چین در اواخر قرن نوزدهم
برای اینکه خوب شرایط چین رو توی اون دوران درککنیم و روابطش با بقیه کشورها را بررسی میکنیم، اول از همه، روابطش با بقیه کشورها رو بررسی میکنیم.تو دهه ۱۸۵۰، ارتش روسیه تزاری به منطقه هیلانگ جیانگ چین حمله میکنن و منچوها، که دولت حاکم به چین بودن را شکست میدن. در نهایت اون حمله، قرار داد نِرچینسک (Nerchinsk) به چین تحمیل میشه.بعد از این قرار داد، روسها توی چین و حتی شهر پکن حضور فعالی پیدا میکنن و پاشپن به چین باز میشه.اما این داستان حضور خارجیها فقط محدود به روسها نبود. از دهه ۱۸۶۰ به بعد، هجوم و حضور خارجیها به هر بهونه ای توی چین افزایش پیدا میکنه.یکی از این بهونهها که دولتهای غربی از آن برای گسترش نفوذ خودشون و گرفتن امتیاز از چین استفاده میکردند، کشته شدن مبلغ های مذهبی بود.شاید خنده دار به نظر بیاد، ولی هر بار که یکی از این مبلغ های مذهبی توی چین کشته می شد، فرصت مناسبی پیش میآمد که مبلغ هنگفتی رو به عنوان غرامت، از دولت چین بگیرن و امتیازات جدیدی رو هم به دست بیارن.
طی سال ۱۸۸۹ قدرتهای جهانی تمام سواحل چین رو در اختیار داشتن و طبق قراردادهایی ۲۵ ساله تا ۹۹ ساله این سواحل رو از چین رهن میکردن. یعنی همون کاری که الان خود چین داره با بقیه کشورها انجام میده. منظورم کشورهای خیلی خیلی خیلی دوره که چین باهاشون قراردادهای بلند مدت برای استفاده از منابع اون کشورها میبنده.فرانسه مناطق جنوبی چین رو به طور کامل در تصرف خودش داشت و رسما اونجا رو به مستعمره خودش تبدیل کرده بود که بعدهاً به این مناطق ویتنام جنوبی گفتن.توی سال ۱۸۶۴ هم برای کامبوج سیستم قیومیت رو به وجود آورد و بعد از پیروزی در جنگ با چین، منطقه آنام رو هم تصرف کرد. همینجا این نکته را اضافه کنم که پادشاهی آنام، یا ویتنام امروزی، زیر نظر چین اداره می شد و چین نفوذ خیلی زیادی رو روی مناطق جنوبی سرزمین اصلی داشت که با ورود فرانسویها و انگلیسیها تمام این مناطق از قدرت چین خارج شدن.
بعد از شکست چین از فرانسه، انگلستان هم از ضعف چین استفاده میکنه و برمه رو تو سال ۱۸۸۶ تصرف میکنه.از اون سمت، ژاپن هم توی سال ۱۸۸۵ قراردادی رو به چین تحمیل میکنه که حاکمیت چین بر کره رو محدود میکنه.این قراردادی که امضا میشه، قدم بزرگی در جهت بردگی کره توسط ژاپن بود. اما به جز این موارد، روسیه هم مناطق ترکستان داخلی چین رو تحت نفوذ خودش در میاره. یعنی چین از هر طرف تحت فشار بود و عملاً بعد از جنگ فرانسه و چین، متصرفات چین یکی بعد از دیگری ازش جدا میشن و قدرتهای سرمایه داری تو مرزهای چین جای خودشون رو محکم میکنن و کمکم به قلمروی اصلی نزدیک میشن.توی همین دوران، ژاپن بعد از ۱۵۰ سال انزوا و گوشهگیری، سیاستش رو تغییر میده و خودش رو وارد بازیهای قدرت بینالمللی میکنه. توی قدم اول، با کره ارتباط میگیره، کرهای که یه جورایی حیاط خلوت چین محسوب میشد. هرچی نفوذ ژاپن توی کره بیشتر میشد، منافع چین بیشتر به خطر می افتاد، تا در نهایت تو سال ۱۸۹۴، به طور مستقیم با هم میجنگن و ژاپن پیروز میشه.
