طولانی ترین سلطنت اروپا

به خاطر فعالیت‌هایی که در سال‌های گذشته انجام شده بود، لویی به یک سلطنت مطلقه رسید،لویی چهاردهم ایمان داشت که خداوند اونو برای فرمانروایی فرانسه انتخاب کرده و حتی در کتاب خاطراتش که برای راهنمایی پسرش نوشته؛ میگه که خداوند پادشاهان رو به عنوان تنها نگهبانان امنیت و رفاه ملتشان انتخاب می‌کنه و پادشاهان نمایندگان خدا بر روی زمینن. اون حتی به صراحت میگه «مملکت یعنی من» و مردم هم واکنش خشم‌آمیزی به این گفته‌ها نشون نمیدن...
مدت زمان ویدئو : 41:36
پخش ویدیو

سلطنت در اروپا

اگه قرار باشه ۵ نفر از تاثیرگذارترین فرانسوی‌ها در تاریخ اروپا را انتخاب کنیم، احتمالاً همه اول به یاد ناپلئون بناپارت می‌افتیم. ناپلئونی که نصف اروپا را گرفت و مرزها رو جابجا کرد. اما ۱۳۰- 40 قبل از ناپلئون، لوئی چهاردهم، لوئی کبیر یا پادشاه خورشید در فرانسه قدرت داشته که اگه تاثیر رفتار اون بر تاریخ اروپا رو بیشتر از ناپلئون ندونیم، کمتر از اون هم نیست. کسی که بیش از ۷۲ سال بر تخت سلطنت نشست و طولانی‌ترین سلطنت در تاریخ فرانسه و تاریخ اروپا رو به نام خودش ثبت کرد. دورانی که ویل‌دورانت مجبور شده برای بیان اون، یک جلد ۱۰۰۰ صفحه‌ای از کتاب تاریخ تمدن رو بهش اختصاص بده که منبع ما هم برای این ویدئو همین جلد هشت کتاب تاریخ ویل‌دورانته.

برای شروع بهتره اول بدونیم که قراره درباره چه سال‌هایی صحبت کنیم. لوئی چهاردهم در سال ۱۶۳۸ به دنیا آمد و در سال ۱۶۴۳ در سن ۵ سالگی، پدرش لوئی سیزدهم رو از دست داد و شد پادشاه فرانسه.طبیعتاً یه بچه ۵ساله چیزی از سلطنت نمیدونه، پس تا سال‌ها فقط اسم پادشاه رو یدک می‌کشید و یه عده دیگه کشور رو می‌چرخوندن.

اما بلاخره قدرت رو دستش می‌گیره و تا سال ۱۷۱۵ که از دنیا می‌ره پادشاه میمونه. پس حالا می‌دونیم که قرار در این ویدئو درباره فرانسه و اروپای قرن هفدهم صحبت کنیم. یعنی سال‌هایی که اسپانیا داره قدرت خودش رو از دست میده. اسپانیایی که سال‌ها قدرت برتر اروپا و دنیا بود اما حالا دیگه داره ضعیف و ضعیف‌تر میشه و از اون طرف، فرانسه روز به روز قدرتمند‌تر میشه.

انگلستان هم در دوره‌ای قرار داره که بین پارلمان و سلطنت کشمکش و درگیری‌های زیادی وجود داره و عملاً این درگیری‌ها به اوج خودشون رسیدن. پارلمان‌ها پیروز میشه و چارلز اول، شاه انگلستان رو در سال ۱۶۴۸ گردن می‌زنن. شرایط انگلستان همین‌طور همراه با هرج و مرج بود تا اینکه در ادامه، انگلیسی‌ها از ویلیام اورانژ هلندی دعوت می‌کنن تا به کشورشون بیاد و انقلاب شکوهمند ۱۶۸۸ انگلستان اتفاق می‌افته. انقلابی که بدون خونریزی به سرانجام میرسه و ویلیام هلندی به همراه همسرش ماری، شاه انگلستان میشن.

بعد از این انقلاب بود که قرار میشه شاه و مجلس کشور رو اداره کنن. اما در واقع قدرت اصلی رسماً به مجلس میرسه و شاه بدون هماهنگی و اجازه مجلس دیگه نمیتونه قانون بزاره یا مالیات بگیره. بعد هم در سال ۱۷۰۷ بعد از توافق مجلس اسکاتلند و انگلستان، کشور پادشاهی بریتانیای کبیر شکل میگیره و کم‌کم بریتانیا تبدیل میشه به قدرت اول اروپا و جهان. این مطالب رو داریم به صورت خلاصه میگیم، چون قبلاً در ویدیو‌های مربوط به تاریخ اسپانیا و تاریخ انگلستان درباره‌شون به طور کامل صحبت کردیم. پس اگه بخوام جمع‌بندی کنم، می‌خواهیم درباره سال‌هایی صحبت کنیم که قرن قبل از اون اسپانیا قدرت اول بوده و قرن بعد هم بریتانیا تبدیل به قدرت اول اروپا میشه اما این سال‌هایی که میخواهیم بگیم، فرانسه با لویی چهاردهم قدرت برتر اروپا میشه، چه از لحاظ سیاست و چه از لحاظ نفوذ بر زبان، ادبیات و هنر…

لویی چهاردهم

وقتی لویی چهاردهم در ۵ سالگی صاحب تاج و تخت شد، فرانسه هنوز وحدت کاملی نداشت و از اونجایی که یک پسر بچه ۵ساله چیزی از تاج و تخت نمیفهمه، ملکه مادر نایب‌السلطنه فرزندش میشه. ملکه، شخصی به اسم ژول مازارنِ (Mazarin) ایتالیایی که نماینده دائمی پاپ در پاریس بود رو صدر اعظم انتخاب میکنه و این سیاستمدار ایتالیایی که حالا صدراعظم فرانسه شده، زمینه تبدیل شدن فرانسه به قدرت اصلی اروپا رو میچینه.

