رغبت نبود و بیشتر از راه زور و اجبار اتفاق افتاد. بعد از این وصلت و مسیحی شدن دربار، ولادیمیر تغییر رویه داد و دستور داد تا تمام مجسمه خدایان را که در تپه ها و ارتفاعات کیف قرار داشتند دررود دنیپر بیاندازند.مورخین معتقد ارتودوکس اعتقاد دارند که مردم روسیه با جان و دل مسیحیت را پذیرفتند، ولی درواقع اینطور نبود.با استناد به مدارک موجود، مردم روسیه در مقابل دین جدید مقاومت میکردند و همین مقاومت ها باعث قتل عام ها و دخالت های نظامی از طرف حکومت کییف می شد.
برای مثال در شهر روستوف (این شهر با روستوف کنار رود دن فرق دارد و در شمال مسکو قرار دارد) ، تو این شهر، مبلغان با بی اعتنایی مردم به دین جدید و کلیسا مواجه شدن. همین مساله باعث شد که فرمانده نظامی آنجا، با بی رحمی، دست به کشتن و سوزاندن مردم شهر زد و توانست درنهایت آنها را به دین مسیح درآورد. ولی مردم به راحتی این را نپذیرفتند و بعدها سه نفر از روحانیان مسیحی رو توی شهر کشتن.
در نووگورود هم همین قتل عام ها و دخالت های نظامی وجود داشت و مردم مجبور به قبول مسیحیت شدن.ولی مردم بیشتر در ظاهر به مسیحیت تن دادند و و در باطن در دین اجدادی خودشون باقی ماندند.این اتفاقات معمولا در گسترش بیشتر دینها تکراریان و معمولا اوایل مواجه شدن با هر دین جدیدی، همین اتفاقات رخ میده.
خلاصه بعد از این اتفاقات، رهبران دینی جدید برای تثبیت و نشر دین مسیحیت، و مبارزه با بت پرستی، سیاستهای مسالمت آمیزتری رو پیش گرفتن و سعی کردند با مدارا و بدون فشار، کم کم مردم را با دین جدید آشنا کنند.اونا تونستن درنهایت، خدایان را با مقدسین مسیحی، مراسم قربانی را با تشریفات مذهبی، و بتها را با اعتقاد به علائم و ظاهر مقدس مسیحیت جایگزین کنند.
گرچه ولادیمیر خشن و بیرحم بود، اما آدم سیاستمدار و دوراندیشی هم بود.اون بیست و پنج فرزند از زنهای مختلف داشت، و سعی کرد برای محکم کردن پایههای قدرتش و افزایش ارتباط دوستانه با بقیه دولتهای اروپایی، وصلتهایی رو بین بچههای خودش و شاهزادههای بقیه حکومتهای اروپایی ایجاد کرد.
ولادمیر حکومت قسمت های مختلف کشورش را هم بین پسرهایش تقسیم کرد و حکومت نوگورود را به یاروسلاو (yoroslav) پسر لنگ ولی باهوشش داد.بعد از مرگ ولادمیر، پسر بزرگ او، اسویاتوپولک (Sviatopolk) شاه جدید خاندان روریک روسیه شد. اولین کاری که بعد از به حکومت رسیدن انجام داد، این بود که برای جلوگیری از شورش و قیام احتمالی، سه نفر از برادرهایش را که در دسترسش بودند، کشت.
اما یاروسلاو که گفتیم حکومت نوگورود رو داشت، به سمت کییف حرکت میکنه و در محلی به نام لوبچ (Lubeteh) برادرش را شکست داد و در سال ۱۰۱۹ در کییف به جای برادرش بر تخت نشست.از آن طرف اسویاتوپولک از این شکست ناامید نشد.
اون که با دختر پادشاه لهستان ازدواج کرده بود، برای کمک گرفتن به آنجا فرار کرد. از پادشاه لهستان که شوهر خواهرش هم بود، کمک خواست.وصلتهای فرزدان ولادمیر را که یادتان هست، این وصلتها اینجا به درد یکی از برادران خورد و برادر بزرگتر یعنی اسویاتوپولک به کمک سپاه لهستانی، تونست برادر کوچکترش را شکست بده.بعد از این شکست، یاروسلاو به نووگرود فرار کرد.
ولی این قصه تمام شدنی نبود و باز یاروسلاو با سپاهی جدید به کییف حمله کرد و برای بار دوم برادر بزرگترش را شسکت داد و برادر بزرگتر دوباره به سمت لهستان فرار کرد که اینبار در بین راه میمیره و این جنگ برادرها تموم میشه.خلاصه بعد از این حوادث، یاروسلاو که به یارسلاو خردمند هم شهرت داره، بقیه مدعیان رو هم شکست میده و درنهایت حاکم جدید کیاف لقب میگیره.
در دوران حکومت یاروسلاو پایتخت پیشرفتهای زیادی میکنه و عملا تبدیل به رقیبی برای بقی دولتها میشه.یاروسلاو کارهای زیادی انجام میده که توی تاریخ ثبت شدن، مثلا با ساخت کلیسای سنت صوفی و اضافه کردن یک کتابخانه به آن، مذهب روسیه را از وابستگی به حکومت بیزانس جدا و مستقل کرد. او اولین پادشاه روس بود که آییننامهای مدون برای کارهای اجتماعی و آداب و رسوم تنظیم کرد که این مجموعه قوانین به حقوق روسی معروف شد.اون همچنین، مثل پدرش، بین فرزندان با شاهزاده ها و پادشاهان کشورهای دیگر وصلت ایجاد کرد و این راه پدر رو ادامه داد.