در نتیجه این جنگ، تو سال ۱۸۹۵ ، پیمان شیمونوسکی بین چین و ژاپن امضا میشه که بر اساس اون به کشورکره استقلال داده میشه و تسلط ژاپن بر کره، از طرف چین به رسمیت شناخته میشه و همچنین جزیره تایوان و جزیره پنگو (Penghu) تحت تصرف ژاپن در میاد و چین مجبور میشه غرامت سنگینی را بپردازه.اما این حوادث به همین جا ختم نمیشه و تو سال ۱۸۹۸، انگلیس هم به بهانه دفاع از مستعمره خودش، یعنی هنگکنگ، طی قرارداد پکینگ (Peking) یا همون پکن، جزایر و سرزمینهای اطراف هنگکنگ را با قراردادی ۹۹ ساله اجاره میکنه و عملاً کنترل این مناطق از حاکمیت چین خارج میشه. این قرارداد تو سال ۱۹۹۷ به پایان رسید و هنگکنگ دوباره به چین برگشت، البته با شرایط خاصی که اگه فرصت بشه تو یک ویدئوی دیگه بهش میپردازیم.خلاصه اینجوری کشورهای بریتانیا، ژاپن، روسیه، آلمان، فرانسه و بلژیک، هر کدوم تونستن حوزه نفوذ مشخصی رو توی چین به دست بیارن و امتیازات ویژهای را از دولت بگیرن.
همه این اتفاقات در اواخر قرن نوزده، باعث شد تا دولت، مردم و روشنفکرهای چینی، به فکر اصلاحاتی بیفتن تا بتونن چین رو از این شرایط در بیارن.خیلی از این اصلاحات منجر به قیامها و شورشهایی میشن که همه آنها شکست میخورن. شکست این اصلاحات، خیلی از چینیها را قانع میکنه که تنها راه اصلاح کشور و تغییر وضعیت موجود، یک انقلاب کامل و همه جانبه و تغییر ساختار حکومته.چینیها برای این تغییر، ساختار و نظام ژاپن را الگوی خودشون قرار میدن. ژاپنی که تو سال ۱۹۰۵، روسیه را هم شکست میده و این پیروزی روی مردم چین هم تاثیر بزرگی میذاره.
اما واقعا چرا باید پیروزی ژاپنیها بر روسیه، روی چینیها تاثیر بذاره؟
یکی دیگه جنگیده، یکی دیگه پیروز شده، اونوقت این پیروزی روی چینی ها اثر میذاره؟
سالها چین از غربیها و سفید پوستها شکست میخورد و عملاً شکست دادن سفید پوستها برای چینیها یک کار غیرممکنی شده بود. تا اینکه ژاپن روسها رو شکست میده و این پیروزی از نگاه چینیها، پیروزی نژاد زرد بر نژاد سفید بود. همین مسئله دوباره اعتماد به نفس را به چینیها برمیگردونه و غرور شکسته ملی اونها رو دوباره بیدار میکنه.بعد از این حوادث، روحیه اصلاح طلبها توی چین تقویت میشه، آموزش، و پرورش جوانها رونق میگیره، و عده زیادی به عنوان دانشجو به اروپا، آمریکا و ژاپن میرن تا علوم جدید رو یاد بگیرن.توی همین دوران و با توجه به شرایط جامعه، یکی از نخبه های چینی، به اسم سون یات سِن (Sun Yat Sen)، از شرایط موجود برای تغییر ساختار قدرت استفاده میکنه و تعداد زیادی را با خودش همراه می کنه.