مازارن تا سال ۱۶۶۱ یعنی تا لحظه مرگش قدرت داشت و تازه بعد از مرگ او بود که لویی چهاردهم تونست خودی نشون بده. درباره این مازارن باید اینو بگیم که، درسته که فرانسوی نبود و محبوبیت زیادی در فرانسه نداشت، اما تونست مدت درازی در مقام خودش باقی بمونه و کارهای زیادی انجام بده. با این وجود، دهقان‌ها از اون خوششون نمیومد، چون کمرشون زیر بار مالیات‌های جنگی خم شده بود. بازرگانا اونو دوست نداشتن، چون با تعرفه‌هایی که برای محصولات گذاشته بود تجارت اونها رو فلج کرده بود. اشراف از اون متنفر بودن، چون با عقایدشون درباره روش فئودالی قدیم کاملاً مخالف بود و پارلمان‌ها و مجالس ایالتی هم نسبت به اون اظهار تنفر می‌کردن، چون خودش و پادشاهش رو بالاتر از قانون می‌دونست.

اما ملکه تمام قد از او و سیاست‌هاش دفاع می‌کرد. در واقع ملکه، مازارن رو سپر خودش و سلطنت قرار داده بود. چون ملکه میدونست که دوتا دشمن پرنفوذ داره که میخوان از کودکی پادشاه یا ضعف زنانه ملکه استفاده کنن و قدرت رو در اختیار بگیرن؛ یکی اشراف که امیدوار بودن امتیازات فئودالی پیشین خودشون رو به دست بیارن و دیگری هم پارلمان بود که اونها هم به دنبال کسب قدرت به نفع خودشون بودن. پس ملکه چاره‌ای نداشت تا از سرسختی و زیرکی مازارن کمک بگیره.

شورش فروند در فرانسه

در این شرایط و در زمان مازارن، یعنی در سال ۱۶۴۸، پارلمان پاریس شورشی به نام شورش فروند (Fronde) رو راه می‌ندازه. هدف پارلمان پاریس این بود که مثل انگلستان کاری کنن که مجلس عوام به عنوان مرجع قانونی بالاتر از پادشاه قرار بگیره، همون کاری که انگلستان به تازگی انجام داده بود. دیدیم که انگلیسی‌ها برای رسیدن به این هدف و داشتن پادشاهی مشروطه، گردن جیمز دوم، پادشاه شون رو هم زدن و حالا فرانسوی‌ها هم فکر می‌کردن وقت اون رسیده که حکومت پادشاهی فرانسه به صورت مشروطه در بیاد.

در اون سال ها، فرانسه دارای ۱۲ پارلمان بود. این پارلمان‌هام مثل مجلس عوام انگلستان نبود که اعضای اونها از طرف مردم انتخاب بشن، بلکه هیئت‌هایی از قوای قضایی و اداری بودن که اعضای اونها مقام خودشون رو یا از راه ارث و یا با فرمان پادشاه به دست میاوردن. در واقع اگه این شورش به نتیجه می‌رسید، حکومت فرانسه به صورت نوعی اشرافیت قضایی در میومد. خلاصه پارلمان پاریس به طور غیرمستقیم و برای زمانی کوتاه جنبه نمایندگی ملی به خودش گرفت و طی اعلامیه‌ای گفت که در ۱۰ سال گذشته به خاطر مالیات‌های سنگین، فرانسه به سمت انهدام حرکت می‌کنه و با لحنی انقلابی از پادشاه و ملکه درخواست می‌کنن تا مالیات‌ها به یک چهارم کم بشه و هیچ مالیات تازه‌ای بدون موافقت اعضای پارلمان وضع نشه.

البته چند تا درخواست دیگه هم داشتن که طبیعتاً ملکه و مازارن اونا را قبول نکردن و این شورش جنبه خیابونی به خودش گرفت. ملکه می‌ترسید اگه الان پا پس بکشه، سلطنت بسیار ضعیفی رو به پسرش میده و این رو نوعی خیانت به پادشاهی و سلطنت می‌دونست. پس در مقابل خواسته‌های شورشی‌ها و پارلمان مقاومت می‌کنه. شورشی که گفتیم به نام فروند معروف میشه. درواقع چون شورشیان با خودشون فَلاخَن یا همون تیر و کمان‌هایی که سنگ پرتاب میکنن داشتن، به این شورش، فروند گفتن که فروند (Fronde) همون فرانسویِ فَلاخَنِ.

بعد از مدتی و به خاطر این شورش‌ها، ملکه و شاه نوجوان مجبور شدن از پاریس فرار کنن و شرایط سختی رو در این فرارها تحمل کردن. روی علف‌های خشک خوابیدن و مجبور شدن گوهر‌های گرانبها رو در مقابل غذای روزانه بِدن. این شرایط سخت در ذهن پادشاه ۱۰ساله حک میشه و لویی به خاطر این رفتار مردم پاریس، اونا رو نبخشید و زیاد روی خوش به پایتختش نشون نداد. حتی بعدها کاخ ورسای رو هم خارج از پاریس ساخت که دور از پاریسی‌ها و خاطرات بد اون دوران باشه.

خلاصه نیروهای پادشاه و ملکه شورش رو می‌خوابونن و پاریس رو آماده بازگشت ملکه و پادشاه می‌کنن. شعار بیشتر مردم در این سال‌ها زنده باد پادشاه و مرده باد مازارن بود. یعنی شورشی‌ها مشکلی با نظام سلطنت و شخص پادشاه نداشتن، اما می‌خواستن که مازارن نباشه و یه سری از قدرت‌های سلطنت کم بشه.