اما در بین فرزندان یاروسلاو، تنها ولادیمیر دوم بود که که از او اثری بر تاریخ باقی مانده است. ولادیمیر دوم به خاطر علاقه به مادرش که از شاهزادگان یونانی بود به خودش لقب مونوماک (Monomaque) داده بود.ولادیمیر دوم علاوه بر اینکه مرد مومنی بود، به ادبیات هم علاقه خاصی داشت. برای همین در دوران حکومتش ادبیات روسی و اسلاوی پیشرفت کردن و در بسیاری از شهرهای روسیه مثل کییف، نووگرود، یاروسلاو و یورییف در کنار کلیساها و صومعه ها، مدارس زیادی هم ساخته شد.
دوران افول حکومت کیاف
ولادمیر دوم را میشود آخرین پادشاه روسیه کییف دانست. چون بعد از مرگ یاروسلاو، کشور کییف درگیر بی نظمی و اغتشاشات زیادی شده بود.چون هرکدام از شاهزادگان حکومت قسمتی از کشور بر عهده گرفته بودند، قدرت کییف و مرکزیت آن از بین رفت و هر کدام از این شاهزاده ها حکومتی جدید در قسمتی از کشور به وجود آوردند. طی مدت ۴۰ سال ۱۸ فرمانروا در کییف حکومت کردند که که نشون از هرج و مرج اون دوران داره.
از طرفی شهرهای روسی به واسطه قرارگیری در مسیر تجارت رونق گرفته و آباد شده بودند و جنگ های صلیبی هم باعث شده بود تا در بازرگانی بینالمللی، راههای جدید و مستقیمتری بهوجود بیان که این مساله باعث شد تا شهر کییف، اهمیت سابق خودش را از دست بدهو از طرف دیگر، داخل خود قلمرو روسیه هم، شهرهای زیادی پیدا شدند که هر کدام به نوبه خودشون ادعای استقلال و خودمختاری میکردند.
قبایل پچنگها، تورکها و قپاچقها یا کومنها که روسها بهشون پولووتزی میگفتن،بارها به مناطق مختلف روسیه حمله میکردن و همین حملات هم باعث ضعف حکومت مرکزی میشد.همه اینهارو که کنار بذاریم، وقتیکه کییف میتوانست قدرت و اعتبار قبلی خودش را پیدا کند، شاهزادهها با هم درگیر شدن و این اختلافات و جنگهای داخلی باعث شد تا حکومت مرکزی ضعیف و ضعیفتر بشه.
مثلا در یکی از این جنگها و اختلافها، آندره بوگولیوبسکی (Boglolioubsky) شاهزاده شهر ولادیمیر-سوزدال، به عنوان رئیس اتحادیهای از سران ایالات مختلف به کییف حمله و آن را غارت کرد و بعدهم آتشش زد. بعد از این تمام اموال و ثروت شهر به دست فاتحین به شاهزادهنشینهای شمالی روسیه منتقل شد.پیش از این، کیاف هیچوقت اینقدر خراب و ویران نبود. بعد از این حوادث، شهر ولادیمیر برای مدتها، بجای کیاف تبدیل به پایتخت اصلی شد
این ناامنی ها و تضعیف حکومت کییفی و مهاجرت مردم از نواحی جنوبی روسیه به سمت شمال شرق، باعث شد شکل جدیدی از شهرنشینی و حکومت ایجاد شود که خود همین مدل زندگی، معضلات و مشکلاتی را برای مردم در دوران حکومتهای آینده روسیه ایجاد کرد.به مرور در قرون ۱۳ و ۱۴ قسمت های روسیه شمال شرق شروع به تجزیه شدن کرد. و ایالتها به ایالت های کوچکتر تقسیم شدند.
وضعیت شهرهای روسیه کیافی به همین صورت و کجدار و مریز پیش میرفت تا اینکه طوفان مغولها به اونها هم رسید.در سال ۱۲۴۰ میلادی، لشکر مغول به فرماندهی باتو خان، نوه چنگیز، به کیاف میرسه. کیافی که از دوران اوج خودش خیلی فاصله داشته و عملا فقط یک اسم از دولت رو با خودش یدک میکشه.در مناطق مختلفی بین مغولها و روسها جنگهایی اتفاق میفته که در نهایت با پیروزی مغول ها به پایان میرسن و اینجوری حکومت روس کیاف از بین میره و مغولها بر این سرزمینها حکومت میکنن.
تا همین نقطه تاریخ روسیه رو داشته باشید تا در قسمت بعدی ادامه اون رو تعریف کنیم. طبق معمول منابع رو هم در انتهای ویدئو و هم در توضیحات قرار میدیم،
منابع:
تاریخ روسیه (از آغاز تا انقلاب اکتبر) – نیکلای بریانشانینوف – ترجمه خانبابا بیانی
روسیه تزاری – جیمز ای. استریکلر – ترجمه مهدی حقیقت خواه