سون یات سن (Sun Yat Sen) پدر چین مدرن
سون یات سن تو سال ۱۸۶۶ توی یه خانواده کشاورز متولد میشه. تحصیلات سنتی چینی رو یاد میگیره و در سن ۱۳ سالگی پیش برادرش در هاوایی میره و اونجا ادامه تحصیل میده. اون مدرک پزشکی خودش رو تو سال ۱۸۹۲ از هنگ کنگ میگیره. سون، توی سالهای اقامتش در هنگکنگ، با افرادی ارتباط میگیره که عضو انجمنهای مخفی ضد منچو یا دولت چین بودن. ارتباطهایی که روی فعالیتهای انقلابی بعدی اون، نقش مهمی را داشتن.بعد از شکست سنگین چین از ژاپن تو سال ۱۸۹۴، سون یات سن، با همفکری همکاراش، انجمن احیای چین را تشکیل میده که به طور علنی، خواستار سرنگونی امپراتوری منچو میشه. اعضای این انجمن سوگند میخورن که برای براندازی حکومت منچو تلاش کنند و حکومت را به چینیها برگردونن و یک نظام جمهوری توی چین برقرار کنن.سون تو سال ۱۹۰۰، حزب ملی رو تو شهر نانجینگ تاسیس میکنه و کمکم به عنوان جمهوری خواه و ضد حکومت بین مردم شناخته میشه و طرفدارای زیادی مخصوصاً بین دانشجویان پیدا میکنه.
سون سالها عقاید سیاسی خودش رو، مبنی بر اخراج منچوها از چین، استقرار حکومت مردمی به شکل جمهوری و دموکراسی، مالکیت زمین توسط مردم، و تقسیم عادلانه ثروت در چارچوب اصل همزیستی برابر را تبلیغ کرد، تا در نهایت این تفکرات انقلابی باعث میشه تا واحدهای نظامی مدرن توی دهم اکتبر ۱۹۱۱، در شهر وو چانگ، علیه سلسله چینگ شورش کنند.شورشی که به سرعت به شهرها و استانهای اطراف پخش میشه و تا پایان نوامبر همان سال، بیش از ۱۵ استان، از مجموعه ۲۴ استان چین، اعلام استقلال میکنن و به این ترتیب در اول ژانویه ۱۹۱۲ ، سون توی نانجینگ تاسیس جهوری جدید چین رو اعلام میکنه و خودش را هم به عنوان اولین رئیس جمهور موقت و مشروط معرفی میکنه.با این حال هنوز توی پکن، قدرت در دست فرماندار ارتش امپراطور، یعنی یوان شیکای (Yuan Shikai) بود. یوان، از سون میخواد که برای این که جنگ داخلی به وجود نیاد، توی سرتاسر چین یک دولت متحد به وجود بیاد که رهبری اون هم به عهده یوان باشه.
سون هم برای اینکه کشور درگیر جنگ داخلی نشه قبول میکنه و اینجوری در تاریخ ۱۲ فوریه ۱۹۱۲ آخرین امپراطور منچو از سلسله چین، که یک کودک بود برکنار میشه و در دهم مارس، یوان به عنوان اولین رئیس جمهور موقت جمهوری چین توی پکن سوگند میخوره.اما یوان، از لحاظ تفکر، همچین پایبند و طرفدار جمهوری نبود و همین مسئله شکافهایی بین نیروهای انقلابی به وجود میاره. در نهایت این اختلافات، یوان دستور قتل عام و ترور ژنرالهای مخالف خودش را صادر میکنه و سون یات سن، که اون موقع رهبر حزب کومین تانگ (Kuomintang) یا حزب خلق ملی بود، به ژاپن فرار میکنه.بعد از این اتفاقات، یوان به عنوان رئیس جمهور چین، حزب کومین تانگ و پارلمان را منحل میکنه و تلاش میکنه تا خودش رو رئیس جمهور مادام العمر معرفی کنه اما تو سال ۱۹۱۶ میمیره.