با اینحال وقتی غائله فروند خوابید، ملکه همه اشراف و کسانی که در این شورش نقش داشتن رو بخشید و وضع طوری بود که انگار همش سوءتفاهم بوده. اما مدتی بعد یک شورش دیگه از سمت اشراف راه افتاد که به فروند دوم معروف شد. دوباره هدف اول و شعارها علیه صدراعظم بود و این بار مازارن خودش به تبعید میره تا از فشار‌ها کم بشه و بعد از یه مدت که دوباره شورش خوابید، لویی چهارم دوباره مازارن رو به قدرت برمی گردونه و شرایط برمی‌گرده به دوران پیش از شروع شورش ها…

13 سالگی لویی چهاردهم

لویی چهاردهم در سن ۱۳ سالگی و در سال ۱۶۵۱ اعلام میکنه که دوران نایب‌السلطنه بودن مادرش تموم شده و حالا خودش زمام امور رو در دست می‌گیره ولی همچنان مازارن زمامدار کشور بود. کسی که در این سال‌ها ثروت بسیار زیادی رو هم برای خودش ذخیره کرده بود. با این حال و علی‌رغم اینکه کسی اونو دوست نداشت، یکی از لایق‌ترین وزیران فرانسه لقب می‌گیره. صدراعظم حتی با انگلستان پروتستان مذهب و کراموِلِ شاه‌کش که حالا حاکم انگلستان بود در سال ۱۶۵۷ یک پیمان‌نامه می‌بنده و با کمک انگلیسی‌ها، شورشی‌ها و اسپانیایی‌ها رو در «نبرد دون» شکست میده. بعد هم پیمان صلح پیرنه رو در سال ۱۶۵۹ با اسپانیا می‌بنده تا به جنگ‌های ۲۳ساله پایان بده.

بر اساس این پیمان چندین شهر به فرانسه می‌رسه. اما مهمتر از اون این بود که پادشاه اسپانیا مجبور میشه دخترش ماریا ترزا رو به عقد لویی چهاردهم جوان در بیاره که همین مسئله بعداً فرانسه رو وارد داستان جنگ‌های جانشینی اسپانیا می‌کنه. در واقع پیمان پیرنه آخرین مرحله از نابودی سلطه خاندان هابسبورگ در اروپا و قرار گرفتن فرانسه به جای اسپانیا به عنوان قدرتمندترین کشور اروپا بود که بخشی از این موفقیت‌ها به خاطر صدراعظم کاردینال مازارن  و بخشی هم نتیجه اقدامات ریشلیو صدراعظم پیشین فرانسه بود. مازارن در سال ۱۶۶۱ با به جا گذاشتن کلی دارایی شخصی از دنیا میره و راه رو برای سلطنت واقعی لویی چهاردهم باز می‌کنه.

پادشاه لویی چهاردهم

به خاطر فعالیت‌هایی که در سال‌های گذشته انجام شده بود، لویی به یک سلطنت مطلقه رسیده بود و عملاً هرکاری که می‌خواست، می‌تونست انجام بده، حتی بدون اینکه مردم مخالفت کنن. در واقع لویی چهاردهم ایمان داشت که خداوند اونو برای فرمانروایی فرانسه انتخاب کرده و حتی در کتاب خاطراتش که برای راهنمایی پسرش نوشته؛ میگه که خداوند پادشاهان رو به عنوان تنها نگهبانان امنیت و رفاه ملتشان انتخاب می‌کنه و پادشاهان نمایندگان خدا بر روی زمینن. اون حتی به صراحت میگه «مملکت یعنی من» و مردم هم واکنش خشم‌آمیزی به این گفته‌ها نشون نمیدن. در حالیکه گفتیم همزمان در انگلستان پادشاه‌ها دیگه هیچ بعد الهی نداشتن و ۱۰- 20 سال قبل هم یک پادشاه رو گردن زده بودن. اما در فرانسه مردم از این مسئله استقبال می‌کردن که یک پادشاه قدرتمند در راس کشور قرار داره. شاید بعد از ستمگری صدراعظم در دوران لویی سیزدهم، فتنه‌گری شورش فروند و اختلاس‌های مازارن، طبقه متوسط و پایین مردم، متمرکز شدن قدرت فرمانروایی در دست یک پادشاه قانونی رو مقدمه نظم و امنیت و صلح می‌دونستن و به خاطر همین اونو پذیرفتن.

پس وقتی مازارن می‌میره، شاه به تمام وزیران اعلام میکنه که می‌خواد تمام مسئولیت‌های حکمرانی بر فرانسه رو خودش به عهده بگیره و از این به بعد، هر مسئله‌ای به وجود می‌اومد خودش رو موظف می‌دونست تا شخصاً رسیدگی کنه.لویی با این ادعا که از طرف خدا مامور شده حکومت کنه، دیکتاتوری‌اش رو شکل داد. وقتی پارلمان پاریس در سال ۱۶۶۵ جلسه‌ای رو تشکیل داده بود تا درباره بعضی از دستورات لویی صحبت کنن، شاه با لباس شکار و با چکمه‌های ساق بلندش وارد تالار شورا شد و با شلاقی که در دست داشت خطاب به نماینده‌ها گفت:

«بدبختی‌هایی که از جلسات شورای شما به بار آمده‌اند بر همه کس به خوبی معلوم است. به شما امر می‌کنم این جلسه‌ای را که به منظور بحث درباره فرمان‌های من تشکیل داده‌اید هرچه زودتر بر هم بزنید. آقای رئیس مجلس دیگر به شما اجازه نمی‌دهم این جلسات را دایر کنید.»

از اون به بعد مسئولیت پارلمان، در مقام دیوان عالی قانون‌گذاری به شورای خصوصی که مستقیماً زیر نفوذ شخص پادشاه قرار داشت، منتقل شد و پارلمان هم دیگه مثل قبل نشد. البته بجز پارلمان، موقعیت اشراف هم کاملاً تغییر کرد و زیر سایه قدرت لویی چهاردهم قرار گرفتن. اون برای اداره امور کشور، سه تا شورای دولتی، شورای چاپار‌ها و شورای مالی رو تشکیل داد که هرکدوم به ریاست شخص پادشاه جلسه تشکیل می‌دادن و مسائل ایالات و کشور را بررسی می‌کردن.

حتی لویی قوانین فرانسه رو هم تغییر داد و قانون‌نامه‌ی لویی تا زمان پیدایش قانون‌نامه ناپلئون در سال ۱۸۰۴ در کشور اجرا می‌شد. در این سال‌ها سازمان پلیس شهری تشکیل شد تا پاریس رو از جنایات پاک کنه. خیابونای پاریس سنگ‌فرش شدن، تمیز شدن و با پنج هزار چراغ روشنی گرفتن. با این اقدامات و امنیتی که پاریس پیدا کرده بود، این شهر فاصله زیادی از بقیه پایتخت‌ها پیدا کرده بود و کم‌کم داشت تبدیل به شهر رویایی پاریس می‌شد. در مجموع مقام خود لویی از هر قانونی برتر بود و هر دستوری می‌داد بی‌برو برگرد باید اجرا می‌شد. شبکه‌ای از خبرچین‌ها و جاسوس‌هایی در سرتاسر قلمرو داشت تا اطلاعات دقیقی از وضعیت کشور و مردم داشته باشه و با دستورات و نامه‌های سربه‌مهر می‌تونست بدون در نظر گرفتن هیچ قانونی، هر کسی رو شکنجه و زندانی کنه.

حواسش به همه چیز بود. ارتش، نیروی دریایی، دربار، دارایی کشور، کلیسا، نمایش‌نامه‌نویسی، ادبیات، هنرهای زیبا و به معنای واقعی، حواسش به همه چیز بود. به عنوان نمونه می‌تونیم داستان نیکولا فوکه رو بگیم. فوکه از سال ۱۶۵۳ رئیس کل دارایی فرانسه میشه تابه امور مالی فرانسه سرو سامون بده. اون ایرادات و اشکالات تجارت داخلی رو کم کرد و حجم تجارت خارجی رو بیشتر کرد. در عوض ثروت بسیار زیادی هم برای خودش دست و پا کرد.

حتی یک کاخ بسیار باشکوه با هزینه‌های گزاف می‌سازه که شاه هم حسرت چنین دستگاه پرتجملی رو می‌خوره. یه شب فوکه شاه جوان رو برای یک جشن به کاخ باشکوهش دعوت می‌کنه. جشنی که در اون شش هزار نفر مهمان غذای خودشون رو در شش هزار بشقاب طلا و نقره صرف کردن. جشنی بسیار پر خرج که لویی احساس کرد این مرد یعنی فوکه داره بیش از ظرفیت خودش می‌دزده. پس شخصی به اسم ژان باتیست کُلبر رو مأمور می‌کنه تا ته‌وتوی حساب‌های فوکه رو در بیاره. کُلبر هم گزارش میده که هر کاری که فوکه انجام میده بر پایه فساد و اختلاسه. بر اساس همین گزارش و مدارکی که به دست میاد، نیکولا فوکه به دادگاه میره. دادگاهی که سه سال طول می‌کشه و یکی از مشهورترین مرافعات تاریخی در دوره لویی چهاردهم لقب می‌گیره. درنهایت دادگاه رای به تبعید و ضبط دارایی‌های فوکه میده که لویی چهاردهم تبعید رو به حبس ابد تبدیل می‌کنه. رایی که شاید خیلی ستمگرانه بود، اما از فساد سیاسی کشور جلوگیری کرد.

کُلبر فرانسه را از نو می سازد

بعد از فوکه، کُلبر، یعنی همون کسی که بر کارهای فوکه نظارت کرد و گزارش داد، میشه رئیس کل دارایی کشور. کسی که اقتصاد فرانسه رو از حالت رکود روستایی و تجزیه ملوک‌الطوایفی در آورد و بر اساس نظام متحدالشکلی مبتنی بر صنعت، تجارت، کشاورزی و دارایی ملی بنا کرد. نظامی که با حکومت متمرکز سلطانی مقتدر هم‌گام باشه. کُلبر در مدت کوتاهی با فعالیت‌هایی که داشت، سمت‌های مختلفی گرفت. در واقع در دوره لویی چهاردهم هیچکس به این سرعت ترقی نکرده بود.

کُلبر برنامه اصلاحی خودش رو با نظارت در روش‌های معمول وصول مالیات شروع کرد. بعد شروع به اصلاح و قطع پرداخت حقوق به افراد خاندان سلطنتی کرد که بدون انجام وظیفه‌ای حقوق می‌گرفتن. خیلی از افراد اضافی و خدمت‌گزاران دربار رو اخراج کرد و از طریق همین صرفه‌جویی ها، موفق شد میزان مالیات عمومی رو کم کنه. از اونجایی که یکی از دلایل قدرت و یکپارچگی فرانسه تعداد مردم بسیار زیاد این کشور بود،

کُلبر سیاست‌هایی رو هم برای افزایش جمعیت عملی کرد. برای افرادی که زود ازدواج می‌کردن، معافیت‌های مالیاتی گذاشت و برای خانواده‌هایی پُرزاد و ولد هم جایزه نقدی تعیین کرد. جوایز هم به این صورت بود که هر خانواده‌ای که ۱۰ فرزند داشت هزار لیور (Livre) و هر خانواده‌ای که ۱۲ فرزند داشت ۲۰۰۰ لیور پاداش می‌گرفت. لیور واحد پول فرانسه تا قبل از انقلاب فرانسه است یعنی تا سال ۱۷۹۵ هنوز این واحد پولی در فرانسه وجود داشت. گرچه نمی‌دونم این هزار و دو هزار لیوری که می‌گیم چقدر ارزش داشته، ولی همینکه کُلبر اون موقع سیاست‌های تشویقی ازدیاد جمعیت رو پیگیری می‌کرد واسم جالب بود.

واسه اینکه‌ مقیاسی از جمعیت فرانسه داشته باشید، اینو بگم که در سال ۱۶۶۰ جمعیت فرانسه ۲۰ میلیون نفر بود، در حالیکه اسپانیا و انگلستان هرکدوم ۵ میلیون نفر، ایتالیا ۶ میلیون نفر و هلند هم ۲ میلیون نفر جمعیت داشت. به جز این کشورها، یک امپراتوری مقدس روم هم بود که خودش شامل آلمان و اتریش و مجارستان و بوهم می‌شد که اون هم روی هم رفته ۲۱ میلیون نفر جمعیت داشت. البته امپراتوری مقدس روم هم که بارها گفتیم ازش فقط یک اسم مونده بود و در واقع چندین قلمرو با پادشاهی، قوانین، سکه، و سپاه‌های جداگانه‌ای بودن که حتی با هم دیگه هم خصومت داشتن.