حکومت کومینتانگ (ناسیونالیستها – ملیگراها) در چین
دکتر سون یات سِن، به عنوان رهبر حزب ناسیونالیست چین یا همون کومین تانگ، تو سال ۱۹۲۱ دولت جنوبی چین را تاسیس می کنه و خودش هم به عنوان رئیسجمهور، دولت جنوبی رو رهبری میکنه.سون، تلاش میکنه تا برای تثبیت قدرتش، از دولتهای غربی کمک بگیره ولی بهش توجهی نمی شه و هیچ کمکی از کشورهای کاپیتالیسم دریافت نمیکنه. بخاطر همین، تو سال ۱۹۲۱ ، از شوروی کمک میخواد. کشوری که به تازگی یک دولت انقلابی سوسیالیستی، اونجا روی کار آمده بود.شوروی به دولت سون کمک میکنه، اما همزمان از حزب تازه تاسیس کمونیست چین هم حمایت میکنه. حزبی که هنوز اوایل کارش بود و بیشتر از ۱۵۰ تا عضو نداشت. توی سالهای بعد کمکم حزب کمونیست اعضای بیشتری رو جذب میکنه و درگیریهای زیادی بین ملیگراها و کمونیستهای چین به وجود میاد.با مرگ سون یات سن در سال ۱۹۲۵، شخصی به اسم چیانگ کای شک (Chiang Kai Shek)، رهبری کومین تانگ رو به عهده میگیره و طی سه سال با تمام مخالفین داخلی مبارزه میکنه. بعد از این مبارزات، تقریباً تمام چین، دستکم به صورت اسمی، تحت کنترل چیانگ درمیاد و حکومتِ شهر نانجینگ، تنها حکومت قانونی چین در جوامع بینالمللی شناخته میشه.
اسم این چیانگ کایشِک رو توی ذهنتون داشته باشین؛ فردی که تاثیر زیادی توی چین میذاره و تصمیماتش آثار بلندمدتی رو توی تاریخ چین داشته.سال های ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۷، دهه تثبیت و تحکیم چین، و دوران اقتدار و قدرت حزب کومین تانگ یا ملیگراهای چین بود. اما توی همین سالها، یعنی از سال ۱۹۳۱ به بعد، ژاپن حملات نظامی خودش به چین رو شروع میکنه. حملاتی که ضربات سختی رو به دولت ملیگراها میزنه. دولتی که باید هم با مخالف های داخلی، یعنی کمونیستها، و هم با نیروهای ژاپنی بجنگه.اما حملات ژاپن یه خوبی برای چین داشت، حمله نیروی خارجی، باعث شد تا حزب کمونیست و ملیگراها علیه ژاپن متحد بشن و برای مدتی، درگیری خودشونو فراموش کنن. اما توی این جنگها، با عقبنشینی ملیگراها توی جنگ شکست میخورن و نیروهای ژاپن موفق میشن، پکن، شانگهای و نانجینگ رو هم تصرف کنن. توی این جنگها و تصرفها، ژاپنیها، مردم زیادی رو میکشن و خاطره بدی رو از خودشون توی ذهن چینیها میذارن. هنوز بخاطر این جنگها و قتل عامها، چینیها، ژاپنیها رو نبخشیدن و از اون سالها با نفرت یاد میکنن.خلاصه بعد از این شکستها، جبهه واحد و متحد کمونیستها و ملیگراها از هم میپاشه، و دوباره این دو گروه از هر فرصتی برای ضربه زدن به هم استفاده میکنن، در حالی که ژاپن هنوز شمال چین و مناطق ساحلی چین و منطقه ثروتمند چانگ جیانگ رو در اشغال خودش داشت.توی همین اوضاع، جنگ جهانی دوم تو سال ۱۹۳۹ شروع میشه. وقتی آمریکا تو سال ۱۹۴۱ وارد جنگ میشه، ژاپن مجبور میشه تا برای مقابله با آمریکا، اکثر نیروهاش رو از چین خارج کنه. کمونیستها هم از خلع نیروهای ژاپنی استفاده میکنن و کمکم توی مناطق شمالی چین قدرت را در دست شون میگیرن.