خلاصه در این این شرایط بود که کُلبر مردم رو به‌زاد و ولد تشویق می‌کرد. اما با تمام این سیاست ها، کُلبر هیچ فکری به حال کشاورزی فرانسه نکرد. چون اصول کشت در فرانسه انقدر قدیمی و بدوی بود که به هیچ وجه نمی‌تونست آذوقه ۲۰ میلیون نفر رو تامین کنه. از طرف دیگه، به خاطر جنگ‌های پی‌درپی که در ادامه بیشتر درباره‌شون صحبت می‌کنیم،

کُلبر دوباره مالیات‌ها رو افزایش میده و این مسئله باعث شدت گرفتن فقر عمومی میشه. علاوه بر اون طاعون هم به کمک جنگ‌ها میاد و تعادل روبین‌زاد و ولد و آذوقه موجود در کشور برقرار می‌کرد. وقتی در قسمتی از کشور دو سال پشت سر هم محصول کافی به وجود نمی‌اومد، قحطی هم افراد زیادی را تلف می‌کرد و به خاطر بدی جاده‌ها و عقب‌ماندگی سیستم حمل‌ونقل، امکان ارسال سریع محصولات از بقیه نقاط کشور وجود نداشت. به خاطر همین شرایط فقر و جنگ و قحطی و بیماری، میزان تولد در دوران لویی چهاردهم کمتر شد و این سیاست‌های تشویقی جواب ندادن. به هر حال کُلبر کشاورزی رو فدای صنعت و تجارت کرد و اعتقاد داشت این دو عامل هستن که باید ثروت و ابزار کار مورد نیاز حکومت رو تامین کنن.

پس با وضع قوانینی از صنعت حمایت کرد و باعث رشد کارخونه‌ها و صنایع فرانسه شد. خیلی از صنایع رو ملی کرد و اتحادیه‌هایی برای تعیین کیفیت، قیمت، دستمزدها و نحوه فروش محصولات طبق قوانین دولتی تاسیس کرد. معافیت‌های مالیاتی که گذاشت، خیلی از هنرمندان خارجی، مثلاً شیشه‌گرای ونیزی و آهنگر‌های سوئدی رو به فرانسه آورد. حتی به هلندی‌های پروتستان آزادی دینی داد و وام‌های رو هم بهش داد تا کارخانه پارچه‌بافی رو در فرانسه تاسیس کنه. اون حتی به فکر اصلاح سیستم حمل‌ونقل هم برای کارهای نظامی و اقتصادی هم بود و به همین خاطر دستور ساخت یک کانال آب رو داد تا از طریق این کانال بتونن محصولات رو از طریق کشتی جابجا کنن. پس کانال لانگدوک که بعد از انقلاب فرانسه بهش کانال دومیدی هم میگن رو در سال ۱۶۶۶ شروع به حفر می‌کنه و در سال ۱۶۸۱ این کانال ۲۶۰ کیلومتری به همراه روده گارون و دریای مدیترانه رو به اقیانوس اطلس متصل می‌کنه.

راهی میانبر که تجارت فرانسه رو بی‌نیاز از خاک اسپانیا و پرتغال می‌کنه. آبراهه‌ای که هنوز هم مورد استفاده است و به عنوان میراث جهانی یونسکو ثبت شده. در نهایت این اقدامات و حمایت‌های اون از کشتی‌رانی و نیروی دریایی باعث شد تا تاجران و کاوشگران فرانسوی هم پا رو فراتر از فرانسه بذارن و در کانادا، آفریقای غربی، هند غربی، ماداگاسکار، هندوسیلان پخش بشن و مستعمرانی برای فرانسه به وجود بیارن.

روی هم رفته، این مواردی که اشارره کردیم فقط بخشی از فعالیت‌ها و خدمات کُلبر بودن. به جرات میشه گفت کُلبر تونست با وضع قوانینی فرانسه رو از نو بسازه و گام بزرگی در تبدیل شدن این کشور به یک ابرقدرت برداره. اصول و قوانین کُلبر بودن که پایه و اساس اقتصاد فرانسه امروزی رو به وجود آوردن، حتی ناپلئون هم در زمینه کشورداری بعدها از همین قوانین پیروی می‌کنه. با وضع همین قوانین، فرانسه مدت ۱۰ سال به چنان نعمت و سعادتی رسید که تا پیش از این هیچ وقت تجربه‌اش نکرده بود. اما کم‌کم معایب نظام حکومت و بعضی رفتارهای پادشاه و دربار ورق رو برگردوند و وضع رو خراب کرد.

کُلبر به شدت علیه زیاده‌روی‌های پادشاه و دربار و جنگ‌طلبی‌های لویی چهاردهم اعتراض می‌کرد. اما تعرفه‌بندی‌هایی سنگین خود کُلبر برای محصولات وارداتی، همراه با حرص لویی برای کسب قدرت و پیروزی باعث ایجاد بعضی از جنگ‌ها رشد. همین مسئله و اصلاحات کُلبر باعث لطمه به روستاییان و حتی بازرگانانی شد که قوانین رو سد راه ترقی می‌دیدن.اعتراضاتی هم در این دوران انجام شد و خیلی‌ها کُلبر رو باعث ناکامی‌ها می‌دونستن. پس کُلبر در وضعی سرخورده و بدنام، در سال ۳۱۶۸ از دنیا میره و حتی جسد اونو شبانه به خاک می‌سپارن تا مبادا مورد اهانت رهگذران قرار نگیره. تقریباً سه سال قبل از مرگ کُلبر، نیکولا فوکه، یعنی همون کسی که کُلبر جانشین اون شده بود هم بعد از گذراندن ۱۶ سال از طول حبس ابدش در قلعه‌ای در شهر پیه‌مون مرده بود و حالا با مرگ ژان باتیست کُلبر، فرانسه نخست‌وزیر و وزیر دارایی خودش رو از دست میده.

جنگ‌های لویی چهاردهم

تقریبا از سال ۱۶۶۷ به بعد که آثار شورش فروند از بین رفته بود، فرانسه تونست هم به ارتش و هم به نیروی دریایی خودش سر و سامون بده. هم‌زمان امپراتوری مقدس روم به خاطر تجزیه و ضعف ایالات آلمان و خطر حملات دائمی ترک ها، ناتوان شده بود. اسپانیا هم که دیگه ذخیره طلا و مردان خودش رو طی ۷۰ سال گذشته به خاطر جنگ‌هایی که با هلند داشت از دست داده بود و رو به ضعف می‌رفت و انگلستان هم از سال ۱۶۶۰ به بعد تابع فرانسه بود.

پس حالا دیگه وقت اون رسیده بود که فرانسه خاک خودش رو تا مرز‌های طبیعی، یعنی رودخانه راین، کوه‌های آلپ و پیرنه و ساحل دریا گسترش بده. بنابراین برای گام اول به سمت رودخانه راین حرکت کردن که هلندی‌ها بر اون تسلط داشتن. همینکه دهانه‌های رودخانه عظیم راین در تسلط فرانسه قرار می‌گرفت، نیمی از تجارت آلمان و هلند به دست فرانسوی‌ها می‌افتاد.

اما این وسط متصرفات اسپانیایی در هلند، یعنی بلژیک امروزی، در سر راه قرار داشت و فرانسه اول باید اونجا‌ها رو می‌گرفت. فرانسه هم برای گرفتن و تصرف این مناطق نیاز به بهانه داشت که لویی چهاردهم بلاخره این بهانه رو پیدا می‌کنه. فیلیپ چهارم پادشاه اسپانیا، قبل از مرگش در سال ۱۶۶۵، متصرفات اسپانیایی در هلند رو به پسرش کارلوس دوم واگذار می‌کنه. این کارلوس دوم هم حاصل ازدواج دوم فیلیپ بود. اما لویی بهونه میاره که طبق رسم و رسومات این تصرفات باید به فرزندی که از نخستین ازدواج پادشاه اسپانیا به وجود اومده برسه، نه کارلوس دوم.

حالا فرزندی که از نخستین ازدواج شاه اسپانیا متولد شده کیه؟ ماری ترز یعنی همسر لویی چهاردهم. گرچه وقتی ماری ترز زن لویی میشه از حق ارث‌بری خودش صرف نظر می‌کنه اما این قرار مشروط بر این بوده که جهیزیه نقدی به مبلغ ۵۰۰ هزار کرون طلا از طرف اسپانیا به فرانسه داده بشه که تا اون لحظه این شرط اجرا نشده بود. بنابراین اسپانیا تعهد خودش رو نقض کرده بود و لویی چهاردهم «جنگ انتقال» یا جنگ واگذاری رو با متصرفات اسپانیا در هلند شروع کرد.

فرانسه خیلی زود سرزمین‌های زیادی رو از هلندِ اسپانیا یا بلژیک امروزی گرفت اما جمهوری هلند و سوئد و انگلستان اتحاد سه‌گانه‌ای رو علیه فرانسه تشکیل می‌دن تا جلوی پیشروی اونها را بگیرن. هر سه کشور فهمیده بودن اگه فرانسه به رود راین مسلط بشه، آزادی سیاسی و تجاری این کشورها به خطر می‌افته. پس به حمایت از اسپانیا و به مقابله با فرانسه بلند شدن و لویی چهاردهم مجبور شد نیرو هاش رو عقب بکشه.

پس طبق یک معاهده صلح معروف به پیمان اکس- لا- شاپل در سال ۱۶۶۸، لویی چهاردهم، با گرفتن چندین شهر از ادعای خودش برکل هلندِ اسپانیا دست کشید. اما این صلح موقت بود و لویی یکبار دیگه در سال ۱۶۷۲ به سمت راین لشکرکشی کرد. اما این بار هدفش هلندِ اسپانیا نبود بلکه خود هلند رو هم می‌خواست. پس دوباره حمله کرد و به نزدیکی شهر‌های آمستردام و لاهه هم رسید. ولی مقاومت هلندی‌ها خیره‌کننده بود.

کار به جایی رسید که هلندی‌ها برای اینکه بتونن جلوی ارتش فرانسه رو بگیرن سدها را می‌شکنن و سرزمین‌های زیادی رو زیر آب می‌برن. شهرهای هلند تبدیل به جزیره‌هایی شده بودن که فقط با کشتی می‌شد بین اونها حرکت کرد. اگه خاطرتون باشه در ویدیو مربوط به هلند، درباره اینکه بیشتر سرزمین‌های هلند پایین‌تر از سطح دریا هستند و این سدها از نفوذ آب به اونجاها جلوگیری می‌کنن صحبت کردیم و گفتیم که هلندی‌ها با چه سختی تونسته بودن زمین‌ها رو از دریا بگیرن. حالا واسه اینکه کشورشونو به فرانسه ندن، اون زمین‌هایی که با سختی از دریا گرفته بودن ظرف مدت کمی دوباره زیر آب بردن تا جلوی پیشروی فرانسوی‌ها رو بگیرن. بعد از اون هم کم‌کم بقیه کشورها دوباره علیه زیاده‌خواهی‌های لویی چهاردهم و فرانسه متحد میشن.

حالا دیگه اسپانیا و امپراتوری مقدس روم و دانمارک و چند تا کنت‌نشین دیگه به حمایت از ایالات متحده هلند، به اتحاد بزرگ پیوستن و عملاً اروپا علیه فرانسه بسیج شد. لویی هم مجبور شد علی‌رغم میل کُلبر، مالیات‌های جدیدی وضع کنه. بعد از چند سال جنگ، فشار به مردم فرانسه زیاد شده بود و مناطقی هم دچار قحطی شده بودن. به خاطر همین بالاخره در سال ۱۶۷۸ و ۱۶۷۹ با کشورهای هلند و اسپانیا و امپراتوری مقدس روم پیمان‌هایی رو می‌بنده.