اما از اون سمت، آمریکا به ملیگراها کمکهای مالی و نظامی میکنه تا با ژاپنیها بجنگن و دشمن مشترک، یعنی ژاپن رو شکست بدن.این جنگها و درگیریها و اختلافات داخلی روزبهروز وضعیت ملیگراها را بدتر میکرد و بحرانهای زیادی رو برای دولت به همراه داشت.وقتی جنگ جهانی تموم میشه، آمریکا کمکهای خودش به ملی گراها رو ادامه میده و حتی از ترس تسلط شوروی به چین، حمایت خودش رو بیشتر هم میکنه.میدونید که با پایان جنگ جهانی دوم، دوران جنگ سرد شروع میشه و آمریکا و شوروی تلاش میکنن تا ایدئولوژی خودشان را در دنیا گسترش بدن و برای خودشون یار جمع کنن. به خاطر همین شوروی از حزب کمونیست چین حمایت میکنه و آمریکا هم تمام قد از ناسیونالیستهای چین حمایت میکنه.توی این شرایط، با اینکه ملی گراها از لحاظ تعداد و تجهیزات برتر از کمونیستها بودن و مناطق بیشتری رو تحت کنترل داشتند، ولی بحران اقتصادی که دولت ملیگراها دچار شده بودن، تورم شدیدی را در کشور به وجود میاره.طولانی شدن جنگها، بحران اقتصادی و فساد داخلی بالاخره ملی گراها را از پا در میاره و تو سال ۱۹۴۹ کمونیستها کنترل اکثر شهرها را به دست می گیرن.با پیشروی کمونیستها، در نهایت چیانگ کای شک، به همراه چندصد هزار نفر از همراهانش، از سرزمین اصلی به جزیره تایوان فرار میکنن و دولت چین ناسیونالیسم را آنجا تأسیس میکنن.وقتی نیروهای ملیگرا به تایوان کوچ میکنن، جمهوری خلق چین توی پکن، رسما اعلام موجودیت میکنه. جمهوری که بر پایه کمونیست بنا میشه و مائو تست تونگ (یا مائو زدونگ) رهبر حزب کمونیست، رئیس دولت مرکزی خلق چین میشه.
حالا اینکه مائو کی بوده و چه تاثیری روی چین و سیاست هاش داشته توی ویدیوی جداگانهای بهش میپردازیم.
حاکمیت حزب کمونیست در چین
اکتبر ۱۹۴۹، چین دوباره از دل سالها جنگ و خونریزی متولد میشه. توی نیم قرن اخیر، اونا جنگ با امپراتوری چینگ، نبرد با ژاپن، جنگ جهانی دوم و درگیریهای داخلی را پشت سر گذاشتند تا در نهایت کمونیستها پیروز میشن و حالا بعد از همه این حوادث، نوبت سخنرانی تاریخی مائو در میدان معروف تیان آنمن یا همون میدان صلح آسمانی میشه.توی این سخنرانی مائو در بین دریایی از انسانها از بنیانگذاری جمهوری خلق چین میگه و پکن یا بیجینگ رو پایتخت جدید چین اعلام میکنه.یه نکته و توی پرانتز بگم، خود کلمه بیجینگ توی زبان ماندارین یا همون زبان چینیها، به معنی پایتخت شمالی میشه.اما به نظرتون، چرا ما به این شهر میگیم پکن، که از کلمه پکینگ گرفته شده و خود چینیها میگن بیجینگ؟
کمونیستها بعد از قدرت گرفتن، اوایل جامعه چین رو مثل آزمایشگاهی میدیدن که طرح و ایدههایی که داشتن رو، روی مردم تست می کردن. ایدههایی که با هدف بهتر کردن زندگی مردم اجرا می شدن، ولی گاهی وضعیت فاجعه باری رو رقم می زدن. مثلاً ایده جهش بزرگ مائو که بر اساس اون، دهقانها همزمان با کشاورزی، صنعت را هم طوری متحول کنن که ظرف ۱۵ سال، به صنعت بریتانیا برسن.اما این جهش بزرگ به شکست بزرگ ختم میشه و همون کشاورزی سنتی و قدیمی رو هم به نابودی میکشونه و منجر به گرسنگی بزرگی توی چین میشه که میلیونها نفر را به کشتن میده.بعد از اون، مائو با انقلاب فرهنگی تو سال ۱۹۶۶، هزاران نفر از مخالفان را سرکوب میکنه و باعث مرگ و شکنجه آنها میشه. در نهایت با مرگ مائو توی سال ۱۹۷۶، انقلاب فرهنگی و آثار و تبعات اون هم به پایان میرسه و نوبت به دنگ شیائوپینگ میرسه که در رقابت برای جانشینی مائو، بقیه رقبا را کنار میزنه.
شیائوپینگ توی اون سالها، از رقابت آمریکا و شوروی استفاده میکنه و با دادن آزادیهایی، پای آمریکا، سرمایه و تکنولوژی آمریکایی رو به چین باز میکنه.آزادیهای همراه با احتیاط در زمینه خصوصیسازی، رواج اقتصاد بازار، و ایجاد مناطق آزاد تجاری، داشت چین رو به سمت اقتصاد سرمایهداری هل میداد. چینی که بر پایه سوسیالیسم و کمونیسم شکل گرفته بود.این اصلاحات اقتصاد چین رو تکون میده و رشد اقتصادی را برای چین به همراه میاره، ولی بیکاری، تورم، گرانی و فساد هم همراه با این اصلاحات بیشتر میشه.شیائو پینگ یه تعبیر جالب توی این زمینه داره؛ اون درباره گشایش اقتصادی کشور میگه؛ وقتی در خونه رو باز میکنیم، فقط هوای تازه وارد خونه نمیشه و حشرات هم به داخل خونه میان. این فساد و بیکاری و تورم، همان حشرات هستند.اما همزمان با ورود و حضور این حشرات، اولین نشانههای سقوط شوروی کمونیست هم داشت خودش رو نشون میداد و این یعنی، اولین سقوط حزب حاکم کمونیست در دنیا.حضور حشرات و تحولات شوروی، باعث تحرک و اعتراض دانشجوها توی چین، علیه حکومت کمونیستی میشه که در نهایت با حرکت تانکها و زره پوشها توی شهر، بلاخره سرکوب میشه.از این دوره اعتراضها، یک عکس خیلی معروف وجود داره که توی اون، یک مرد با لباس سفید، جلوی یک صف از تانکها ایستاده. اون شخص با این کار، اجازه حرکت به تانکها رو نمیده و این جوری اعتراض خودش رو نشون میده. این عکس تو سال ۱۹۸۹ توی میدان تیان آن من یا همون میدون صلح آسمانی گرفته شده.اگه فضای سیاسی بسته چین رو کنار بذاریم، تو دوران حکومت کمونیستها، چین رشد اقتصادی باورنکردنی را داشته. رشدی که توی مدت مشابه، هیچ کشوری نتوانسته اونو تجربه کنه. و حالا چین با این فراز و نشیبی که داشته، جزو ۳ تا قدرت اقتصادی و نظامی برتر دنیاست. با این تولیداتی که داره، خیلیها چین رو به عنوان کارخانه جهان میشناسن، کشوری که مهمترین صادرکننده کالا در جهانِ.
هر جایی که میریم و هر چیزی که میبینیم، نشانهای از چین توش پیدا میشه. چینی که توی این سری از ویدئوها دیدیم چطوری به این نقطه رسیده و چه مشقتهایی رو تحمل کرده. با توجه به مطالبی که گفتیم، بهنظرتون آیا شباهتهایی بین شرایط امروز ایران با دورههایی از تاریخ چین میشه پیدا کرد؟