بر اساس پیمان‌های نیمِخِن، لویی چهاردهم مجبور شد تمام شهر‌هایی که در خاک فلاندر و هلند به تصرف ارتش فرانسه در اومده دوباره به ایالات متحده هلند برگردونه و نرخ تعرفه‌های گمرکی کالاهای هلندی رو هم کم کنه. این پیمان پیروزی بزرگی برای هلندی‌ها بود و به خاطر همین لویی در عوض این امتیازات، طی جنگ‌هایی که با اسپانیا و امپراتوری مقدس داشت،

تونست سرزمین‌های زیادی رو از اونا بگیره و مرزهای خودش رو به طول قابل‌ملاحظه‌ای گسترش داد. این سال‌ها امپراتوری مقدس روم همزمان با ترکان عثمانی هم درگیر بود و ترکان عثمانی تا وین هم جلو اومده بودن و وین در محاصره اونها بود. به خاطر همین امپراتوری مقدس روم هم شهرهایی رو به فرانسه داد تا خیالش از مرزهای غربی خودش راحت بشه. دیگه با این تصرفات لویی چهاردهم تبدیل به لویی بزرگ شد.

در سال ۱۶۸۰ شورای پاریس، رسماً این لقب رو به لویی چهاردهم داد. چون از زمان شارلمانی به بعد، فرانسه دیگه این وسعت و قدرت رو تجربه نکرده بود. حالا حتی مردم هم در این سرزمین‌ها سخن گفتن به زبان لویی چهاردهم و تقلید از آداب و رسوم دربار لویی رو فضیلت می‌دونستن. این سال‌ها یعنی ۱۶۸۰ دیگه نقطه اوج پادشاه خورشید بود که تاثیر زیادی بر فرهنگ و هنر و سیاست اروپا داشت. اما بعد از این و تا سال ۱۷۱۵ یعنی سال مرگ لویی چهاردهم فرانسه و لویی کم‌کم رو به افول میرن و جنگ‌های بعدی نفس فرانسه رو میگیرن و باعث ایجاد نارضایتی میشن.

لویی که طعم قدرت رو چشیده بود، حاضر نبود در دوران صلح هم ارتشش رو مرخس کنه. ارتش نیرومندی که قدرت برتر زمینی در اروپا بودن. این ارتش و جاه‌طلبی لویی باعث شد تا فرانسه دوباره وارد جنگ‌های دیگه‌ای هم بشه. اما بقیه کشورهای اروپایی همچنان ازلویی و ارتش فرانسه نگران بودن. پادشاه فرانسه در سال ۱۶۸۸ جنگ دیگه‌ای رو شروع و به آلمان حمله کرد. وحشی‌گری‌ها و بی‌رحمی‌هایی که ارتش فرانسه در سال ۱۶۸۹ در هایلد برگ و مانهایم و چند تا شهر دیگه انجام داد، فریاد انتقام‌جویی علیه پادشاهی فرانسه رو در سراسر آلمان و هلند و انگلستان به آلمان برده.

در اون سال، انقلاب شکوهمند انگلستان هم رخ داد و ویلیام اورانژ هلندی پادشاه انگلستان شد. قبلاً درباره این موضوع در تاریخ انگلستان صحبت کردیم، اما این مسئله، باعث شده بود تا انگلستان از یک کشور تابع فرانسه، به دشمن فرانسه تبدیل بشه و بخواد تمام‌قد علیه فرانسوی‌ها به‌ایسته. انگلستان هم در سال ۱۶۸۹ به اتحاد بزرگ یا اتحاد آگسبورک اضافه شد. اتحادیه‌ای که چند سال قبل علیه فرانسه شکل گرفته بود و حالا امپراتوری مقدس روم، ایالات متحده هلند، دانمارک، پادشاهی ساووا و انگلستان در اتحاد بزرگ و در جنگ با فرانسه بودن. جنگ‌هایی که تقریباً ۹ سال طول کشید. ارتش فرانسه در دریا و خشکی می‌جنگید. بعد از ۵ سال جنگ هنوز بر هلند اسپانیا مسلط نبود و در ایتالیا و اسپانیا هم همچنان درگیر بود.

با وجود پیروزی‌های زمینی ارتش، مالیات سنگین زندگی رو بر مردم سخت کرده بود. حمل و نقل به هرج و مرج دچار شده بود. بازرگانی فلج شده بود و منابع درآمد شهر‌ها از بین رفته بودن. این جنگ‌ها و قحطی ها، جمعیت ۲۳ میلیون نفری فرانسه در سال ۱۶۷۰ به ۱۹ میلیون نفر در سال ۱۷۰۰ رسونده بود. پس این شرایط لویی رو مجبور کرد تا به دنبال صلح بره و طبق مجموعه توافق‌نامه‌هایی که در شهر ریس‌ویکِ هلند در سال ۱۶۹۷ بسته شد، بعد از ۹ سال صلح دوباره برگشت ولی همه می‌دونستن که یک صلح موقته. در واقع لویی چهاردهم و امپراتور امپراتوری مقدس روم منتظر بودن تا پادشاه اسپانیا، کارلوس دوم، بمیره و جنگ اصلی بر سر اسپانیا و مستعمراتش رو شروع کنن. چون هم لویی چهاردهم و هم لئوپولد امپراتور امپراتوری مقدس روم خودشون رو وارث تاج و تخت اسپانیا می‌دونستن. لویی پسر دختر بزرگ فیلیپ سوم پادشاه اسپانیا بود و لئوپولد اول هم و پسر دختر کوچک‌تر فیلیپ سوم بود.

لویی با مری ترزا دختر بزرگ فیلیپ چهارم، پادشاه اسپانیا ازدواج کرده بود و لئوپولد هم با مارگارت ترزا دختر کوچک فیلیپ چهارم. پس هر دوتا هم خودشون رو وارد قانونی تاج و تخت اسپانیا می‌دونستن.از طرف دیگه، بقیه کشورها مثل هلند، انگلستان و امیرنشین‌های آلمان از اینکه می‌دیدن سرزمین‌های اسپانیا احتمالاً به دست فرانسه یا اتریش می‌افته نگران میشن، چون در هر صورت توازن قوا بر هم می‌خورد. اگه لویی برنده می‌شد، اروپا رو تحت سلطه خودش می‌گرفت و مذهب پروتستان رو تهدید می‌کرد و اگه لئوپولد موفق می‌شد، با در دست داشتن هلند اسپانیا، جمهوری هلند رو تهدید می‌کرد و خودمختاری ایالات آلمان رو از بین می‌برد.

پس انگلستان و فرانسه ایده‌های تجزیه اسپانیا رو مطرح کردن، اما خود اسپانیایی‌ها و اتریشی‌ها مخالف این طرح‌ها بودن. کارلوس دوم که گفتیم هیچ وارثی نداشت مجبور بود اسپانیا رو به یکی از این دوتا واگذار کنه. کارلوس از طرفی به عنوان عضوی از خاندان هابسبورگ مایل بود که همه رو به آرشیدوک اتریش واگذار کنه و از طرف دیگه به عنوان یک اسپانیایی، از اتریشی‌ها متنفر بود و از نظر لاتین بودنش فرانسویان رو ترجیح می‌داد.

کارلوس دوم که یک کاتولیک بوده با پاپ هم مشورت می‌کنه. به عبارتی فکر کنم استخاره می‌گیره! پاپ هم میگه که بهتره امپراطوری اسپانیا رو به شاهزاده‌ای از خاندان بوربون فرانسه بده که از حق وراث خودش بر تاج و تخت فرانسه چشم‌پوشی کنه. اینجوری اسپانیا هم تجزیه نمی‌شه و تمامیت ارضی خودش رو حفظ می‌کنه. با این توصیه کارلوس آخرین وصیت‌نامه خودش رو می‌نویسه و بعد از مرگش پیشنهاد رسمی تاج و تخت اسپانیا به فیلیپ پنجم، نوه لویی چهاردهم می‌رسه. اون هم به شرطی که سلطنت اسپانیا و فرانسه هرگز تحت تسلط یک پادشاه قرار نگیرن.

بلاخره فیلیپ پنجم از خاندان بوربن‌های فرانسه، میشه پادشاه اسپانیا و به نظر می‌رسید دیگه درگیری‌های اسپانیا و فرانسه بعد صد سال از بین می‌رفت. حاکمان و پادشاهان هم یکی بعد از دیگری این شاه جدید رو به رسمیت شناختن. دانمارک، پرتغال، هلند، انگلستان و چند ایالت آلمانی و ایتالیایی این مسئله رو قبول کردن. اما امپراتور اتریش، یعنی لئوپولد فکر می‌کرد که این اتحاد معنوی که بین فرانسه و اسپانیا به وجود اومده، ادامه داشته باشه. وضع خاندان هابسبورگ به خطر می‌افته.

پس این دیدگاه رو رواج دادن که چون کارلوس دوم عقل سلیمی نداشته، و اسپانیا رو به دشمن دیرینه‌اش داده، پس وصیت‌نامه‌اش معتبر نیست. در حقیقت اونا مدعی بودن کالبدشکافی نشون داده که مغز و قلب کارلوس دوم سالم نبوده پس وصیت‌نامه‌اش هم قابل قبول نیست و اسپانیا باید به اتریش برسه. با تبلیغات اتریش و ترس بقیه کشورها از قدرت گرفتن دوباره فرانسه دوباره آتش جنگ شعله‌ور شد و جنگ‌های جانشینی پادشاهی اسپانیا در سال ۱۷۰۲ شروع شد و تا ۱۷۱۳ ادامه پیدا کرد.

لویی تصمیم می‌گیره همون اول مستقیماً به وین حمله کنه و کار اتریش رو یکسره کنه. اوایل همه چیز خوب بود اما رفته‌رفته وضع فرانسه بدتر و بدتر شد. اسپانیا و فرانسه در یک جبهه بودن و پرتقال همدیگه رفته بودم به انگلستان و اتریش هلند. پس 10- 11 سال بعدی کار فرانسه و اسپانیا شده بود دفاع در مقابل بقیه. مالیات‌های سنگین و خرج جنگ ها، فرانسه رو آشفته کرده بود و لویی چهاردهم مجبور شد چندین بار درخواست صلح بده. اما هر بار به دلایلی صلح شکل نمی‌گرفت. تا اینکه در سال ۱۷۱۳ پیمان‌های صلح اوترخت و راشتات امضا میشه.

بر اساس این پیمان ها، امتیازات، شهرها و ایالت‌های زیادی از اسپانیا و فرانسه به اتریش و انگلستان و هلند داده میشه و در عوض اونها هم پادشاهی خاندان بوربون‌ها بر اسپانیا رو به رسمیت می‌شناسن قبلاً در ویدئوی تاریخ اسپانیا درباره این مسائل صحبت کردیم پس دیگه بهشون نمی‌پردازیم.

دو سال بعد از پیمان‌نامه‌ها یعنی در سال ۱۷۱۵ لویی چهاردهم بعد از هفتاد و دو سال سلطنت از دنیا میره. سالهایی که دیدیم فراز و نشیب‌های زیادی داشت و این اواخر بخاطر جنگ‌های طولانی، فرانسه رو تا مرز نابودی جلو برد. دیگه مردم سال‌های خوش و صلح رو فراموش کرده بودن. خیلی سخته بشه لویی چهاردهم رو در یک جمله قضاوت کرد و اصلاً کار درستی هم نیست. اما لویی علی‌رغم جنگ‌ها و قتل و غارت‌ها و کشتارهایی که داشت و علی‌رغم مالیات‌های سنگینی که فرانسه رو به نابودی کشونده بود و علی‌رغم رفتار مستبدانه‌ای که داشت، دولتی منظم به فرانسه بخشید، دولت رو متحد کرد و چنان شکوه فرهنگی به این کشور بخشید که فرانسه رهبری بی‌چون و چرای دنیای غرب رو به دست آورد. یکی از یادگارهای به جا مونده از لویی چهاردهم کاخ با شکوه ورسای در فرانسه است که همچنان پابرجاست و یادگار دوران اقتدار و تجمل و اشرافی‌گری فرانسه لویی چهاردهم…

منابع:

تاریخ تمدن- ویل‌دورانت

فهرست مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *